بعد از اون اتفاق کوروش عوض شد تبدیل به یه آدم بی رحم میشه سردو بی احساس
ولی کیانا خواهرش روحیه خودشو از دست میده و به آمریکا مهاجرت میکنه…
من میخواستم کمک کوروش کنم ولی نشد من بعد مرگ خونواده خودم شدم براش خدمتکار عمارتش
جایی رو نداشتم برم کسی رو نداشتم که …
ده سال از اون اتفاق میگذره چقدر زود گذشت
چقدر زجر کشیدم چقدر دردو تحمل کردم
جای شکرش باقیه میزاره من برم دانشگاه
کارام دیگه تموم شده بود ولی دلم میخواست به حرفای سارا فکر کنم
منم آینده دارم دلم میخواد واسه خودم تصمیم بگیرم
دلم میخواد از عمارت برم
نزدیکای شب بود دیگه باید میرفتم داخل عمارت
باید میز شامو میچیدم
عمارت قشنگی بود
دور تا دورش پر از گل و درخت بود و عمارت وسط اینا بود
عمارت به رنگ سفیدی مروارید برق میزد دوتا ستون طلایی دم ورودی بود
چهارتا اتاق بالا و پایین داشت از دو طرف پله میخورد
از پشت پنجره دیدم داره ماشینشو پارک میکنه میاد سمت خونه
استرس عجیبی داشتم
صدای زنگ خونه تو عمارت میپیچید…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا اینقدر کمه؟ 🤔
سلام. رمان خیلی قشنگیه.
حیف که پارت خیلی کم میزارید.
لطفا یکم بیشترش کنید. ممنون
وااااای عزیزم رمانت بی نقصه 😍
قلمت هم عالیهههههههه 💙🦋
البته اینم فاکتور بگیریم که اسم رلم کوروشه😂😂
کنجکاوم که بخونمش.ولی خیلی کمه. 🙄
عالیی فقط کم نوشتی
من نمیدونم واگیرهدچیزیه همه نویسنده ها همینجورن😂
این که پارت هاش از دلارای کوتاه تره😂😂😂😂
پارت بعدی زیادتره
گلم کم کم بزار زیاد بشه😉😆
مارال خیلی بد شانسه😂😂😂😂