رمان گرداب پارت 232 - رمان دونی

 

 

 

 

سورن اشاره کرد سوار ماشین بشه و خودش هم دوباره پشت فرمون نشست…

 

به سمت سوپرمارکت که فاصله ی زیادی هم باهاشون نداشت، حرکت کرد…

 

ماشین رو جلوی سوپری نگه داشت و دوتایی پیاده شدن…

 

با پاهایی لرزون راه افتادن و رفتن داخل مغازه که مشتری هم نداشت…

 

سورن دستش رو روی میز گذاشت و گفت:

-سلام جناب..

 

مغازه دار از جاش بلند شد و با خوشرویی گفت:

-سلام..بفرمایید..

 

سورن با چشم هایی که دو دو میزد، نگاهی به کیان کرد و دوباره چرخید سمت صاحب مغازه…

 

زبونش نمی چرخید اما تمام زورش رو جمع کرد و به سختی گفت:

-امروز عصر این اطراف تصادفی چیزی نشده؟..

 

صاحب مغازه با تعجب نگاهش رو بینشون چرخوند و گفت:

-چطور؟!..

 

سورن دندون هاش رو روی هم فشرد و خواست بتوپه بهش که کیان سریع متوجه شد و با فشردن شونه ش مانع شد….

 

خودش جلو اومد و گفت:

-یکی از اشناهامون عصری بیرون اومده و خبری ازش نداریم..داریم دنبالش می گردیم…

 

مغازه دار ابرویی بالا انداخت و سری تکون داد:

-اهان..نه والا..امروز اتفاقی اینجاها نیوفتاد..من از صبح اینجام تصادفی چیزی نشد…

 

#پارت1351

 

سورن چشم هاش رو بست و نفسش رو فوت کرد بیرون..

 

کیان تشکری کرد و دوتایی از مغازه بیرون زدن..

 

دوباره سوار ماشین شدن و سورن استارت زد و ماشین رو روشن کرد…

 

اما هنوز حرکت نکرده بودن که با صدای فریادهای گوش خراش سورن و مشت هایی که به فرمون می کوبید، کیان توی جاش پرید و با وحشت نگاهش کرد…..

 

صورتش سرخ شده بود و با تمام قوا فریاد می کشید و به فرمون ماشین مشت می کوبید…

 

کیان با مکث کوتاهی به خودش اومد و کمی جلو رفت و سعی کرد جلوی مشت های سورن رو بگیره…

 

مچ دست هاش رو محکم گرفت و برای اینکه صداش میون نعره های سورن به گوشش برسه، اون هم فریاد زد:

-سورن..سورن چیکار میکنی..به خودت بیا مرد..اینطوری نمی تونی کمکی بکنی…

 

سورن بی توجه به کیان همچنان فریاد میزد و سعی می کرد دست هاش رو ازاد بکنه تا بتونه باز هم مشت بزنه….

 

دلش پر بود و انگار غده ی بزرگی توی گلوش گیر کرده بود و پایین نمی رفت…

 

می خواست یه جوری خودش رو سبک بکنه اما با

هر فریاد انگار اون غده بزرگ تر میشد…

 

وقتی دید فریاد زدن فایده ای نداره، بالاخره ساکت شد و فرمون رو توی مشت های محکمش گرفت و پیشونیش رو بهشون تکیه داد….

 

#پارت1352

 

نفس نفس میزد و کل صورتش عرق کرده بود..

 

کیان دستش رو روی شونه ش گذاشت و اروم گفت:

-نگران نباش..پیداش میکنیم..

 

سرش رو بلند کرد و چشم هاش رو که غلتان خون شده بودن، چرخوند سمت کیان و با صدای دورگه شده ای گفت:

-بریم بیمارستان ها؟!..

 

کیان سرش رو تکون داد:

-بریم..هرچند اگه اتفاقی افتاده بود تا الان خبردار می شدیم…

 

سورن مردد نگاهش کرد و گفت:

-چطور؟!..

 

-کیف و گوشیش باهاش بوده..بالاخره یکی می تونست بهمون خبر بده…

 

سورن سرش رو چرخوند و به جلوش خیره شد..

 

حق با کیان بود..اگه اتفاقی مثل تصادف افتاده بود، تا الان حتما با خبر می شدن…

 

گوشه ی لبش رو جوید و استارت زد:

-بازم بریم بپرسیم..بهتر از دست روی دست گذاشتنه..

 

کیان هم تایید کرد و سورن ماشین رو راه انداخت..

 

توی سکوت و با دلی پر از نگرانی، حرکت کردن سمت نزدیک ترین بیمارستان…

 

هردو توی دلشون دعا می کردن که پرند رو اونجا پیدا نکنن..

 

هرچند سورن نگرانی دیگه ای هم داشت و از به زبون اوردنش پرهیز می کرد…

 

نمی خواست حتی یک نفر دیگه هم باهاش هم نظر باشه و این موضوع به کاوه ربط داشته…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
[:
[:
1 سال قبل

پارت گذاریو بیشتر کنید لدفن

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x