رمان گرداب پارت 273 - رمان دونی

 

 

 

 

سرم رو تکون دادم و رفتم داخل و سورن هم پشت سرم اومد و در رو هم بست…

 

اسانسور همین طبقه بود و دوتایی رفتیم داخل و سورن دکمه رو فشرد و درها بسته شد…

 

تازه تونستم خودم رو توی اینه اسانسور ببینم..

 

شالم دور گردنم افتاده بود و موهام نامرتب و زیر چشم هام از ریمل کمی سیاه شده بود…

 

“وای” گفتم و کمی رفتم جلوتر و با سر انگشت هام سعی کردم مداد و ریملی که زیر چشم هام رو سیاه کرده رو پاک کنم….

 

سورن با تعجب گفت:

-چی شد؟!..

 

همینطور که موهام رو کمی مرتب و صاف می کردم گفتم:

-چرا نمیگی من اینقدر بهم ریخته ام..

 

فرصت نکرد چیزی بگه چون اسانسور ایستاد..حتی نشد شالم رو روی سرم بندازم و بی خیالش شدم….

 

صاف ایستادم و کیفم رو روی شونه ام انداختم..

 

لب هام رو روی هم مالیدم تا رژی که کم و بیش بعضی از قسمت های لبم مونده بود پخش بشه…

 

تا حدی که تو اون چند ثانیه تونسته بودم، حداقل کمی خودم رو سر و سامون داده بودم…

 

سورن دوباره دستش رو روی کمرم گذاشت و هولم داد بیرون و اروم گفت:

-نگران نباش خوبی..برو..

 

از اسانسور بیرون رفتم و چشمم به سوگل افتاد که در رو باز کرده بود و منتظرمون بود…

 

سامیار هم کنارش ایستاده بود و دستش دور گردن سوگل بود…

 

#پارت1613

 

لبخندی روی لبم نشست و با ذوق و خجول گفتم:

-سلام..

 

لبخند روی لب سوگل پررنگ تر شد و قدمی جلو اومد و دست هاش رو باز کرد:

-وای سلام عزیزم..خیلی خوش اومدی..

 

با احتیاط بخاطره شکم بزرگش، توی بغلش رفتم و دست هام رو دورش حلقه کردم…

 

موهای لخت و روشنش رو باز دورش ریخته بود و داخل اون پیراهن حاملگی بنفش رنگ که تا زیر زانوهاش بود، خیلی بامزه شده بود….

 

صورتش تپل تر شده بود که بهش می اومد و با اون ارایش کم روی صورتش، خیلی جذاب و خوشگل شده بود….

 

محکم بغلم کرد و با ذوق گفت:

-خدایا چقدر دلم براتون تنگ شده بود..

 

دستم رو روی کمرش کشیدم و با محبت گفتم:

-منم همینطور..خیلی دوست داشتم ببینمت..واقعا دلم تنگ شده بود…

 

ازم جدا شد و دستم رو گرفت و مهربون سرش رو جلو اورد و دو طرف صورت همدیگه رو بوسیدیم…

 

دستم رو فشرد و گفت:

-چه کار خوبی کردی اومدی..خوش اومدی عزیزم..

 

با لبخند تشکر کردم و سوگل سرش رو چرخوند سمت سورن و چشم هاش برق زد…

 

پرواز کرد سمت سورن که دست هاش رو به دو طرف باز کرده بود تا خواهرش رو توی اغوش بگیره…

 

سوگل خودش رو توی بغل سورن جا کرد و با ذوق و بغض الود گفت:

-سورنم..

 

#پارت1614

 

با لبخند نگاهم رو ازشون گرفتم و به سامیار نگاه کردم..

 

صاف و محکم ایستاده بود و نگاهمون می کرد..

 

با خجالت لبخند زدم و دستم رو به طرفش گرفتم:

-سلام..خوب هستین..ببخشید مزاحم شدیم..

 

نمی دونم قبلا هم لبخندش رو دیده بودم یا برای اولین بار بود که میدیدم لبخند روی لبشِ….

 

دستم رو فشرد و با اون لبخند کمیاب و جذابش محکم و جدی گفت:

-سلام..این چه حرفیه مراحمین..خیلی خوش اومدی..

 

دستم رو عقب کشیدم و با لبخند سرم رو تکون دادم که گفت:

-مامان اینا خوب بودن؟..

 

-ممنون..گفت بهتون سلام برسونم..اونم حسابی دلتنگتون بود…

 

با صدای سوگل سرم رو به سمتش چرخوندم که داشت اشک هاش رو پاک می کرد و دست سورن رو هم با اون یکی دستش محکم گرفته بود….

 

فین فینی کرد و گفت:

-چرا ایشونو نیاوردین..ما خیلی منتظرشون بودیم..

 

-خیلی دوست داشت بیاد اما دکتر راه طولانی رو براش ممنوع کرده..توی ماشین اذیت میشد…

 

-خیلی دوست داشتیم بیان..دلمون براشون تنگ شده بود…

 

قبل از اینکه ما چیزی بگیم، سامیار با همون لحن همیشه جدی و محکمش گفت:

-بفرمایید داخل..سوگل جان خسته ان بقیه حرفاتونو بذارین تو خونه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 80

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x