چشمانے غرق בر عسل🧡
+باشه هرجور راحتی…
به جان خودم این همون پسر دیشب یه نبود….
صد در صد داداش دوقلو داره قطعا
+جانان
_بله؟
+پاشو لباس بپوش سرما میخوری….
سری تکون دادم….و رفتم پشت در کمد لباسامو عوض کردم….
از پشت در آمدم بیرون …که دیدم مشغوله
داشت سشوار رو میزد به برق
+بشین..
_ام..من…
+جانان
_باش
نشستم روی صندلی و به اینه نگاه کردم….
سشوار رو روشن کرد و شروع کرد خشک کردن موهام….
حوصلم سر رفته بود…درست دو روز بود که تو این اتاق بودم دلم برای ابا جهان تنگ شده بود…
+بابت دوروز پیش …ازت معذرت میخام جانان
با چشای گرد شده نگاهش کردم
همه که میگفتن ارباب زاده خیلی خشک…و مغروره
+اونجوری نگاه نکن جوجه
_شما تقصیری ندارید….
سشوار و خاموش کرد و گذاشت روی میز
+یادت رفته؟چه بلایی سرت اوردم؟
_نه!ولی…تغصیر کار شما نبودید…تغصیر کار…. منوچهر بود….
+پدرت؟
_اوهوم!
•••••••••••••••••••••
مهناز:این دختره اینجا چیکار میکنهه؟هان؟
با توعم کارن!این اینجا چیکار میکنه؟
خواست سمتم بیاد…که صدای ارسلان خان بلند شد….
ارسلان:مهناز…بسته دیگه شورشو در نیار….جانان عروس منع و نمیزارم تو بهش بی احترامی کنی گرفتی.؟
مهناز:دایی…
ارسلان:بسه برو چشمم بهت نیوفته..
بعد هم رو کرد سمت کارن و گفت
ارسلان:برو آقا بزرگ کارت داره…
کارن باشه ای گفت و رفت
سرمو انداختم پایین که با ارسلان خان چشم تو چشم نشم
صداش بلند شد
ارسلان:سعی کن سمت افسر ملوک و مهناز نری
چ گذاشت و رفت
مگه از جونم سیر شدم؟
لیلی:جانان؟
_بله؟
لیلی:اینجا چیکار میکنی؟
_هیچی
لیلی:معلومه خسته ای بیا بریم استراحت کن
….باشه ای گفتم و پشت سرش راه افتادم….
از پله ها بالا رفتیم که با خانومی رو به رو شدیم
زن: لیلی؟
لیلی:بله؟
زن:کیه این دختره؟
لیلی: زن کارن….
زن:کجا میبریش؟
لیلی:میبرمش استراحت کنه!سوزان
زنی که فهمیده بودم اسمش سوزانه گفت
سوزان:مگه خونبس نیست؟
لیلی خانم دورش زد و از پله ها بالا رفت
لیلی:هست…ولی اسمش تو شناسنامه پسر منه…بیا جانان…
•••••••••••••••
با نوازش های موهام چشمم رو باز کردم
که با ارباب زاده رو به رو شدم
+پوف…کشتی منو تو دختر
صاف نشست…
منم نشستم…و تکیه به تاج تخت دادم
_چرا؟
+هرچقدر صدات کردم بیدار نشدی دیگ داشتم میرفتم دکتر خبر کنم
_معذرت میخام ارباب زاده که نگرانتون کردم
+دیگه نگو ارباب زاده اصلا کی بهت گفت بگی ارباب زاده؟
_رانندتون
+پوف…صدام کن کارن
معذب شده بودم…دست خودم نبود…
من تاحالا هیچ مردی رو تو زندگیم نداشتم…حتی..
_باشو..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام دوست عزیز .پارت بعدی را کی قرار میدید ؟
سلام عزیزم
فعلا که به خاطر اختلاف نت نمیتونم ایشالله فردا میزارم براتون🙂
ممنونم 🌺
سلام دوستان من مشکل دارم رمانم در حال تایپه ولی نمیدونم چطوری بزارمش تو رمان دونی اگه میشه کمکم کنید
فاطمه جون برات میزارع
عزیزم اگر تل داشتی که الان تل جواب نمیده میفرستی برا فاطی برات میزارع یا اینکه یکی از رمانا تموم شد کسی توی صف نبود مدیرت میکنه خودت بزاری
چرا انقدر اسمشو تکرار میکنن؟!🤔😅
چیشو زندگی؟
نوا عزیزم
رمانت قشنگه قشنگم 😘
منتها پارتا داره روز ب روز آب میره جا که بیشتر شه😓😂❤
دقمون نده دوخط بیشتر بنویس دختر😂
فعلا منتظرم فاطی بیاد 🤣 🤣 🤣
عالی بود عشقم❤🥲
ممنونم
آح رو کارن کشییدم
چی کشیدی؟😂😂
کراش😂😂🤏🏼🥲
آهان🤣
من هیچی از رمان نفهکیدم چی شد چی بود😂
خواهی فهمید😍😂😂😂😂😂حالام گمشو پیش اقاتون😂
باشع رفتم🚶♀️🚶♀️🚶♀️