رمان گرداب پارت 195 - رمان دونی

 

 

 

سورن هم خندید و چیزی نگفت..

 

کمی تو سکوت سپری شد تا اینکه دست بردم داخل کیفم و گوشیم رو دراوردم…

 

وارد پیجم شدم و گفتم:

-سورن من اینطوری طاقت نمیارم..باید این روز خوشگل رو ثبت کنیم…

 

با تعجب نیم نگاهی به گوشی توی دستم انداخت و گفت:

-یعنی چیکار کنیم؟!..

 

گوشی رو توی هوا تکون دادم و با خنده گفتم:

-استوری بذاریم..

 

دوباره خندید و سرش رو به تایید تکون داد..

 

گوشی رو بالا اوردم و از شیشه ی جلو، یک عکس از خیابون گرفتم و شروع کردم به نوشتن روش…

 

“یک روز خوب..یک سورپرایز فوق العاده..و یک دنیا شادی از ته دل”

 

استوری کردم و از چند لحظه بعدش، بچه ها که دائم تو اینستا پلاس بودن، شروع کردن به ریپلای کردن استوریم و تیکه انداختن و سوال پرسیدن….

 

جواب هیچ کدوم رو ندادم و گذاشتم کمی تو خماری بمونن…

 

گوشی رو بستم و به سورن نگاه کردم:

-سورن هیچ اپلیکیشنی روی گوشیت نصب نکردی؟..

 

دست کشید روی پاهاش و بعد روی صندلی زیر پاهاش، جوری که انگار داشت دنبال چیزی میگشت و همزمان گفت:

-گوشیم کجاست؟..

 

منم شروع کردم به گشتن و خودش همینطور که نگاهش به جلوش بود، کمی خم شد و دستش رو برد زیر صندلیش و دید گوشیش اونجا افتاده….

 

خندیدم و گفتم:

-حتما وسط کولی بازی من و هول شدن تو افتاده پایین..ببین چیزیش نشده باشه…

 

 

انگشتش رو روی حسگر گوشیش گذاشت و گفت:

-فدای سرت..

 

قفلش رو با اثر انگشتش باز کرد و گفت:

-نه سالمه..

 

بعد گوشی رو گرفت طرفم و گفت:

-نصب کردم..تقریبا همه رو فکر کنم دارم..بیا خودت ببین…

 

گوشی ازش گرفتم و با خنده گفتم:

-حواست باشه رستوران رو رد نکنی..من یکم کنجکاوی کنم تو گوشیت…

 

با خنده سرش رو تکون داد و من همینطور که گفته بودم، با فضولی تمام وارد گوشیش شدم…

 

اول از همه وارد اینستاگرامش شدم و متوجه شدم یک پیج باز کرده و اتفاقا با اسم و مخفف فامیلیش بود و تعجب اور تر این بود که برای منم درخواست فرستاده بود اما من ندیده بودم…..

 

بی اختیار یک “وای” از دهنم پرید و سورن با تعجب گفت:

-چی شد؟!..

 

با عجله گوشی خودم رو هم توی اون یکی دستم گرفتم و گفتم:

-برای من درخواست فرستادی اما من ندیدم..

 

سورن خنده ش گرفت و گفت:

-اتفاقا تعجب کردم قبول نکردی..

 

وارد پیج خودم شدم و سریع اسم سورن رو سرچ کردم و درخواستش رو قبول کردم و با پیج خودمم براش درخواست دادم و اونم قبول کردم….

 

با خنده شروع کردم به فضولی و دیدم جز سوگل و بچه های خودمون و چندتا پیج پزشکی دیگه هیچ پیجی رو دنبال نمیکنه….

 

بچه های بدجنس..هیچکدوم درمورد اینکه سورن پیج داره بهم حرفی نزده بودن…

 

 

 

با اینکه بهم اعتماد کرده بود و گوشی رو دراختیارم گذاشته بود اما به خودم اجازه ندادم وارد قسمت پیام هاش بشم و ببینم با کی چت کرده….

 

اما کنجکاوی هم بدجور بهم فشار اورده بود..

 

تو دلم شروع کردم به توجیه کردن:

-فقط یه نگاه میندازم ببینم با کی چت کرده..وارد هیچ کدوم نمیشم…

 

سری به توجیه مسخره ی خودم تکون دادم و وارد شدم…

 

جز اسم سوگل و کیان، هیچ اسم دیگه ای نبود..فقط با همین دو نفر چت کرده بود…

 

بی اختیار دستم رفت روی اسم سوگل اما تشری به خودم زدم و سریع برای اینکه وسوسه نشم کلا از اینستاگرامش اومدم بیرون….

 

حتی واتساپ و چندتا اپ دیگه هم داشت..

 

همینطور داشتم توی گوشیش می چرخیدم که با صداش به خودم اومدم:

-غرق نشی..

 

سرم رو بلند کردم و متوجه شدم جلوی رستوران مورد نظرمون ایستاده…

 

با تعجب گفتم:

-اِ..کی رسیدیم..

 

خندید و اشاره کرد پیاده بشم و گفت:

-همون وقتی که شما مشغول فضولی بودی..

 

گوشیش رو گرفتم طرفش و لبخنده دندون نمایی زدم و گفتم:

-فضولی نه..کنجکاوی!..

 

-خانم کنجکاو بپر پایین تا از حال نرفتی..

 

گوشیم رو انداختم توی کیفم و واقعا هم از اون ماشین گنده باید می پریدم پایین…

 

سورن با دیدن پرشم با خنده و نگرانی گفت:

-اروم..

 

با خنده ایستادم و سورن ریموت رو زد و درهای ماشین رو قفل کرد و اومد طرفم…

 

شونه به شونه ی هم و با خنده و خوشحالی راه افتادیم سمت رستوران..الان می تونستم اندازه ی یک گاو بخورم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x