جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه_همخونه ای
- نویسنده :زهرا قلنده
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی
- ژانر :عاشقانه_هیجانی
- نویسنده :سحر نصیری
بدون اینکه حتی یه بار اسم بچه هاشو بیاره، پررو پررو یهو برگرده بیاد بگه میخوام اونا منو بشناسن!827 …- -تو هم یه زنی شیلا به نظرت چطوری یم شه که یه زن همچین کارهایی رو بکنه و بازم اِنقدر وقیح باشه؟! شیلا با اشکی که
عماد با نگاهی خاص براندازش کرد. البته حاضرین حتی خود ملیحه خانوم هم کنایه توی حرفش را گرفت و گفت: صد درصد شوهرش مرد خوشبختیه که ببینه تو این دوره زمونه حیا و نجابت چیز دیگه ایه…!!! رستا نیشگونی از پهلوی سایه گرفت و
ترانه هیجانزده گقت: آره اما به محض اینکه مهوش ماتش شد، زنه گذاشت و در رفت…! فکرم درگیر شد. -عکس العمل مهوش چی بود…؟! ترانه خندید. -یه شونه بالا انداخت و بعدش مشغول کارش شد… می دونی که مهوش خودش رو زیاد
قاشق پر شده شربت را در دهانم فرو میبرم .. صدایش از پشت می آید داشت میز صبحانه را جمع میکرد – ناهار امروز رو سوفی میاره .. سمتش برمیگردم – حالم خوبه ، خودم درست میکردم حین آنکه
چشمانش با تلالوی اشک میدرخشیدند و اوج شکستکی روحش تا مغز استخوانم را سوزاند! -عطا مگه نه؟ کار اون بابای بیشعورمونه آره؟ نشونش میدم… بسته دیگه این گنداب باید یه جا تموم بشه! امروز یا من اونو میکشم یا اون منو! با شتاب و مانند گولهای
خلاصه رمان سر گشته : شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به
نفس سنگینم را بیرون دادم، با خودم که رودروایسی نداشتم، دوستش داشتم و جز او هم کسی را نداشتم، اما نمیتوانستم اینبار به قلبم گوش دهم، دلم پر بود، مغزم پرتر! عدد هشتصد در ذهنم نقش گرفت و لبخند به لبم هدیه داد،
بالاخره دل کند و رفت و من ماندم و دستِ پُری که قطعا برای مادرم سوال برانگیز میشد و جوابی برایش نداشتم. کمی مقابل در ماندم و به نتیجه ای نرسیدم. قبلا در مواقع حساس ذهنم خوب کار میکرد اما حالا آن تپش های زیبا تمامش را
چون انتظار داشتم دخترهارو ببینم، تکون سختی خوردم و دستم رو روی سینه ام گذاشتم: -وای سورن ترسیدم.. جوابم رو نداد و داشت با نگاهش من رو می خورد.. در رو بست و قدمی جلوتر اومد و من معذب تو جام جابه جا شدم
نشست، قلبم را مچاله کرد! چه میشد اگر همهچیز از اول حرصی از افکارم پچ زدم: -وقتی میگم هیچیو نمیفهمی یعنی همین! نمیبینی؟ من حتی نمیتونم برای خودم کاری کنم. اِنقدر ساده و احمقم که هر کس سر راهم قرار میگیره، ازم سواستفاده میکنه و بازیم میده!
سرمو براش تکون دادم. _ باشه. _ امروز آدمهای زیادی اینجان… یه سری ها دوست و یه سری ها دشمنن… توی مهمونی به این ابعاد نمیشه حضور همه رو به راحتی کنترل کرد پس ممکنه یه سری آدمای بیربطهم پیدا بشه… دورو اطراف سرگردون
یه جورایی مثل تهدید عوض شدن زندگیم بود، انگار دیگه قرار نبود محبت پدر مادرم و بچشم. دیگه قرار نبود اونا من و دوست داشته باشن! گوشه گیر شده بود و دیگه از اون ملورین سرزنده خبری نبود.
خلاصه رمان : دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هالهماه، خرمنماه)… ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★ پلکهای پف کرده و
خلاصه رمان : {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش} سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در
خلاصه رمان : دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد
خلاصه رمان : نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه
خلاصه رمان : یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاهپوش میشه، دختری که حالا
خلاصه رمان : غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزادهی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و