فرهاد: مهم نیست
منم چیزی نگفتم سرمو انداختم پایین
خبری از کوروش نداشتم تو سالن رقصم نبود
حق با سارا بود حتماً سرگرم دوست دخترشه
فرهاد: با کوروش چه نسبتی دارین؟!
چی باید الان بهش بگم
بگم خدمتکار این عمارتم
زیر دستش دارم زجر میکشم
اومدم تو این مهمونی یکی نجاتم بده
+ کوروش جان یکی از دوستان نزدیک پدرم هستن لطفا کردن منو دعوت کردن…
منو به خودش نزدیکتر کرد
فرهاد: کار خوبی کردن…
این کوروش واسه یه بارم شده یه کارو دست انجام داده
وا این چی میگه مگه کوروش چیکار کرده که این اولین کار درستشه
+ منظورتونو نمیفهمم
فرهاد: اول بیاین این لحن رسمی تونو بزارین کنار
منم یه جورایی معذبم
+ چی بگم منم سختمه
یه غریبه البته ببخشید اینقدر راحت حرف بزنم باهاش
فرهاد: حق دارین ولی منو از این به بعد یه غریبه نبینین
الانم بیاین مثل دوتا دوست باهام باشیم
این رسمی حرف زدنم بزاریم کنار
باید چیکار میکردم از اینور شرایطش خیلی خوبه میتونه کمکم کنه
ولی ترس من کوروشه
+ باش حتماً
فرهاد: آفرین
+ آقا فرهاد…؟!
پرید وسط حرفم
فرهاد: آقا نه فرهاد خالی بگو الان حرف زدیم
+ یکم سخته ولی باشه
من خستمه میشه برم بشینم
ناراحت نشین
از رقصیدن باهات خیلی خوشحالم
+ من خوشحالم که دعوت به رقصمو قبول کردی…
بیاین بریم بشینیم
وای خدا این چقدر کنه اس
بیا برو دیگه
منو با دستش راهنمایی کرد به طرف میز…
فرهاد: میخوام تورو با خواهرم آشنا کنم
این دیگه کیه؟! داره زیادی تند میره
خواهرشو کوجای دلم بزارم…
+ مگه خواهر داری؟!مگه کوجاست؟!
فرهاد: ار یه دونه خواهر دارم
وایسا پیداش میتونم
اونهاش بغل کوروشه…
+کوجان؟!
اونجا کنار ورودی دارن میان…
نتونستم سرمو بچرخوتم ببینم کوجاست؟!
ولی
به معنای کامل هنگ کردم یا خدا
شرط میبندم
دوست دخترش خواهر این فرهاده
+ کوجا میان؟!
فرهاد: رفتن سمت میز خودشون
+ خوبه
دیدم فرهاد مشغول نوشیدنه
فرصت خوبیه تا ببینم کوروشو
دیدمش
کت شلواری که اون روز تو اتاقش گذاشته بودم پوشیده بود
پشت نقاب بازم قیافه اش دیدنی بود
دلم میخواد از خدا بپرسم
رنگ چشمای کوروش چه رنگی کردی هر دفعه یه رنگ داره…
و اون دختره کناریش که مثل آدم خرسی بهش چسبیده
دورغ چرا ولی دختر خوشگله
اون لباس و نقابی که زده خوشگل ترش کرده
ولی قدش کوتاهه…
اختلاف قدش با کوروش یکم زیاده
بازم خوشبحالش…
حق داره دوست دختر کوروش باشه…
وقتی داداشش این باشه دختره ام باید یه همچین دختری باشه
نا گفته نمونه کوروش ام خوش سلیقه اس…
نگاه فرهاد کردم دیدم داره یکم زیاده روی میکنه
ولی به من ربطی نداشت دخالت کنم تو خوردنش
+ آقافرهاد خواهرت چجوری با کوروش آشنا شده؟!
سرشو آورد با چشماش قرمز شده بود
فرهاد: من آقا فرهادم
کوروش کوروشه؟!
+ گفتم که سخته یکم…
فرهاد: تو دانشگاه باهم آشنا شدن
+ اوم خوبه راستی اسم خواهرتون چیه؟!
فرهاد: رزا
+ اسم قشنگیه
فرهاد: نه به قشنگی اسم تو…
از خجالت سرمو انداختم پایین
فرهاد: یه چند دقیقه دیگه بریم پیش خواهرم…
+ نه نه من هنوز آمادگیشو ندارم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه شود 😅
نویسنده جان این آیدی من در روبیکاست
@vania_novel
و این پایینی هم آیدیم در ایتا↓
@vania_nooo
خوشحال میشم بتونیم با هم صحبت کنیم
درباره ی رمان نوشتن
خیلیم عالی🙂
پر انرژی ادامه بده گلم🥺❤