رمان گرداب پارت 172 - رمان دونی

 

 

*************************************

 

ناله ای کردم و نیمخیز شدم و به بالش های پشتم تکیه دادم…

 

تمام تنم عرق کرده بود و حالم اصلا خوب نبود..تب و لرز شدید کرده بودم و هرچی می گذشت انگار بدتر می شدم….

 

مامان دستمال خیس رو روی پیشونیم گذاشت و نچی کرد:.

-تبت پایین نمیاد..لج نکن پرند باید بریم دکتر..

 

سرم رو چپ و راست تکون دادم و دنیز که تو سکوت کنارم نشسته بود، دستی به شونه ی مامان زد و گفت:

-باشه خاله..دیدیم خوب نشد میبریمش..شده به زور میبریم…

 

حال نداشتم جواب بدم و مامان هم سری تکون داد و از جاش بلند شد:

-دنیز عزیزم این دستمال رو تند تند خیس کن بذار رو پیشونیش..من برم سوپ بذارم…

 

دنیز “چشمی” گفت و مامان از جاش بلند و همین که از اتاق رفت بیرون، صدای ایفون بلند شد…

 

دنیز تبم رو چک کرد و گفت:

-حتما پسرا هستن..

 

دستم رو بالا اوردم و به موهام کشیدم و سعی کردم مرتبشون کنم و تارهای خیسی که به صورتم چسبیده بود رو عقب زدم….

 

حدس دنیز درست بود..کمی که گذشت، صدای بلند و پرشور البرز که با مامان حرف میزد به گوشمون رسید….

 

سعی کردم تو جام بشینم که دنیز شونه ام رو گرفت و غر زد:

-بشین ببینم..لازم نکرده بلند بشی..

 

بی حال به در اتاق نگاه کردم و پتوم رو محکم تر دور خودم پیچیدم…

 

 

البرز با سر و صدا، همراه با کیان وارد اتاق شد اما همون جلوی در با دیدن من خشکشون زد…

 

دست های البرز تو هوا موند و کیان با چشم های گرد شده، نگاهم کرد و گفت:

-یا خدا..این چه حالیه..

 

تلاش کردم لبخند بزنم اما فقط لب هام کج شد و با چشم های سرخ و خمار و صدایی گرفته سلام کردم…

 

با عجله خودشون رو بهم رسوندن و پایین تختم نشستن..

 

کیان پشت دستش رو روی گونه ام گذاشت و گفت:

-چیکار کردی با خودت..

 

صدام دورگه و خش دار شده بود:

-خوبم..چیزی نیست..

 

البرز سری تکون داد:

-این خوبته؟..پاشو میریم بیمارستان..

 

-نه فعلا بهترم..اگه بدتر شدم میریم..

 

دنیز که می دونست اصلا حال بلند شدن هم ندارم، درادامه ی حرفم گفت:

-اره تبش پایین تر اومده..یکم صبر کنیم خوب نشد میریم…

 

کیان با نگرانی دستم رو گرفت:

-این تازه پایین اومده؟..مگه چقدر بود؟..

 

چشم هام رو بستم و گذاشتم دنیز براشون توضیح بده که چی شده و چی بوده…

 

با پایین رفتن طرف دیگه ی تخت، لای چشم هام رو باز کردم و البرز رو دیدم که اومده بود طرف دیگه ام و لبه ی تخت نشسته و نگران نگاهم می کرد….

 

چشم هام رو باز و بسته کردم و خش دار نالیدم:

-به خدا خوبم..نگران نباشید..

 

خودم می دونستم تبم عصبیه و نیازی به دکتر ندارم..باید یکم اروم میشدم تا تبم قطع بشه…

 

 

 

دنیز تند تند دستمال رو خیس می کرد و روی صورتم می کشید و بعد روی پیشونیم می گذاشت…

 

البرز هم شیطونی می کرد و با حرف زدن و خاطره تعریف کردن از گذشته هامون، سعی می کرد حواسم رو پرت کنه بلکه حالم بهتر بشه….

 

انقدر با هیجان و ادا و اطوار تعریف می کرد که حرکاتش بیشتر باعث خنده امون میشد…

 

داشت از خاطرات دنیز تعریف می کرد:

-یادتونه دنیز بچگی چقدر خنگ بود؟..خدایی یادتونه؟..

 

دنیز اعتراض کرد اما البرز دستش رو تو هوا تکون داد و گفت:

-سکوت کن..

 

بعد با هیجان ادامه داد:

-یه روز شکم عروسکش رو با قیچی باز کرده بود، می گفت دعا کردم عروسکم بچه دار بشه حالا میخوام به دنیا بیارمش….

 

لب هام رو بهم فشردم که صدای خنده ام بلند نشه اما کیان بلند زد زیر خنده و گفت:

-اره اره من یادمه..بعدم که دید بچه ای تو شکم عروسکش نیست، دو روز گریه می کرد می گفت بچه ی عروسکم مرده….

 

البرز غش غش خندید و سرش رو به تایید تکون داد:

-هنوز سنش کم بود دروغه دعا بچه میاره رو باور کرده بود…

 

سه تایی خندیدیم و دنیز در کمال سادگی گفت:

-نه به من گفته بودن لک لک بچه میاره..دعا کرده بودم لک لکا به عروسک منم بچه بدن…

 

دلم داشت از خنده غش می کرد اما نمی تونستم درست و حسابی بخندم و همه جام درد می گرفت…

 

به جای من، کیان و البرز قشنگ و از ته دل خودشون رو خالی کردن و خندیدن…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
1 سال قبل

رمان دلوین قشنگه نویسنده اگه میشه زود پارت بزار ،ممنون

عرشیا خوب
عرشیا خوب
1 سال قبل

پس چرا رمان مانلی را نمیزارید

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x