داشتم از کسی کمک میخواستم که یه بارم صداش نزدم
ازش هیچ وقت کمک نخواستم
چقدر من آدم بدی ام
بهش نیاز پیدا کردم دارم صداش میزنم
دلمو زدم به دریا
ازش خواستم منو ببخشه
نمیدونم چند ساعت تو اون حالت بودم
هیچی از دوربرم خبر نداشتم
نه از کوروش که نمیدونم کجا رفته
نه دانیال نه بهرام
گوشی نداشتم بهشون زنگ بزنم
هیچکی ام نیومد بپرسه مشخصات
کاش الان مامان و بابام بودن
اون کنارم بودن میتونستم یه کاری کنم
لاقل اونا برام یه قوت قلب میشد
اگه زنده بودن هیچ وقت این اتفاق نمیفتاد
صدای در اتاق اومد دیدم دکتره
از سر جام پا شدم
رفتم طرف دکتر
+ دکتر حال خواهرم چطوره؟!
_ شما باید برادرشون باشین
+ آره دکتره بگین حال خواهرم چطوره؟!
_ متأسفانه…
صدای ضربان قلبمو میشنیدم
+ دکتر چیشده؟! توروخدا حرف بزنید
_ متأسفانه خون ریزی زیادی کردن ولی تیر رو از بدن اش جدا کردیم
شانس آوردین به هیچ کدوم از اعضای حیاتیش نخورده
ولی هنوز زوده چیز قطعی بگم
بدن خواهرتون ضعیفه
یکم خیالم راحت شد و با گفتن این حرف دکتر انگار آوار رو سرم خراب شد
+ میتونم ببینمشون؟!
_ الان نه
+ دکتر میخوام خواهرمو به بیمارستان شهر منتقل کنم
میتونم این کارو انجام بدم؟!
_ بزارین اول جواب آزمایشش بیاد
بهتون میگم
+ لطف میکنید زودتر بهم بگین
بعد از اینکه دکتر رفت باید به یه گوشی یا تلفنی پیدا می کردم
تا بهشون خبر بدم و خبری از خودشون میگرفتم
اینکه کوروش کجا رفته معلوم نیست
از پرستار گوشی خواستم و به بهرام خبر دادم تا شماره کوروش و دانیال رو برام بفرسته
گوشی دانیال بوق میخورد ولی کسی جواب نمیداد خیلی نگرانش بود
به کوروش که زنگ زدم گفت الان خودشو میرسونه و یه کاری داشته رفته
سرگردون و حیرون همین طور تو راهرو درمانگاه راه میرفتم
که کوروش رو دیدم
+ کجایی تو پسر؟!
اینا چیه تو دستت ؟!
کوروش: بعد اینکه کارای مارال کردم دیدم لباسات پر از خونه
بعد رفتم یه چنتا لباس برات گرفتم
دیگه تو بیمارستان تو شهر با یکی از دوستام هماهنگ کردم مارالو ببریم اونجا...
+ با دکترش حرف زدم
کوروش: بهش گفتی میتونیم ببریم؟!
+ خیلی خون ریزی کرده
باید جواب آزمایشش بیاد
فعلاً تو اتاقه اجازه نداد برم تو اتاق
کوروش: چیزی دیگه ای نگفت؟!
+ نه فعلاً
بیا بشین خسته ای
کوروش: نه خسته نیستم
بیا لباساتو عوض کن
نمیخوای که مارالو ناراحت ببینی
+ نمیخوام ببینه ولی اون لحظه یه ثانیه از جلو چشمام نمیره
فقط دستم به اون عوضی برسه
کوروش: خبری ازشون نداری؟!
+ هیچی
حتی بهرامم نمیدونه
فقط گفت متین حمکشو براش اعدام بریدن
کوروش: چرا؟!
+ یه نفرو کشته
هنوز مشخص نیست کیه
کوروش: حقش اینه زنده زنده چالش کنی بیشرفو
+ من دیگه هیچی نمیخوام فقط خواهرم سالم از اونجا بیاد بیرون
وقتی خوب شد با خودم میبرمش یه جای دور
که دیگه دست هیچکس بهمون نرسه
کوروش انگار گرفته شد
کوروش: کجا میخواین برین؟!
+ معلوم نیست فقط از اینجا میبرمش
کوروش لباسا رو داد دستم که برم عوضشون کنم
اگه مارال منو میدید ناراحت میشد بخاطر مارال رفتم عوضشون کنم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنون از شما
سلام عزیزان
من واقعن تو این هفته درگیر کارگاه نویسندگی بودم اصن وقت نکردم
واقعن ازتون عذر میخوام بابت تاخیر
ولی میزارم
یک هفته پیش تعطیلات بود گفتید تعطیل هست . بعد پارت میذارید . مثل اینکه کلاً تعطیل شد
نه تعطیل نشده من درگیر کلاس بودم نشد بیام ولی چشم
لطفا ادامه اش زودتر بزار
چشم
پارت بعد کی میزاری؟
امروز عزیزم
لطفا بعد دوروز پارت بزار موندیم تو خمارییی
چشم
سلام
کی بقیه اش رو میذاری؟ جالب شده
آره عزیزم میزارم