رمان آس کور پارت 136

4.3
(116)

 

 

به چشمان جدی راغب زل زد، به آن نگاه نمی آمد شوخی داشته باشد.

اما چنین چیزی هم ممکن نبود، کی باردار شده بود که خودش خبر نداشت؟!

 

پوزخندش را همچون خار در نگاه یخ زده ی راغب فرو کرد و با لحنی سراسر تحقیر، محکم و قاطع گفت:

 

_ داری بلوف میزنی، خودتم فهمیدی آخرای کارته راغب!

 

راغب دم عمیقی از هوا گرفت و پیش نگاه کنجکاو و دو دو زن سراب دست داخل جیبش برد.

 

کاغذ مچاله شده ی رنگ و رو رفته ای را بیرون کشید و روی پای سراب انداخت.

 

_ روزی که برگشتی شک کردم، گفتم ازت آزمایش بگیرن که… تبریک میگم، الان دیگه یه مادری!

 

تکخند ناباوری زد و دستانش را بی توجه به دردشان، بی هدف در هوا چرخاند. محال بود، مطمئن بود که این هم یکی دیگر از بازیهای راغب است.

 

اگر اتفاقی میفتاد خودش قبل از همه میفهمید. زنها این چیزها را زودتر از هزار مدل آزمایش و کوفت و زهرمار میفهمیدند.

 

غیر ممکن بود، او اصلا کوچکترین نشانه ای هم از بارداری نداشت…  واقعا نداشت؟

 

یک لحظه تمام دلدردها و حساس شدن بینی اش، حالت تهوع های گهگاه و هوس های عجیب و غریبش یادش آمد و چشمانش تا آخرین حد ممکن گشاد شدند.

 

نگاه سرگردانش بین لبخند راغب و کاغذ مچاله شده جا به جا شد و با نوک انگشت سعی کرد بازش کند.

 

از شدت استرس دستانش از کار افتاده بودند انگار، حسی برای لمس کاغذ نداشت. چشمه ی اشکش جوشید و سردرگم میان احساسات ضد و نقیضش، نالید:

 

_ لعنتی… دستام، نمیتونم…

 

راغب بی حرف برگه را گشود و مقابل نگاه خیسش بالا برد. با نگاهش تمام حروف برگه را خواند و آخرین کلمه را زیر لب تکرار کرد.

 

_ Positive! (مثبت)

 

#پارت_۵۰۳

 

غیر ارادی دستانش را سمت شکمش برد و یکباره زیر گریه زد. از ته دل زار میزد و جنین تازه سبز شده ی درون شکمش را نوازش میکرد.

 

_ من… بچه دارم… بچه… بچه ی من… بچم…

 

طوری ضجه میزد که حتی حس ترحم و دلسوزی راغب را هم برانگیخت. نزدیکش شد و دست دور شانه اش حلقه کرد.

 

سر سراب را به سینه ی خود چسباند و آه عمیق و کشداری کشید.

 

_ قرار نبود اینجوری شه، همه چیزو به هم ریختی دختر…

 

سراب از زور بی پناهی به همان آغوش نحس و آزارگر پناه برده بود.

این خبر برای شانه های خمیده ی او سنگین بود، زیادی سنگین بود.

 

حتی نمیدانست سرنوشت کودکی که مرد کنارش، کمر به کشتن پدرش بسته بود چه خواهد شد…

 

حتی شاید خود او را هم میکشت، همراه کودکش.

بعید که نبود، بود؟

 

با وجود اطلاع از بارداری اش، بلایی بر سرش آورد که هنوز هم با یادآوری اش بند بند تنش میلرزید.

 

وحشت زده از راغب جدا شد و دست روی سینه اش گذاشت.

 

حالا دیگر بحث جان خودش تنها نبود که با یک «به درک» سر و تهش را هم بیاورد.

حتی بحث حامی و خانواده اش هم نبود.

 

از همان لحظه ی شکل گیری آن کودک مادر شده بود و وظیفه داشت با تمام وجود از او دفاع کند.

 

_ ما رو نکش… التماست میکنم… هر کاری، هر کاری بخوای میکنم، بابا اون نوته، من دخترتم… جونمونو نگیر…

 

راغب بی حوصله پوفی کرد. گوشه ی چشمش را خاراند و موهای ژولیده اش را به عقب هدایت کرد.

 

_ همه چی بستگی به اون شوهر الدنگت داره، کافیه مدارکو برام بیاره تا اون زندگی سگی و خوش و خرمتون دوباره شروع شه!

 

#پارت_۵۰۴

 

مدارک، مدارک، مدارک!

خسته شده بود از شنیدن آن کلمه ی لعنتی و خانه خراب کن.

 

آن مدارک چه بود؟ اصلا چقدر با ارزش بود که زندگی آنها باید فدایش میشد؟

 

جیغ کشید، چندین و چند بار… خالی نمیشد، آن غده ی چرکین سنگین شده روی قلبش خالی نمیشد.

 

زانوانش را داخل شکمش جمع کرد و سر رویشان گذاشت. کاش در همین حالت میمرد، در آغوش فرزندش.

 

_ اون مدارک چین؟ چین که انقدر برات مهمن؟ اون لعنتیا چین؟

 

راغب کلافه و خسته صورتش را میان دستانش فشرد. این معرکه بیشتر از انتظارش کش آمده بود…

خودش بیشتر از هر کسی از این گند و کثافت خسته بود.

 

_ جای این جفتک انداختنا، شوهرتو راضی کن بیاد دنبالت.

صبرم سر اومده سراب، میزنه به سرم و کاری که نبایدو میکنم.

 

اینبار دیگر کوتاه نمی آمد. باید میفهمید آن مدارک به چه کار می آیند که از همه چیز در دنیا، برای راغب مهم تر شده بودند.

 

چشمان خیسش را به زانوانش فشرد و اشکهایش را گرفت. بینی اش را بالا کشید و با همان صورت سرخ، به راغب زل زد.

 

_ تا نگی اون مدارک چین، هیچکاری نمیکنم… باید بدونم، حقمه که بدونم به خاطر چی زندگیم نابود شد.

 

راغب لبخند پر حرصی زد، هیچ خوشش نمی آمد کسی برایش باید و نباید تعیین کند.

 

_ به تو ربط نداره، سرت تو کار خودت باشه.

 

سراب دیگر رسما داشت فریاد میزد. آب از سرش گذشته بود و دیگر تعداد وجب ها برایش مهم نبود.

 

_ من وسط این داستانم، به من بیشتر از هر کس دیگه ای ربط داره. حرف بزن، بگو چین، چین که به خاطرشون از دخترت گذشتی؟

 

راغب کف دستش را محکم به سینه ی سراب کوبید و از ته دل، با بلندترین صدایی که میشد، کلمه به کلمه غرید:

 

_ تو… دختر من… نیستی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صدیقه
صدیقه
17 روز قبل

عجب چرا پس دیگه پارت نمیزاری

همتا
همتا
18 روز قبل

پارت جدید نداریم

رهگذر
رهگذر
19 روز قبل

پارت بعدی چی ؟

ستاره
ستاره
پاسخ به  رهگذر
18 روز قبل

راست میگیاکاش پارت بعدی رو بدن زودتر من که مردم از فضولی 😂

همتا
همتا
23 روز قبل

سراب که میدونه راغب فقط بزرگش کرده و حتی بهش تجاوزم کرده، پس چرا هی دختر دختر میکنه
مگه خودش نمیدونه

Bahareh
Bahareh
23 روز قبل

باز خداروشکر این کثافت کاریا کار یه پدر نبوده آدم از زندگی خسته میشه این روابط کثیف و میشنوه.

حنا
حنا
23 روز قبل

خب اینکه خیلی واضح بود که دخترش نیست
وقتی باهاش میخوابید

ستاره
ستاره
23 روز قبل

پس اگه سراب دختر راغب نیست یعنی دختر یاشا یابردیاست؟

کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
پاسخ به  ستاره
22 روز قبل

اصن کی این حدسه رو زده که سراب باید دختر یاشا یا بردیا باشه ؟😶

مارال:)
مارال:)
پاسخ به  کیوی خانم🥝
20 روز قبل

بچه ی یاشاس احتمالا شایدم خواهر حامیه

ستاره
ستاره
پاسخ به  کیوی خانم🥝
18 روز قبل

من عزیزم یعنی حس ششم منم دروغ میگه😐😢

خواننده
خواننده
23 روز قبل

چرا خبری از آووکادو و هامین نیس
لطفا برا خواننده هاتون ارزش قائل بشین

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  خواننده
22 روز قبل

عزیزدلم نویسنده باید پارت بده ک فاطمه براتون بزاره

خواننده
خواننده
24 روز قبل

چرا ازآووکادو و هامین خبری نیس
لطفا برای خواننده هاتون ارزش قائل بشین

آدم معمولی
آدم معمولی
24 روز قبل

مشخص بود فقط یه روانی می تونه همچین کاری با بچش بکنه

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x