ومم دستت درد نکنه
-خواهش میکنم
هدیه شروع کرد به خوردن بستنی اش
-فالوده خیلی دوست داری نه؟
-قبلا اصلا دوست نداشتم اما الان دوست دارم
-چیشد که علاقه مند شدی بهش؟
هیچوقت یادش نمیرود که چطوری به فالوده بستنی علاقه مند شد هیچوقت
……
-وای کاوه من دوست ندارم من شکلاتی میخواممم
کاوه -باید بخوری میفهمی؟ باید بخوری مگه نه پویا؟
پویا لبخندی زد- باید بخوری
-چرا دست به یکی کردیددد آخه؟؟ ولم کنید نمیخوام اصا من میرم
خواست از جایش بلند شود که گارسون بستنی ها را آورد پویا دست هدیه را گرفت و اورا نشاند
-بشین دیگه همش جیغ میزنی
-من کی جیغ زدم؟ من نمیخورم من بستنی شکلاتی میخواممم
کاوه-عهههه هدیه بشین پویا دستاشو بده من
کاوه دست های هدیه رو گرفت و پویا قاشق را در ظرف فالوده زد تا به دهن هدیه بدهد
-تروخدا نکنید
پویا-بخور دیگه اههه
هدیه تقلا میکرد تا از دست این زجر الهی راحت شود تا میخواست جیغ بکشد قاشقی در دهانش رفت
از طعم ماده ای که در دهانش بود مغزش سوت کشید
اخم هایش،شل شدند
-چرا این مزه ای؟
کاوه-خوشمزه اس نه؟
هدیه سرش را تکان داد
-آره فک نمیکردم این مزه ای باشه
پویا-خب دیگه از همون اول باید میخوردی این همه کار داشت؟
-باشه بابا منت نزار
……..
-باشه فراموش کن مثل اینکا خاطرهی بدی بوده که انقدر به فکر فرو رفتی.
-چی؟
آرسا لبخندی زد
-هیچی بریم؟
-هوم؟
هدیه نگاهی به ظرفش کرد
کی تمامش کرد؟
شیرینی این خاطره انقدر زیاد بود؟
آری زیاد بود آن زمان پویا آنقدر سرد نبود
تازه به مرگ عزیزانش عادت کرده بود.. اما بعد از آن قضیه آه از آن قضیه ی شوم .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.