“کوروش”
بعد از اینکه مارال وارد اتاق شد
جا خورد
فکر نمیکرد من سیگار بکشم ولی نمیدونست باعث سیگاری شدنم خودش بوده
دیگه طاق نیوردم سمت این کوفتی رفتم
منی که میگفتم اینا چین که میخوام خودمو باهاشون آروم کنم
فکر کنم فهمید دارم تو چشماش که خیره نگاه میکنم
میخواستم واسه آخرین بار همه چیز یادم بمونه
چشماش
صورتش…
وقتی پولی که واسش گذاشته بودم قبول نکرد فهمیدم اون مارال مارال قبل نیست
تنها کارم اون روز شده بود تماشای مارال پشت پنجره
میدونستم حس میکرد دارم نگاش میکنم ولی به روی خودش نمیوورد
هر کاری میکردم نمیتونستم پامو از اتاق بزارم بیرون
کاش میتونستم ازش یه خدافزی کنم
آماده شدم برسونمش فرودگاه گفتم شاید بتونم این بار حرف دلمو بهش بزنم یا لاقل بتونم خدافری کنم
ولی قبل من فرهاد باهاش هماهنگ کرده بود
بازم خوردم به یه در بسته
بعد رفتنش دیگه حس کردم
یه چیز جاش خالیه
کل عمارتو رو قدم میزدم
دو دل بودم
برم نرم
حال بدی انگار تو جایی که مارال نیست برام هوایی نیست
رفتم تو اتاقش
یه اتاق خالی فقط یه میز و صندلی
چشم به یه کاغذ
یه نامه بود
مارال اون نامه رو برای کی گذاشته بود
رو پاکت نوشته بود برای کوروش خان اژدها
یه پوزخندی کنار گوشه لبم نشست نامه رو باز کردم
سلام
میدونم وقتی نامه رو میخونی من فرودگاه یا شایدم تو آلمان نمیدونم
اول اخماتو وا کن همیشه باید به همه نشون بدی که کوه یخی آقا کوروش
یادته تازگیا داشتی میرفتی کلاس گیتار
تو بالکن میشستی تمرین میکردی
فقط یه آهنگ خاصی رو میخوندی
دل دادی توائم
رویای هر شبی
یادته؟!
تو از اون شب دلداده و رویای من شدی
ولی عشق من یه طرفه بود تو خیلی سرتر از من بودی
من شدم خدمتکار و تو شدی خان عمارت
باورم نمیشه امشب من از اینجا میرم وارد یه دنیا جدید میشم
هیچ وقت ندیدی چجوری من دوست داشتم ولی میگفتم اشکال نداره یه روز آخرش میفهمه
ولی نفهمیدی و آخرش من رفتم
نمیخواستم نامه بنویسم ولی باید میفهمیدی چقدر دوست دارم
ای کاش ناگفته هامو رو درک میکردی.اگردرک میکردی شایدالان این لحظه ی تلخ نمیرسید.شاید زندگی رو با عشق تجربه میکردیم باهم
فکر این جارو نمیکردم که روزی قراره با حسرت و یه قلب شکسته از این عمارت برم…اما چاره ای ندارم…مادو تا مال دو تا دنیای متفاوتیم .با ارزوهای مختلف…تو دور خودتو یه حصار بستی کوروش.شاید برای خودت و برای قلبت یه حفاظ درست کردی.اما خیلی خوب نیست که دور قلبت حفاظ خاردارداشته باشی و با حرفات دل کسی رو که دوستت داره بشکونی…
زمان خداحافظی رسیده هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی برسه که این حرف رو بزنم
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
فاضل نظری
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آخییییییی 😪 چه غم انگیزه
رمان دردناکه، …
هی روزگار…
دلم گریه میخواد…کجاست شونه هات؟
کجا رفتی ای حس ارامشم؟
ممنون نویسنده جان رمانت قشنگه
الهی مارال بیچاره 😪 خب همون موقع که رفتی تو اتاقش بهش میگفتی و میرفتی
رمانت عالیه ولی کاش بیشتر میزاشتی
روزی دوتا پارته عزیزم
انقدر قشنگع رمانت ک روزی دو پارت خوبه ۲۰ پارتم بزاری برای ما بازم کمه
خسته نباشی عزیزم
نظر لطفته عزیزم
خوشحالم که دوست داری