با خجالت به سورن نگاه کردم که لبخنده خماری زد و خم شد و کوتاه شقیقه ام رو بوسید و گفت:

-نگران نباش..

 

لبخند زدم و نگاهم رو به دنبال سوگل چرخوندم که دیدم با فاصله ی کمی از ما، تو بغل سامیار ایستاده و مشخص بود رقص اون ها هم تازه تموم شده…..

 

البته اگه میشد اسمش رو رقص گذاشت..

 

ما که عملا رفته بودیم تو حلق همدیگه و به حرکاتمون نمیشد رقص گفت…

 

شک نداشتم با مدل ایستادنشون و لبخنده خجالت زده ی سوگل، اون ها هم دست کمی از ما نداشتن…

 

با صدای بلند عسل میون سر و صدا و کف زدن بقیه بهش نگاه کردم…

 

درحالی که از کنار به بغل سامان تکیه داده بود و دست های اون هم دور کمرش بود، چشم هاش رو بین ما و سوگل اینا چرخوند و برامون دست تکون داد و جیغ زد:

-دوسِتون دارما..

 

خندیدم و براش دست تکون دادم و سوگل هم با دست براش بوس فرستاد…

 

رفتیم سمت میزمون و چهارتایی روی صندلی ها نشستیم…

 

دوباره با دست خودم رو باد زدم..

 

احساس می کردم صورتم داغ شده و می تونستم حدس بزنم الان لپ هام گل انداخته و قرمز شدم…

 

سورن نگاهم کرد و گفت:

-گرمته؟..اب میخواهی؟..

 

هنوز نگاهش عجیب و غریب بود و باعث خجالتم میشد…

 

اروم گفتم:

-نه..خوبم..

 

#پارت۱۶۸۱

 

سر تکون داد و تکیه داد به صندلیش و با صدای مادر سامیار نگاهم چرخید سمتش…

 

کنار میزمون ایستاده بود و لبخند مهربونی روی لب هاش بود و نگاهش رو بین هممون چرخوند و گفت:

-چیزی نمی خواهین بگم براتون بیارن مامان جان؟…

 

چقدر زن مهربون و دوست داشتنی بود..خیلی از اخلاق هاش کپی مامان بود و خیلی من رو یاد مامانم مینداخت….

 

قبل از امشب، یک بار فقط دیده بودمش اما مهرش بدجور به دلم نشسته بود…

 

هممون تشکر کردیم که با همون نگاه و لبخند پرمحبتش گفت:

-ببخشید بچه ها من نتونستم درست و حسابی حواسم بهتون باشه..هی از این میز به اون میز رفتم که کم و کسری نباشه، نتونستم بیام پیشتون..تورو خدا از خودتون پذیرایی کنین و کاری داشتین صدام بزنین…..

 

دوباره تشکر کردیم و سوگل گفت:

-مامان بیا بشین خسته شدی..همه چی خوبه و خوده خدمه های باغ حواسشون به پذیرایی هست..یکم استراحت کن همش در حال رفت و امد بودی…..

 

-دلم طاقت نمیاره مامان..خودم باید برم چک کنم و حواسم باشه…

 

سامیار دست به سینه شد و گفت:

-نگران نباش..جشن پسر یکی یدونه ات ابرومندانه برگزار میشه…

 

احساس کردم تو صداش و حرف هاش طعنه و کنایه بود اما مادرش توجه ای نکرد و مهربون خندید و گفت:

-دوتاتون پسر یکی یدونه منین..برای شما کاری نکنم پس برای کی بکنم…

 

#پارت۱۶۸۲

 

سامیار محکم سر تکون داد و پوزخند زد:

-درسته..درسته..

 

مادرش خم شد، روی سر سامیار رو با محبت بوسید و گفت:

-من دوباره میام پیشتون..کاری داشتین صدام کنین…

 

دوباره فقط تونستیم تشکر کنیم و وقتی رفت، سوگل با اخم و پر حرص به سامیار خیره شد…

 

سامیار بدون اینکه نگاهش کنه ابروهاش رو بالا انداخت و خم شد از روی میز یک شیرینی برداشت و خورد….

 

سوگل از بی توجهیش بیشتر حرصش گرفت و گفت:

-خیلی رفتارت زشته..

 

سامیار باز هم حرفی نزد و فقط شونه بالا انداخت..

 

سوگل چپ چپ نگاهش کرد و سرش رو چرخوند و وقتی متوجه نگاه ما شد، لبخندی بهمون زد…

 

کنجکاویم رو مخفی کردم و من هم لبخندی بهش زدم..

 

حتما یه چیزهایی پیش خودشون داشتن و نمی خواستم کنجکاوی کنم..به من هم ربطی نداشت…

 

سورن هم دست دراز کرد و یک شیرینی از روی میز برداشت و گفت:

-چرا شام نمیدن؟..من گشنمه..

 

من و سوگل با خنده نگاهش کردیم که شیرینیش رو قورت داد و گفت:

-خب گشنمه..

 

خنده امون صدا دار شد و سورن خودش هم خنده ش گرفت و اروم خندید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۸۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     ۲۵ سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همین چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

امروز پارت نیست دیگه

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

پس اینا کی عروسی میکنن دیگه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x