رمان گلادیاتور پارت 107

1
(1)

 

یزدان انگار که به سیخ کشیده باشنش ، با تن صدایی که لحظه به لحظه بالا و بالاتر می رفت و برق نگاه خطرناکی که ضربان قلب ترسیده گندم را به بازی می گرفت ، همان طور دست به کمر گرفته و پا به عرض شانه باز کرده ، گردنش را به سمت گندم پایین کشید و با همان ابروان عجیب درهم گره خورده ، در چشمان لرز برداشته و دو دو زده او خیره شد .

ـ دستشویی داشتی ؟ ………… مگه این اطاق لعنتی توالت فرنگی نداره ؟

گندم دستی به چشمان تار شده اش کشید و عجولانه سر تکان داد ………… تو بد دردسری افتاده بود .

ـ به خدا خرابه ، باور نمی کنی می تونی الان خودت بری بررسیش کنی .

ـ اون لعنتی خرابِ درست . اما یعنی تو انقدر بزرگ نشدی که بتونی فقط برای چند ساعت اون دستشویی کوفتیت و نگه داری ؟ نتونستی صبر کنی من یا جلال بالا بیایم ؟

ـ به خدا خیلی تلاش کردم نگهش دارم ، اما نشد . یزدان باور کن راست میگم . به خدا از قصد بیرون نرفتم . به خدا نخواستم از دستورت سرپیچی کنم . یعنی اصلا دلیلی برای لجبازی کردن وجود نداره .

یزدان با همان سینه ای که از خشم و عصبانیت ، عجیب بالا پایین می رفت ، گردن عقب کشید و کمر راست نمود …………. خط خط نگاه گندم را از بر بود و بلد بود .

البته نه تنها گندم ، که در این چند سال در خواندن نگاه همه به مهارتی خارق العاده دست پیدا نموده بود ……… می دانست گندم دروغ نمی گوید ، اما نمی دانست نگهبان فرهاد چگونه از چند ایست نگهبانی که او در ابتدای پله ها مستقرشان کرده بود ، گذشته و پایش تا دستشویی بالا رسیده و نگهبانانش نفهمیده بودند ……………. اصلا مگر می شد ؟ مگر امکان داشت ؟

سمت کت شوت شده روی زمینش رفت و موبایلش را از داخل جیب کتش بیرون کشید ………….. باید فیلم دوربین های مدار بسته ساعت پیش را می دید ………….. اگر این قصور از سمت نگهبانانش بود ، بد تنبیهی را برایشان در نظر می گرفت ………… تنبیهی که حتی تا آخر عمر توان فراموش کردنش را هم نداشته باشند .

گندم نگاه ترسیده اش را سمت موبایل یزدان کشید ………… دلش گواهی خوشایندی نمی داد .

ـ می خوای به کی زنگ بزنی ؟

یزدان بدون آنکه سرش را بالا بیاورد و یا نگاه تیره و تار شده از خشمش را از موبایل در دستش بگیرد ، جواب او را داد :

ـ به کسی زنگ نمی زنم ، می خوام دوربینای یک ساعت پیش و چک کنم .

گندم دست روی مچ یزدان گذاشت …………. دروغی به او نگفته بود ، اما تمام جریان را هم برای او بازگو ننموده بود ، و مطمئناً یزدان با دیدن فیلم دوربین ها ، تمام اتفاقات ساعات پیش را می فهمید و قاعدتاً نگاهش به او هم تغییر پیدا می کرد …………… نمی خواست وجود گرم و حمایت گر یزدان را از دست دهد ، نمی خواست نگاه همیشه پشتیبان او را از دست دهد . مگر در این دنیا جز این مرد ، دیگر چه کسی را داشت تا دلش به او و حمایت ها و پشتیبانی هایش گرم شود .

دختر ضعیفی نبود . در دنیایی که او بزرگ شده بود و قدی کشیده بود ، یاد گرفته بود چگونه دست تنها و به تنهایی گلیم خودش را از آب بیرون بکشد ………….. اما حامی داشتن موضوعش فرق می کرد . حتی قوی ترین آدم ها هم گاهی دلشان به حامیِ ایستاده پشت سرشان گرم است .

آرام ، در حالی که پشیمانی به خوبی از ناله در لحنش مشخص بود ، ادامه داد :

ـ از دستشویی که بیرون اومدم ، یه لحظه یه حس کنجکاوی مزخرفی بهم دست داد …………… دلم خواست ……………. دلم خواست فقط از بالای نرده ها آدمایی که تو بهشون لقب گرگ داده بودی رو ببینم ………….. ، به خدا قصد نداشتم برم پایین ، فقط می خواستم ببینم چه جورین …….. اما …….. اما نمی دونم چی شد که یکدفعه ای پام لیز خورد و مثل توپ تمام پله ها رو در عرض دو سه ثانیه قل خوردم اومدم پایین ………. وقتی هم که به خودم اومدم دیدم روی زمین پهن شدم و چند جفت چشم دارن با تعجب نگاهم می کنن .

یزدان نگاه عصبی و خشم برداشته اش را آرام بالا آورد و در چشمان پشیمان و غوطه ور در حلقه های اشک او انداخت ………… حتی این اشک ها هم نمی توانستند آبی بر آتش خشم نشسته در وجود او شوند .

او خیلی بیشتر از این حرف ها عصبی و خشمگین بود …………… دست روی غیرتش گذاشته بودند .

ـ الان که خانم دیدنشون کنجاویشون برطرف شد ؟ الان آروم گرفتی ؟ …………. تو هیچ می دونی با این کنجکاوی احمقانت چه گندی به سر من و خودت زدی ؟

و موبایلش را هم سمتی پرت کرد که کتش هم در همانجا افتاده بود …………. دیگر لزومی به دیدن فیلم دوربین ها نبود . جورچین اتفاقاتش کنار هم چیده شده بود .

دستانش را روی شانه های لرز برداشته او گذاشت و حتی دلش سر سوزنی از حس لرز شانه های او زیر پنجه های قدرتمندش نرم نشد …………. گندم خودش هم خبر نداشت با این حماقت مزخرفش ، خودش را در چه دردسری انداخته ، گندم خوی کثیف و هوسباز فرهاد را نمی شناخت .

در حالی که حس می کرد مغزِ در سرش از افکاری که میان شیار های مغزش چرخ می خورد ، به قول قول افتاده ، شانه های او را تکان تکانی داد و با نعره ادامه داد :

ـ می دونی اون لاشخور پیر درباره تو به من چی گفت ؟ ………….. می دونی چه پیشنهاداتی بهم داد ؟ …………… می دونی خودت و تو چه دردسری انداختی ؟ اینا رو می فهمی یا نه ؟؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hadis
Hadis
1 سال قبل

چه روز و چه ساعت هایی پارت گذاری میشه

Tamana
Tamana
1 سال قبل

ممنون زیادتر از قبل بود😍😘

MOHAMMAD REZA
MOHAMMAD REZA
1 سال قبل

تتایید نکن فاطمه ببینه 💢
فاطمه بیا منو ادمین کن اگه مشکلی نیست
آخه ببین فاطی همه تایید کنندگان رفته
کسی هم نی چت دوم بزنه
تازه یکی از بچه ها هم گفتن که
موافقن اگه خودت مشگل نداری حقیقتا من تو هر شرایط نت دارم🖤🙆🏻‍♀️

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x