فرهاد: من هنوز مارالو دوست دارم
متین: مگه نگفتی ردت کرده
پسر تو همه چیزت اوکیه افتادی دنبال دختری که اصن نمیخوادت
میتونی رو هر دختری دست بزاری که میخوای
ته دلم خیلی خوشحال بودم که مارال پيشنهاد فرهادو رد کرده ولی فرهاد هنوز دست بردار نبود
فرهاد: همین که منو رد میکنه نمیزاره بهش نزدیک بشم منو بیشتر مشتاق میکنه
متین: خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
وقتی نمیخواد چه اصراری داری
تنها تو نیستی اون پسر خارجیه ام هستا
اینو که گفت یه نگاه به دانیال کردم
دستاشو به صورت ضربدری گرفته بود که یعنی حرف اون متینه اشتباهه
فرهاد: اون پسره دانیالو میگی
پسر ساده و خوبیه
میشه ازش استفاده کرد
متین: خوشگلم هست
میگم پسر عمو بیارش پیش من یه شب
مشتری پولدار خوب سراغ دارم
فرهاد: جمع کن خودتو
چی چی رو بیارم پیش تو
اونا هنوز نمیدونن من اومدم پیش تو
اصن نمیدونین من باهاتم
زیادی خودتو نشون نده بهت شک کنن
متین: داداش بفهمنن چی میشه
فردا قشنگ تیب بزن عاقد میارم میرم ویلای اون پیرمرد تو شمال
هم زنت میشه هم میری ماه عسل
جووون چه کیفی کنی
فرهاد: به این آسونیا که میگی نیست
متین : مثل اینکه نمیفهمی فردا اون دختررو ببر با خودت من عاقد میارم
تا اونا بخوان تورو پیدا کنن دخترعمو زنت میشه
فرهاد: من برم تا شک نکردن
ولی هنوزم نگفتی راشد چجوری اون همه سهامو چجوری به اسمت زده
اصن معلومه خودش کجاست؟!
متین: نوه اش بودم حقمو خواستم اونم داد بعدش گفت از کار کردن زیاد خسته شده میخواد بره مسافرت
فرهاد: همینو گفت؟! بعد رفت؟!
متین: جووون تو آره
فرهاد: باشه
فک کنم فرهاد داشت میرفت
متین : داداش من به این عکسای و نقشی چیکار کنم
بیا جمعش کن
یکی بیاد ببینه فکر میکنه من عاشق پاشقی بودم
فرهاد: شب میام میبرمشون
پس این نقاشی و عکسای رو دیوار کار فرهاد بوده
متین: برو منم یه نیم ساعت دیگه مهمون دارم
فرهاد: حالت بهم نمیخوره از کثافط کاریت
متین: نه خیلی خوشم میاد جنس مونث بهم التماس میکنه به پام میفته
فرهاد: تو دیگه داری رد میدی
با این حرفش داغ کردم واسه اون پست فطرت زن انگار یه وسیله اس
اینو باید میگرفتم با دستای خودم میکشتمش
عجب بود دانیال هیچ حرفی نمیزد د فقط گوش می کرد
بعد از بسته شدن صدای در فهمیدم فرهاد رفته
میخواستم برم بیرون اون متین خفه کنم که دانیال از مچ دستم گرفت
اومد نزدیک گوشم
دانیال: الان وقتش نیست
+ بهترین وقت الانه کسی نیست
دانیال: من یه نقشه دارم نمیشه با زور چیزی رو حل کرد صبر کن
+ نقشه ات چیه؟!
دانیال: ببین مهمون اینه پسره…
بعد شنیدن نقشه دانیال فکر کردم واقعن جواب میده
دیگه داشت کم کم شب میشد
و من استرسم بیشتر میشد
دانیال: آقا کوروش آروم باش
+ نمیشه
دانیال: میشه فقط صبر کن
صدای در زدن اومد
صدای نازک زنانه بود که هی واسه طرف عشوه میورد
واقعن داشت حالم بهم میخورد
وقتی رفتن تو اتاق
منتظر موندیم دختره بیاد بیرون که همین طور هم شد
متین تو حموم بود
و حدس دانیال درست بود
دختره داشت کل خونه رو گشت میزد
دستگیره اتاقی که ما بودیم
بالا و پایین شد
و دختره اومد تو
و دانیال سریع از پشت دهن شو گرفت
با یه سر وضع افتضاح جلو رومون بود
یه پتو که گوشه اتاق بود انداخت رو شونه هاش
هی تکون میخورد
دانیال یه چیزی تو گوشش گفت که سرشو به نشونه تایید بالا و پایین کرد
+ نگاه خانم ما با شما مشکلی نداریم اونی که تو حمومه مسبب همه ای این اتفاقاس
الان دوستم دستشو از جلو دهنت ور میداره
اگه سرو صدا کنی تضمین نمیکنم زنده از اینجا بری
دانیال آروم دستشو از جلو دهنش برداشت و اون خانمه هیچ سرو صدایی نکرد
خانم: من چیکار میتونم؟!
+ باید این گوشی بزاری یه جایی که نبینه و ازش فیلم بگیری
و بعدش اونو بیاری واسه ما
خانم: اما تو اون فیلم منم
+ به ما اعتماد کن فیلم جایی درز پیدا نمیکنه
فقط میخوایم اینو واسه مدرک داشته باشیم
خانم: امامن…
+ هر چقدر بخوای بهت میدم
خانم: قبوله
+ ولی قبل از اینکه ما بریم گوشی به ما میدی و معطلش میکنی که ما از خونه بریم بیرون
خانم: اوکی عزیزم
واقعن از این عشوه ها و ادا ها بدم میومد
بعد از اینکه این خانمه رفت منتظر موندیم کارشو انجام بده
نمیشد اونجا با گوشی حرف زد
میخواستم ببینم ماهان چیکار کرده
همین کل وقتم شده بود تو اون اتاق ول بگردم تا اون دختره بیاد
بعد تموم شدن کار خانمه گوشیو بهمون داد
گفت متین خوابه و سریع بیرون
قبل از رفتن بهش پولی کاری که انجام داده بود رو دادم
دانیال: داداش بیا این مدرک
ببین خانمه رفت میتونی بریم متین ور داریم با خودمون ببریمش
تو ماشین منتظر موندیم تا خانمه بره و ما متین با خودمون ببریم
اما از ما منو دانیال نبودیم
دنگ زدیم عرفان دو نفر جور کنن بیاین متین با خودش ببرن
بعد نیم ساعت عرفان کاری که گفته بودمو انجام داد
متین با خودش برد به جایی که گفته بودم
یه کارخونه متروکه
گفتم منتظر بمونه تا ما بریم
زنگ ماهان زدم که اونم خبر دار بشه بیاد
منو ماهان هم زمان رسیدیم
ماهان: آقا کوروش کارتو فراموش نمیکنم
+ کاری نکردم اول مارال پیدا کنیم
یه جور بعد نگاه کرد که سریع تو جمله گفتم مارال خانم
هر دو دیدیم متین به طناب بستن و از دست آویزونش کردن
و هی داد میزد حق بیشتر از این بود بیشرف
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یدونه دیگه لطفااا
ایشالا که خسته نباشید
اگه خسته باشین خودم انرژی مثبت میدم که دوباره پارت بذارین
خواهششش
باش