رمان گرداب پارت 300 - رمان دونی

 

 

سامیار اشک های سوگل و پاک کرد و کلافه گفت:

-خیلی خب سوگل جان..الان میارنش بسه دیگه..اینقدر گریه نکن…

 

سوگل مثل بچه ها لب برچید و مظلومانه و با ناراحتی به سامیار نگاه کرد…

 

سامیار انگار که دلش از حالت سوگل ضعف رفته بود، با خنده و پر احساس گفت:

-اخه من قربونت برم..

 

بعد دست سوگل رو بلند کرد و بوسه ای به کف دستش زد…

 

عسل با خنده گفت:

-ببین چطوری خودشو گربه ی شرک میکنه..

 

سوگل چشم غره ای بهش رفت و با تقه ی ارومی که به در خورد، انگار فهمید دخترشو اوردن که لبش لرزید و نالید:

-وای..وای سامیار..اوردن..اوردنش..

 

در باز شد و پرستار همراه با تخت نوزادی که به جلو هول میداد، وارد اتاق شد….

 

جلوتر از همه من، عسل، سورن و سامان هجوم بردیم سمت تخت نوزاد…

 

فقط فاطمه خانم و سامیار کنار تخت سوگل موندن…

 

تخت نوزاد رو احاطه کردیم و با چشم های گشاد و متعجب به بچه نگاه می کردیم…

 

کوچیک..خیلی کوچیک بود..

 

دست های مشت شده ی کوچولوش دو طرف سرش روی بالش بود و صورتش هنوز سرخ بود…

 

چشم هاش بسته بود و تو خواب عمیقی فرو رفته بود…

 

سورن با لحن اروم و پر عشقی لب زد:

-خدایا..این معجزه اس..

 

سامان هم سرش رو تکون داد و مبهوت لب زد:

-خیلی خوشگله..

 

#پارت1727

 

نوک انگشت اشاره ام رو اروم انگار که یک چیز شکستنی رو لمس می کنم روی یکی از مشت هاش کشیدم و لب زدم:

-خدای من..

 

عسل هم مثل من نوک انگشتش رو اهسته روی سر نوزاد کشید و گفت:

-وای الهی من قربونش برم..

 

چندتا نوزادی که قبلا دیده بودم موهای کم و کرکی مانند داشتن اما این موهای خیلی پرپشت و مشکی داشت….

 

همینطور دور تخت ایستاده بودیم و چهارتایی مات و مبهوت قربون صدقه ش می رفتیم که صدای اعتراض سوگل بلند شد….

 

بی قرار و با حرص گفت:

-من دارم دیوونه میشم..بسه دیگه..بیاریدش اینجا..

 

تازه به خودمون اومدیم و با خنده یکی یکی عقب رفتیم و عسل گفت:

-سوگل اگه الان می تونست پا میشد هممونو کتک میزد…

 

سوگل بی تاب و با بی حالی گفت:

-نگران نباش..زدم به حسابتون برای بعد..

 

ما که کنار رفتیم، سوگل به سامیار نگاه کرد و با بی صبری گفت:

-سامیار کمک کن بشینم..می خوام بغلش کنم..

 

سامیار که هنوز از اون فاصله نمی تونست دخترش رو ببینه و مسخ شده به تخت کوچیک نوزاد خیره شده بود، از صدای سوگل تکونی خورد و نگاهش کرد:

-چی؟!..

 

سوگل متعجب مکثی کرد و بعد با مهربونی گفت:

-کمکم کن بشینم..

 

#پارت1728

 

سامیار گیج و منگ دستی به صورتش کشید و بعد دکمه ی بغل تخت رو فشرد تا قسمت بالای تخت بالا بیاد….

 

بعد خم شد و بالش های پشت سر سوگل رو مرتب کرد و به حالت نیمه نشسته دراوردش و گفت:

-خوبه؟..

 

سوگل که صورتش از درد تو هم رفته بود، نفسس رو فوت کرد و با صدای لرزونی گفت:

-اره..دخترمو بیار..

 

پرستار تخت رو به سمت سامیار برد و کنارش نگهش داشت و رو به سوگل گفت:

-باید بهش شیر بدی..کمک لازم داری؟..

 

فاطمه خانم از روی صندلی بلند شد و گفت:

-ممنون خودمون بهش کمک می کنیم..

 

پرستار سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت..

 

نگاهم به سامیار بود که خیره و بدون پلک زدن به دخترش که اروم توی تختش خوابیده بود نگاه می کرد….

 

نگاهش مات و مبهوت بود و انگار تصویر جلوش رو باور نداشت…

 

حتی سوگل هم دست از اصرار برداشته بود و خیره خیره به سامیار نگاه می کرد…

 

انگار درکش می کرد و بهش زمان داده بود تا این معجزه رو باور کنه…

 

دست های سامیار مشت شده بود و نمی تونست نگاهش رو از دخترش بگیره…

 

انقدر زیبا نگاهش می کرد که همه سکوت کرده بودیم و انگار هیچکدوم دلمون نمیومد این صحنه رو بهم بزنیم….

 

حتی سوگلی که بی قراری از نگاهش می بارید و داشت بال بال میزد تا دخترش رو ببینه و بغلش کنه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 82

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rmh
Rmh
5 ماه قبل

خب دوستان تا سه هفته آینده توی بیمارستانیم

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x