سارا: چشاتو وا نکنی مارال هر وقت باز کن
خوب اینم تموم شد…
حالا باز کن
وای خدا این منم
چقدر عوض شدم…
بلند شدم یه چرخی دور خودم زدم
چقدر این لباس نازه مثل پرنسسای توی قصر شدم
سارا: خوب نظرت چیه؟!
سارا رو بغل کردم
+ تو محشری خیلی خوشگل شدم
مرسی ازت خواهر
سارا: خوشگلت نکردم که ازم تشکر کنی
میخوام پیش اونا کم نیاری
یه کارو رشته خوب پیدا کنی…
+ میدونم بابا
ولی خدا کنه کوروش نیاد
نفهمه
سارا: نمیاد بابا اون سرگرمه دوست دخترشه
حالام من برم بنده خدا آنا رو گذاشتم حواسش باشه
+ مرسی عزیزم
خسته نباشی
سارا: کاری نکردم
فقط هر موقع جشن شروع شد نقابتو بزن بیا بیرون
خودم هواتو دارم…
من آمار همه مهمونارو دارم میگم پیش کی بری
یه چشمک زد از اتاق رفت بیرون
دوباره رفتم خودمو تو آیینه دیدم
هر دفعه خودمو میدیدم
ذوق مرگ میشدم…
خوب دو ساعت مونده به جشن
من چیکار کنم؟!
چشمم به کتاب شعر روی میز خورد
بزار شعر بخونم تا اون موقع…
بازش کردم:
با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه, مسجد ساختی
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی
ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من, اما تاختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید, ولی هرگز مرا نشناختی
《فاضل نظری》
چقدر این شعر قشنگ بود…
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیافزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق !
《فاضل نظری》
کم کم چشام گرم خواب شده بود
نفهمیدم چیشد که خوابم برد
با تکون دادن دست یه نفر بیدار شدم
صداش آشنا بود
سارا بود
سارا: تو چرا خوابت برده؟!
چرا این کتاب شعر رو زمینه؟!
+ سارا خیلی خوابیدم؟!
سارا: نه تازه شروع شده ندیدمت فهمیدم تو اتاقتی هنوز
اومدم صدات کنم
نگو خانم خواب هفت پادشاه رو میبینه…
+ برم الان؟!
سارا: نه بشین استخاره کن
بیا برو دیگه
پا شدم برم که سارا نذاشت
سارا: کوجا دختر؟! نقابتو بزن برو
+ وای یادم رفت
یه ماچ سارا رو کردم
نقابمو زدم
رفتم پایین…
وای خدا چقدر آدم اینجاست
همه ام نقاب زده…
خوب الان من کوجا برم؟!
ته سالن یه میز خالی بود کسی ام دورش نبود
این دختره چقدر پول کوروش حیف کرده
خوب یه جشن بگیر بره
مگه لازمه رو میز چند مدل آبمیوه باشه…
میخواستم یکی از لیوانارو ور دارم که امتحانشون کنم …
_ بهتره اونو نخوری اگه دفعه اولته…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خدا 😉
میتونستی از اسم های امروزی استفاده کنی
مثلا به جای مارال=سانیا،ساتین،رها،رایا،رزا،ریوا و…
به جای کوروش=سورن،آریا،رایان،ارسلان و…
ولی در کل خوبه
عاشق کوروش شدم 🥴🥴
خیلی قشنگ بود🥰🥰🥰💖💖