رمان گرداب پارت 3
هرکاری از دستم برمیومد واسه خونه اش انجام دادم تا شاید واسه کلفتی هم شده نگهم داره.. ساعت ۵عصر شده بود و بدون اینکه چیزی بخورم بی وقفه کار کرده بودم.. کار سالن که تموم شد رفتم تو اشپزخونه و بعد از چک کردن یخچال شروع به درست کردن
هرکاری از دستم برمیومد واسه خونه اش انجام دادم تا شاید واسه کلفتی هم شده نگهم داره.. ساعت ۵عصر شده بود و بدون اینکه چیزی بخورم بی وقفه کار کرده بودم.. کار سالن که تموم شد رفتم تو اشپزخونه و بعد از چک کردن یخچال شروع به درست کردن
فصل دوم “صدایِ مرگ میاد” اَرَس سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام رو برای لحظه ای خواب بستم. محمدی،بی سرو صدا رانندگی می کرد و من اونقدر خسته بودم که حتئ نمی تونستم بگم شیشه رو بالا بکشه. هوا سرد بود و برعکس من،این پسر گرمایی
شلوار راحتی را از پای گندم درآورد و شلوار لی اَش را به کمک خودش پوشاند : ـ پس چه بلایی سر این بازوی بدبختت درآوردی که به این روز افتاده . ـ اون نگهبان وحشی پشت عمارت دستم و به این روز انداخته . ـ سیروس ؟ ……….
سرمو تو سینه ی رادان پنهان کرده بودم و حالت لش تو بغلش بودم و صدای غرغر آرام هم واضح به گوشم میرسید که از این حالت بدش اومده بود ، با رانی ای که رادان خریده بود برام حالم ذره ذره بهتر شد و از بغلش بیرون زدم
آخرشم با صدا زدن اسمش توسط من.. به خودش اومد و نگاه گیجی به لیوان توی دستش انداخت که گفتم: – سرد شد دیگه.. برو عوضش کن! – نه.. میل ندارم! بلند شد و لیوانش و گذاشت تو سینی و خواست ببره بیرون که خودم و سر دادم روی
. نمازمو که خوندم سجاده رو جمع کردم پا شدم لباسامو با یه دست لباس بیرون عوض کردم بعدم سوییچای ماشینمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون در جواب سوال های مامان فقط گفتم میرم بیرون در حیاطو باز کردم و سوار ماشینم شدم و از
-… بابا صدای دادم رو شنید فهمید که زمانش رسیده.. تا گوهر رو خبر کرد و اومد مردم وزنده شدم.. به هر سختی بود دوقلو ها رو بدنیا اوردم..هم دختر هم پسر چی بهتر از این!؟. نمی دونی چه حس شیرینه مادر شدن وقتی حامد اومد دیگه دوقلوها بدنیا
بعداز تموم شدن صبحونه ام بدون حرف منتظر آرش شدم تا صبحونه اش رو تموم کنه اما انگار خیلی بچه ننه تراز این حرف ها بود… واسه هر لقمه اش کلی حساسیت به خرج میداد و حسابی تجزیه اش میکرد… _چرا اینجوری کله پاچه میخوری؟ انگار توش دنبال چیزی
💕 تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو آرامش بخش تمامِ وجود منے 💞❣💞 .
با اومدن آرام ازم فاصله گرفت _من برم بلیط بگیرم برای بازیا ، همینجا بمونین میام _باشه عزیزم برو ، منتظریم لپمو کشید و رفت با لبخند به رفتنش نگاه کردم _شما تو مکان عمومی تو حلق همین ، ولتون کنن … _آرااااام _چیه؟ از دور دیدمتون یه جوری
نگاه از رنگ عجیب چشمهای او گرفت و نفس عمیقی کشید: من خوبم… فقط بیشتر بهم استرس وارد نکن. چند روزه کنار آدمی مثل تو دووم آوردم با احمد که چهار سال زندگی کردم. _اون چهار سال و بریز دور… الان قراره با آدم جدیدی روبرو بشی که هدفش
-نام؟! پوفِ آرامی میکشم. -حوریه… خنده اش جمع نمیشود. -فامیل؟ لبهایم رو به کج شدن میروند. -بهشتی… پقی میزند زیرِ خنده. زیر لب میگویم: -کوفت! شنیده یا نشنیده، با خنده میگوید: -حوریِ بهشتی؟! شوخی میکنی! حوریه… اونم از نوع بهشتیش! به جانِ تو من از اول میدونستم که با