رمان گلادیاتور پارت 208

5
(2)

 

 

 

گندم که لیوان آب پرتقالش را به لبانش چسبانده بود و در حال مزه مزه کردنش بود ، لیوانش را پایین آورد و به او نشانش داد .

 

 

 

ـ از لیوان خودم ؟

 

 

 

ـ آره بده .

 

 

 

ـ دهنیه ها . مشکلی نداری ؟

 

 

 

یزدان سر تکان داد ، این قسمت استخر کم عمق بود و پاهای کشیده و بلند یزدان به کف استخر می رسید و برای روی آب ماندن هیچ احتیاجی به شنا کردن نبود ……. در حالی که تن عضلانی و خیسش ، با آن تتوهای بی نظیر بر روی سینه و کمرش ، زیر نور آفتاب باشکوه به نظر می رسیدند ، آرام به سمت گندم راه افتاد .

 

 

 

ـ نه . فقط می خوام گلویی تازه کنم .

 

 

 

گندم از جایش بلند شد و همراه با لیوان آب پرتقالش به سمت یزدان رفت و لبه استخر زانو زد و لیوانش را سمت او گرفت .

 

 

 

یزدان لیوان را از دست او گرفت و رویش را به سمت نسرینی که به سمتش می آمد چرخاند و آبمیوه را یک ضرب بالا رفت .

 

 

 

ثانیه ای نگذشته بود که فرهاد مایو پوش وارد محوطه استخر شد و با دیدن آنها در کنار هم راهش را به سمتشان کج کرد و لبخندی بر لب نشاند .

 

 

 

نسرین با دیدن فرهاد ، دستش را به دور آرنج یزدان حلقه نمود و تن خیسش را به بازوی خیس یزدان چسباند و فشرد و با لبخندی منظور دار در چشمان فرهاد نگاه انداخت .

 

 

 

فرهاد نگاه خندانش را سمت یزدان کشید :

 

 

 

ـ فکر نمی کنم هیچ کس اندازه این یزدان خانِ ما اینجا بهش خوش بگذره .

 

 

 

یزدان لیوان خالیِ میان پنجه هایش را فشرد …………. قسم می خورد که روزی گردن این مردک را خواهد شکست .

 

 

 

فرهاد با همان لبخند یک طرفه روی لبانش نگاهش را بین یزدان و نسرین چرخاند :

 

 

 

ـ ببینم شما دو نفر هم و می شناسید ؟

 

 

 

نسرین سرش را سمت یزدان کج کرد و سرش را روی شانه او گذاشت و چهره گندم را با این حرکتش درهم کشید …………. گندم دیگر تمایلی به تقسیم کردن یزدان ، با کسی نداشت . حتی اگر آن فرد ، نسرین نامی بود .

 

 

 

ـ دیروز با هم آشنا شدیم و امروزم با هم بالا اومدیم و صبحونه خوردیم .

 

 

 

 

 

فرهاد با سیاست تمام نگاهش را سمت گندم و چهره در هم فرو رفته او کشید :

 

 

 

ـ آدم خیلی باید کج سلیقه باشه که گنجشکی به زیبایی گندم خانوم و اینجا تنها بذاره و بره دنبال یکی دیگه ……… مگه نه ؟؟؟

 

 

 

گندم با همان چشمان درشت عسلی روشن تر شده اش نگاهش را سمت فرهادی که بالا سرش ایستاده بود و او را مخاطب خودش قرار داده بود ، کشید ……….. مانده بود در جواب فرهاد چه بگوید . هیچ چیز آنطوری که فرهاد فکر می کرد ، نبود .

 

 

 

یزدان دست فرهاد را بهتر از هر کسی می خواند . نباید اجازه می داد گندم با طناب آدمی چون فرهاد به ته چاه برود . از قدم به قدم نقشه های شومی که فرهاد در سرش می پروراند خبر داشت و باخبر بود .

 

 

 

سعی کرد خونسرد باشد و این حرص و عصبانیتی که در تنش نشسته بود را پشت نقاب بی خیالی اش پنهان کند . اما قبل از هر چیز باید این اتصال چشمی که بین فرهاد و گندم برقرار شده بود را قطع می کرد .

 

 

 

ـ گندم ، این و بگیر .

 

 

 

گندم پلکی زد و نگاهش را از فرهاد جدا نمود و به سمت یزدان کشید و لیوان خالی شده اش را از دست او گرفت .

 

 

 

یزدان اینبار فرهاد را مخاطب خودش قرار داد و آرام ادامه داد :

 

 

 

ـ کسی قرار نیست گندم و کنار بذاره و بره سراغ یکی دیگه .

 

 

 

گندم نگاهش هنوز هم روی یزدان نشسته بود …….نمی دانست چرا ، اما اندک اندک لبخندی محسوسانه ای جایگزین آن چهره درهم فرو رفته اش شد . دلش می خواست الان بی خیال همه چیز شود و تنها خودش را در آغوش یزدانش پرت کند و تا جان در بدن دارد سانت به سانت صورت او را ببوسد و بوسه باران کند .

 

 

 

نسرین که از اظهار نظر فرهاد آنچنان راضی به نظر نمی رسید ، چهره درهم کشید :

 

 

 

ـ فرهاد خان شما جوری از این دختر تعریف می کنید که انگار من زیادی تعریفی یا دندون گیر نیستم .

 

 

 

فرهاد با لبخند نگاهش را سمت نسرین کشید و چشمانش را چرخی روی تن و بدن خیس و برق افتاده او که بی نظیر تر از هر زمان دیگری به نظر می رسید داد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x