سوگل به مبل دو نفره اشاره کرد و گفت:

-بشین عزیزم..خوش اومدی..

 

تشکر کردم و روی مبل نشستم و نفس رو هم روی پاهام گذاشتم…

 

نگاهم رو چرخوندم و وقتی فاطمه خانم رو ندیدم گفتم:

-خاله کجاست؟..

 

عسل لبخندی زد و گفت:

-تو اتاق استراحت میکنه..

 

سرم رو تکون دادم و سوگل گفت:

-مامان خوب بود؟..چرا تشریف نیاوردن؟..

 

نگاهی بهش کردم که تو بغل سامیار لم داده بود و گفتم:

-خوب بود..سلام رسوند بهتون..من اومدم یه سر بزنم انشالله سر فرصت مزاحمتون میشه…

 

-مراحمن..حتما خسته بودن حسابی بهتون زحمت دادیم…

 

-این چه حرفیه..کاری نکردیم..

 

سوگل دوباره بابت مهمونی شب قبل تشکر کرد و عسل با خنده گفت:

-دوستات کجان..خوبه البرز اجازه داده تنها بیایی و خودش باهات نیومد…

 

خنده ام گرفت و با خجالت گفتم:

-دیگه اندازه چند روزش ابرو ریزی کرد..فعلا جایی نمیاریمش…

 

سوگل هم خندید و گفت:

-نه بابا ابرو ریزی چیه..خیلی بامزه اس..

 

-برای شما که تازه دیدینش بامزه اس ولی ما از دستش دیوونه میشیم…

 

#پارت۱۸۷۵

 

همه خندیدن و سامیار با سینی حاوی فنجون های چایی، از اشپزخونه بیرون اومد و با حرص گفت:

-شما که خبر ندارین..این اقا شده گشت ارشاد ما..کافیه ما یه جا تنها باشیم تو یک ثانیه سر و کله ش پیدا میشه….

 

همه خندیدیم و عسل گفت:

-چقدر دلت پره سورن..

 

سورن سری به تاسف تکون داد و مشغول تعارف کردن چایی شد و گفت:

-دهنمو سرویس کرده..

 

سینی چایی رو جلوی همه گرفت و به من که رسید گفتم:

-خودت برام بردار سورن..بچه دستمه..

 

سینی که فقط دو تا فنجون برای من و خودش داخلش مونده بود رو روی عسلی گذاشت…

 

خودش هم کنارم نشست و دستش رو دور گردنم انداخت…

 

جلوی بقیه خجالت کشیدم و خودم رو مشغول نفس کردم که داشت با لبه ی استین مانتوم بازی می کرد….

 

دوتا برادر، سامان و سامیار همیشه کم حرف ترین ادم های جمع بودن و من فکر می کردم فقط تو جمع های غریبه اینجوری باشن…

 

قبل از اومدن من هم از جلوی در صدای بلند حرف زدنشون می اومد و حس می کردم طول میکشه تا با من احساس صمیمیت کنن و وقتی حضور دارم راحت باشن…..

 

هنوز این فکر کامل از ذهنم نگذشته بود که سامان سورن رو صدا کرد و گفت:

-تصمیم گرفتین چیکار کنین؟..عقد و عروسی منظورمه..قراره چطوری باشه؟…

 

#پارت۱۸۷۶

 

سرم رو بلند کردم و دیدم نگاهش به من و سورن بود..

 

به بقیه هم نگاه کردم که منتظر داشتن نگاهمون می کردن…

 

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

-من نمی دونم..

 

بعد نگاهی به سورن کردم و ادامه دادم:

-نظر تو چیه؟..

 

سورن هم ابرویی بالا انداخت و گفت:

-الان من بخوام نظر بدم به نفع خودم میشه..

 

همه اروم خندیدن و من با تعجب گفتم:

-یعنی چی؟!..

 

-یعنی اینکه اگه به من باشه که میگم همین فردا بریم عقد کنیم…

 

صدای خنده ها بلند تر شد و من با ارنج سقلمه ای بهش زدم و اخم کردم…

 

شونه بالا انداخت گفت:

-خب خودت نظرمو پرسیدی..

 

سوگل صدام کرد و گفت:

-به اون توجه نکن..خودت چی می خواهی؟..دوست داری جشن عقد و عروسی جدا باشه؟…

 

لبم رو با زبونم تر کردم و گفتم:

-باید اول نظر مامانمو بپرسم..اما خودم دوست ندارم دوتا جشن بگیریم..خرج اضافه میشه…

 

سورن با دستی که دور گردنم انداخته بود، روی شونه ام رو نوازش کرد و گفت:

-به خرج و ایناش فکر نکن..هرچی دوست داری بگو همون کارو می کنیم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۹۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۳.۶ / ۵.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x