رمان گلادیاتور پارت 208 - رمان دونی

 

 

 

گندم که لیوان آب پرتقالش را به لبانش چسبانده بود و در حال مزه مزه کردنش بود ، لیوانش را پایین آورد و به او نشانش داد .

 

 

 

ـ از لیوان خودم ؟

 

 

 

ـ آره بده .

 

 

 

ـ دهنیه ها . مشکلی نداری ؟

 

 

 

یزدان سر تکان داد ، این قسمت استخر کم عمق بود و پاهای کشیده و بلند یزدان به کف استخر می رسید و برای روی آب ماندن هیچ احتیاجی به شنا کردن نبود ……. در حالی که تن عضلانی و خیسش ، با آن تتوهای بی نظیر بر روی سینه و کمرش ، زیر نور آفتاب باشکوه به نظر می رسیدند ، آرام به سمت گندم راه افتاد .

 

 

 

ـ نه . فقط می خوام گلویی تازه کنم .

 

 

 

گندم از جایش بلند شد و همراه با لیوان آب پرتقالش به سمت یزدان رفت و لبه استخر زانو زد و لیوانش را سمت او گرفت .

 

 

 

یزدان لیوان را از دست او گرفت و رویش را به سمت نسرینی که به سمتش می آمد چرخاند و آبمیوه را یک ضرب بالا رفت .

 

 

 

ثانیه ای نگذشته بود که فرهاد مایو پوش وارد محوطه استخر شد و با دیدن آنها در کنار هم راهش را به سمتشان کج کرد و لبخندی بر لب نشاند .

 

 

 

نسرین با دیدن فرهاد ، دستش را به دور آرنج یزدان حلقه نمود و تن خیسش را به بازوی خیس یزدان چسباند و فشرد و با لبخندی منظور دار در چشمان فرهاد نگاه انداخت .

 

 

 

فرهاد نگاه خندانش را سمت یزدان کشید :

 

 

 

ـ فکر نمی کنم هیچ کس اندازه این یزدان خانِ ما اینجا بهش خوش بگذره .

 

 

 

یزدان لیوان خالیِ میان پنجه هایش را فشرد …………. قسم می خورد که روزی گردن این مردک را خواهد شکست .

 

 

 

فرهاد با همان لبخند یک طرفه روی لبانش نگاهش را بین یزدان و نسرین چرخاند :

 

 

 

ـ ببینم شما دو نفر هم و می شناسید ؟

 

 

 

نسرین سرش را سمت یزدان کج کرد و سرش را روی شانه او گذاشت و چهره گندم را با این حرکتش درهم کشید …………. گندم دیگر تمایلی به تقسیم کردن یزدان ، با کسی نداشت . حتی اگر آن فرد ، نسرین نامی بود .

 

 

 

ـ دیروز با هم آشنا شدیم و امروزم با هم بالا اومدیم و صبحونه خوردیم .

 

 

 

 

 

فرهاد با سیاست تمام نگاهش را سمت گندم و چهره در هم فرو رفته او کشید :

 

 

 

ـ آدم خیلی باید کج سلیقه باشه که گنجشکی به زیبایی گندم خانوم و اینجا تنها بذاره و بره دنبال یکی دیگه ……… مگه نه ؟؟؟

 

 

 

گندم با همان چشمان درشت عسلی روشن تر شده اش نگاهش را سمت فرهادی که بالا سرش ایستاده بود و او را مخاطب خودش قرار داده بود ، کشید ……….. مانده بود در جواب فرهاد چه بگوید . هیچ چیز آنطوری که فرهاد فکر می کرد ، نبود .

 

 

 

یزدان دست فرهاد را بهتر از هر کسی می خواند . نباید اجازه می داد گندم با طناب آدمی چون فرهاد به ته چاه برود . از قدم به قدم نقشه های شومی که فرهاد در سرش می پروراند خبر داشت و باخبر بود .

 

 

 

سعی کرد خونسرد باشد و این حرص و عصبانیتی که در تنش نشسته بود را پشت نقاب بی خیالی اش پنهان کند . اما قبل از هر چیز باید این اتصال چشمی که بین فرهاد و گندم برقرار شده بود را قطع می کرد .

 

 

 

ـ گندم ، این و بگیر .

 

 

 

گندم پلکی زد و نگاهش را از فرهاد جدا نمود و به سمت یزدان کشید و لیوان خالی شده اش را از دست او گرفت .

 

 

 

یزدان اینبار فرهاد را مخاطب خودش قرار داد و آرام ادامه داد :

 

 

 

ـ کسی قرار نیست گندم و کنار بذاره و بره سراغ یکی دیگه .

 

 

 

گندم نگاهش هنوز هم روی یزدان نشسته بود …….نمی دانست چرا ، اما اندک اندک لبخندی محسوسانه ای جایگزین آن چهره درهم فرو رفته اش شد . دلش می خواست الان بی خیال همه چیز شود و تنها خودش را در آغوش یزدانش پرت کند و تا جان در بدن دارد سانت به سانت صورت او را ببوسد و بوسه باران کند .

 

 

 

نسرین که از اظهار نظر فرهاد آنچنان راضی به نظر نمی رسید ، چهره درهم کشید :

 

 

 

ـ فرهاد خان شما جوری از این دختر تعریف می کنید که انگار من زیادی تعریفی یا دندون گیر نیستم .

 

 

 

فرهاد با لبخند نگاهش را سمت نسرین کشید و چشمانش را چرخی روی تن و بدن خیس و برق افتاده او که بی نظیر تر از هر زمان دیگری به نظر می رسید داد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x