رمان آتش شیطان پارت20 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت20

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_20

 

خودم رو الکی نگران نشون دادم:

_ یعنی چی؟؟

به من که چیزی نگفتن.

گفتن همه مدارکش کامل و تکمیله!

 

امیدوارم تیرم به سنگ نخوره که بدجور ضایع میشدم‌.

 

نگاهش رو دوباره به چشمام برگردوند.

_ مشکل اونطوری که نه، اما نمیدونستم به این زودی اقدام به فروش کردن، اخه هنوز بازسازی داخلش شروع نشده، تا همین چند ماه پیش، پلیس میومد بازرسی!

 

_ چه پلیسی؟؟ چه بازسازی؟!؟!

میشه بیشتر برام توضیح بدید؟

 

رفت از پشت صندوق دوتا صندلی اورد و رو به روی هم نشوند.

حینی که بهم تعارف میزد تا بشینم گفت:

 

_ پس بگیر بشین آبجی که این قصه سر درازی داره!

تا شما میشینی منم دوتا نسکافه میارم خدمتتون‌.

 

از هلو بپر تو گلو تبدیل شدم به آبجی!؟!؟

عجبا!

 

از نسکافه های آماده مغازه دوتا برداشت و با فلاسک آب جوشش، دوتا لیوان درست کرد و اومد رو به روم نشست.

 

_ دستتون درد نکنه، حالا میشه زودتر ماجرا اون خونه رو بگید؟؟

من حسابی نگران شدم!

 

سری به تاسف تکون داد و دوباره نگاهش رو به اون طرف خیابون، دوخت.

 

_ والا چی بگم؟

این خونه رو حدود پنج یا شیش سالی هست که آقای محب خریداری کرده.

اصلا اون روزی که اسباب اورد، چنتا از کارگر هاش بازی در اوردن و نیومدن.

من و آقای محب و یکی از دوستاش وسایل رو جا به جا کردیم.

باب آشنایی ماهم اونجا شروع شد.

 

نفسش رو به بیرون فوت کرد و نچ نچی کرد:

_ چه روزگاری بود!

چه آقای محب خوش اخلاقی داشتیم!

منو حتی شب عروسیش هم دعوت کرد، الان حتی جواب سلامم رو هم نمیده.

 

کمی صورتش سرخ شد.

نمیدونستم از عصبانیت بود یا خجالت.

 

بعد از کمی سکوت، خودش به حرف اومد و دلیلش رو گفت:

_ البته قصور از خودمم بود آبجی!

چشم بستم رو نون و نمکی که از آقای محب خورده بودم و راجع به هرچی که از این خونه دیدم و شنیدم، سکوت کردم‌.

سرمو مثل کبک کردم زیر برف و رو مردونگی و انسانیتم چنتا قفل ضد سرقت زدم که مبادا صداش در بیاد!

با خودم گفتم چیزی نگم که بعدا شرش دامنمو نگیره، اما غافل از اینکه….

 

حرفش رو خورد و با نفس عمیقی، سرش رو به چپ و راست تکون داد.

 

کمی بهش تایم دادم و گذاشتم به حال خودش باشه.

بالاخره با احتیاط بیشتر، ازش پرسیدم:

 

_ مگه چی دیدین و شنیدین که تصمیم گرفتین روش چشم ببندین؟!

 

کمی این پا و اون پا کرد.

انگار برای حرف زدن تردید داشت.

 

– والا چی بگم آبجی؟! حرفی نیست که نقل اینور اونور و محافل بشه!

 

– اما من به عنوان خریدار حق دارم که بدونم تو اون خونه چه خبر بوده، اینطور نیست؟!

 

بعد از کمی فکر کردن، انگار به این نتیجه رسید که برام تعریف کنه.

با چند جرعه بزرگ، نسکافش رو خورد و لیوانش رو روی میز گذاشت.

 

 

– والا از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون!

چند وقتی از ازدواج آقای محب و خانومش نگذشته بود که خبرش اومد آقای محب کارش رو گسترش داده و داره سعی میکنه از محصولات شرکتش، چنتا شعبه تو کانادا بزنه.

به همین خاطر همش تو سفر بود و خیلی کم به خونه سر میزد.

این آقای محب یه رفیقی داشت که خیلی باهم رفت و امد داشتن.

اتفاقا تو این مدتی هم که اون بنده خدا نبود، این دوستش میود از خونه زندگیش و زنش سر میزد که چیزی کم و کسری نداشته باشن.

 

سکوت کرد و سری به تاسف تکون داد.

کمی تو جاش جا به جا شد و دوباره به حرف اومد.

 

– البته این طرز فکر خوشبینانه یا شاید ابلهانه من بود!

وگرنه کدوم سر زدنیه که از سر شب تا فردا صبحش طول میکشه؟!؟

این فکر وقتی بهم ثابت شد که این پسره، وسیله موردنیازش رو هم با پرو بازی اومد از من خرید!

 

با گیچی پرسیدم:

– وسیله مورد نیاز؟!

 

کمی سرخ و سفید شد و بالاخره گفت:

– ای بابا آبجی از مرحله پرتیا!وسیله پیشگیری دیگه.

 

این دفعه منم همراهش سرخ شدم و برای چند ثانیه سرم رو پایین انداختم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد.

 

با عذرخواهی برداشتم و پیام جدید رو خوندم.

 

” میگن دختر خنگش خوبه، اما نه در این حد دیگه!

منظورش کاندومه دیگه خانوم وکیل! ”

 

چشمام به گشاد ترین حالت ممکن رسیده بود.

من واقعا دیگه نمیتونستم با این وضع ادامه بدم.

یه ذره امنیت نداشتم از دست این بشر!

 

– چیشد آبجی، خبر بدی بهت دادن که سگرمه هات اینطوری رفت توهم؟؟

(پارت جدید تقدیم خوشگلای خودم😉😍)

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
1 سال قبل

وایییی خیلییی رمانتون قشنگههه
بالاخره ی رمان متفاوت خوندیم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

تشکر💖

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

بحث کاندوم شد یاد ی چی افتادم بامزس
داشتیم با دوستم سر منحرف بودن یکی از همکلاسیا حرف میزدیم دوستم گفت ی بار من تو کلاس از این پد الکلیا باز میکردم این همکلاسیه دید داشت دوتا شاخ در می‌آورد فکر منحرفی کرد،بعد دوستم دقیقا اسمشو نگفت اون یکی دوستم هرچی راهنمایی میکردیم متوجه نمیشد😂

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ندا بیا ی لحظه

لیلا
لیلا
1 سال قبل

نویسنده های رمان آخر هر کاری هم کنن باید دختره رو در مقابل پسره خنگ و بی دست و پا کنن دیگه بچه دبستانی هم میدونه که گوشی رو ممکنه هک کنن بعد این مثلا وکیله خیر سرش

راحیل
راحیل
1 سال قبل

خیلی جالبه مهربونم فک کنم خوده محبه اینجوری اذیت میکنه

علوی
علوی
1 سال قبل

گوشی خانم وکیل هک شده. هم لوکیشن می‌ده هم میکروفونش بازه. احتمال قوی دوربینش هم دسترسی داره، اما این حجم از اطلاعات طرف مقابل از میکروفون گوشی بیرون میاد. بده گوشی رو بررسی کنن، به هک کننده می‌رسه. دیگه مسلما خودش مرض نداره که خودش رو هک کنه که با شماره‌ای که مال خودشه به خودش پیامک بده.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
،،،
،،،
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

آخ جون علوی جون اومدی کجابودی

علوی
علوی
پاسخ به  ،،،
1 سال قبل

یه درصد فکر کن رمان جنایی باشه و من نباشم.
همین‌جاها دور می‌خورم

،،،
،،،
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

من خیلی دوست دارم نطرات شماروبخونم راستی نمخواین رمان بدین

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x