فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان تارگت
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 141

  …خلاصه حکیم با روش خودش بدون اینکه بخواد شربتی بده یا روغنی به بدنش بماله.. پادشاه و درمان کرد و فقط بهش گفت برو چوگان بازی کن و با چوب محکم به گوی ضربه بزن و بعد حموم کن و یه کم بخواب تا خوب بشی.. پادشاهم این کارا

ادامه مطلب »
رمان رسپینا

رمان رسپینا پارت 71

  بعد از حرف زدن با آرام زیادی تو خودم فرو رفته بودم ، همه چیز کم کم رنگ جدیت میگرفت بخصوص که قرار بود خانوادم در جریان باشه ، برای شناخت بیشتر و من کمی ترس داشتم از این شناخت. ~~~~ توی ماشین نشستیم _آرام رو برسونیم خونه پیش

ادامه مطلب »
رمان هم دانشگاهی جان

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۹

.       (دلوین)   تو اتاقم راه می رفتم از این سر به اون سر از اون سر به این سر دیگه کاری ازم بر نمیومد پسفردا زمان عقدمون بود میرفتم صحبت میکردم با اریا؟ میرفتم بهش میگفتم دارم عقد میکنم؟ چی میگفتم؟ چطوری به ارامشی که حتی

ادامه مطلب »
رمان تاوان دل

رمان تاوان دل پارت 20

  رفتم سمت در بزور کفش هام رو پام کردم و پله ها رو بزور پایین اومدم هر قدم که بر می داشتم درد بدی توی پاهام حس می کردم دندونام رو‌روی هم فشار دادم.. همینطور داشتم می رفتم که صدای زنی شنیدم.. -صبر کن پسر.. از حرکت ایستادم برگشتم

ادامه مطلب »
رمان آرزوی عروسک
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 93

  بادلهره به آمنه نگاه کردم.. آرش عصبی بود و توی موقعیت تصمیم های آنی میگرفت و حالا من واقعا مونده بودم چه خاکی توسرم کنم! ارسلان با صدایی به بلندی صدای آرش گفت: _تو یه الف بچه میخوای زندگی من تصمیم بگیری؟ اونی که از این خونه میره تویی!

ادامه مطلب »
رمان رسپینا

رمان رسپینا پارت 70

  انتخاب رستوران رو گذاشتیم برعهده ی رادان ، با اینکه هیکل رو فرمی داشت اما به شدت شکمو بود مثل خودم ، و رستورانایی که میبرد واقعا غذاهاش حرف نداشت. تو پارکینگ یه رستوران پارک کرد و پیاده شدیم ، یه رستوران سنتی که جای میز و صندلی تخت

ادامه مطلب »
رمان گریز از تو
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 20

  احمد بزور زبانش را تکان داد: تو چرا هیچی نمیگی یاسمین؟ بگو که این حرفا دروغه… احساس ضعف و ترس باعث شده بود محتویات معده اش تا گلویش بالا بیاید. نفس هم نمی‌کشید چطور قرار بود چند کلمه حرف بزند؟! اسلحه روی شقیقه اش ، بازوهای ارسلان دور تنش

ادامه مطلب »
رمان بوسه بر گیسوی یار
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 50

  -عزیزم! شما از قبل آقای سمیعی رو میشناختی؟ با افتخار میگویم: -بله! ایشون استاد آینده ی من هستن… آشنایی با ایشون باعث شد که الان تو این شرکت استخدام بشم… واقعا باکمالات هستن! جفت ابروانش بالا میرود. -آهان… سپس متفکرانه میپرسد: -پس میدونی که اخلاقای خاصی دارن… خاص از

ادامه مطلب »
رمان ناسپاس

رمان ناسپاس پارت 53

  نگاهی خنثی بهم انداخت و بعد گفت: -از اونجا بزن بیرون و به زندگی بی دردسر قبلیت ادامه بده حتی اگه تخمی باشه… هشدار داد؟ تذکر داد؟ به راه راست هدیه کرد؟ نمیدونم…فقط وقتی خواست بره سمت در دویدم سمتش.از پشت پیرهنش رو گرفتم و کشیدم‌. ایستاد و سرش

ادامه مطلب »
رمان وهم

رمان وهم پارت 8

  -امکان نداره. تند و تیز از روی صندلیم بلند شدم و فریاد زدم: -امکان نداره ارس. حق نداری ازادش کنی. ارس،درمونده نگاهم کرد و با لحن ارومی گفت: -نیاز گوش ک… از پشت میز بیرون اومده و نزدیکش شدم. مقابلش ایستادم و بی توجه به اینکه چندین مامور بیرون

ادامه مطلب »
رمان دلارای
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 161

  ارسلان بی حوصله پوف کشید _تند نرو مروارید من دیگه حوصله ندارم مراعات کسی رو بکنم دست شوهرت رو بگیر از خونه من برید بیرون تا وقتی نخوام اجازه نمیدم کسی دستش به اون دختر برسه افتاد ؟ نگاهی به پدرش انداخت و تنها برای طعنه زدن به او

ادامه مطلب »
رمان هم دانشگاهی جان

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۸

.       به در اتاقش که رسیدم تقه ای به در زدم و بعد از شنیدن بیا تو دستگیره رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم با هزار زور و زحمت به زنی که مادر خطابش میکردم لبخندی زدم و سلامی کردم _ جانم مامان؟کاری داشتی صدام می‌زدی؟

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها