رمان آوای نیاز تو پارت 84

5
(2)

 

 

×××

 

این قدر که با تمیس از هر دری حرف زده بودیم‌ فکم‌ درد گرفته بود و خسته شده بودم که خودش ادامه داد

_ترو قرآن می‌بینی اون شوهر من ول کرده رفته پی خودش اون شوهر توام دستش درد نکنه ها داره جِلورو نگه میداره ولی در اصل اونم‌ ول کرده رفته… انگار نه انگار مهمونیم و ما هم زناشونیم

 

خواستم چیزی بگم اما نگاهم به جاویدی خورد که وارد سالن شد… هنوزم جلوه سرش رو شونه ی جاوید بود.

سمت ما اومد و بی توجه به بقیه بود اما نگاه پر اخم من قفل شده بود رو چند تا دختری که گوشه سالن نگاهشون میخ جاوید بود و در گوش‌ هم پچ میزدن…خوبه باز بچه تو بغلش داشت این طوری نگاهش میکردن؛ همین طوری با اخم‌ نگاهم هی بین‌ دخترا و جاوید رد و بدل میشد که صدای تمیس اومد

_هــــو نخوردنش حالا که چه اخمیم کرده

 

پوفی کشیدم و روبه تمیسی که متوجه نگاه خیره اون دخترا روی جاوید شده بود گفتم:

_والا یکم دیگه این طوری نگاهش کنن چیزی ازش نمی‌مونه!

 

تمیس خنده ریزی کرد و با ابرو اشاره ای به جاوید کرد که دیگه نزدیکمون بود… جوری جلورو بغل کرده بود انگار بچه خودش… همین طوری نگاهم بهش بود که به ما رسید و گفت:

_تمیس خانم جلوه خوابیده!

_دستتون درد نکنه خیلی خستتون کرده ببخشید تروخدا بدیدش ببرمش بالا

 

تمیس از جاش بلند شد و خواست سمت جاوید بره و جلوه ای که تو بغل جاوید آروم گرفته بود و بگیره اما همون لحظه کیارشی که یکم ازمون فاصله داشت خودش و به ما رسوند و دست از مهموناش بالاخره کشید… کیارش کنار جاوید قرار گرفت و روبهش شرمنده گفت:

_من واقعا شرمندم جاوید من فکر کردم جلوه بالا خواب نگو دست تو

 

جاوید سری انداخت بالا

_نه بابا خودم دوست داشتم… تمیس خانم شمام بشینید کفشتون پاشنه بلنده اذیت میشید جلورو ببرید بالا… ازین جا به بعدش و کیارش می تونه فکر‌‌ کنم

 

تمیس خنده کوتاهی کرد و روبه کیارش گفت:

_یکم یاد بگیر واقعا… آقا جاوید چهار تا تیکه دیگه بهش بندازین من دلم خنک شه

 

 

کیارش جلورو آروم از بغل جاوید گرفت و روبه تمیس گفت:

_عزیزم من برای تو و جلوه این کارا رو‌ میکنم اگنه کی بدش میاد بشینه کنار خانوادش تو مهمونی

 

جاوید سری‌به تایید تکون داد و نگاهش و به من ساکتی داد که نظاره گر حرفاشون بودم اما هیچی نگفت که باز صدای کیارش بلند شد ولی این دفعه روبه من:

_یکم زود دست بجنبید یه داماد خوب بیارید برای دختر من… بنده به عنوان‌ پدر عروس از الان رضایتم و اعلام میکنم

 

تمیس زد زیر خنده اسم کیارش و صدا زد و منم با لپای گل انداخته نگاهی به جاوید کردم که روبه کیارش گفت

_بچه من دختر داداش زیاد دلت و صابون نزن اگرم پسر باشه شما باید دست بجنبونید یه دختر دیگه بیارید… مرد باید از خانمش بزرگتر باشه این جوری‌ نمیشه که

 

 

 

این دفعه من خنده ای کردم و کیارشم خنده کنان ادامه داد

_باشه اقا تسلیم… من برم جلورو بزارم بالا میام خدمتتون

 

کیارش ازمون دور شد و تمیس سر جاش نشست، جاوید نگاهی به من کرد و یه ابروش و انداخت بالا

_ساکتی؟ خوبی؟

 

براش چشمی نازک کردم

_آره ولی شما بهتری مثل این که

 

یهو چشماش گرد شد

تمیس همین طور که لیوان شربتی دستش بود و جرعه جرعه میخورد گفت:

_چیزی نیست به دختر من حسودیش میشه

 

جاوید نگاهش و به تمیس داد و بعد نگاهی به من‌ داد و با لحنی که خنده توش موج می‌زد گفت:

_به یه بچم‌ حسودیت میشه تو؟!

 

چپ‌ چپ به تمیس نگاهی کردم‌ و بعد رو جاوید گفتم:

_نخیر ولی قرار بود حال و هوای منم عوض شه

 

این دفعه دو تا ابروهاش و داد بالا و دستش و کرد تو جیبش

_آهان… پس حسودیت شده‌؟

 

تمیس خنده ای کرد و من نچ کلافه ای گفتم، نگاهم و از جفتشون گرفتم که صدای جاوید اومد

_پاشو بریم برقصیم

 

یه نگاه به جاوید یه نگاه به پیست رقص کردم و

_آدم‌ می‌بینی اون وسط برقصه؟! بعدش کی با این‌ آهنگ میرقصه؟

 

دست به جیب نگاهش و داد به پیست رقص

_اره می‌بینم… من و تویی که قراره بریم به قول تو اون وسط برقصیم… آهنگم با یه اشاره به دی جی عوض میشه هر چند از نظر من با اینم میشه رقصید

 

خواستم‌ اعتراض کنم و بگم روم‌ نمیشه که تمیس به کتفم ضربه ای زد

_پاشو برو دیگه زیر لفظی می‌خوای؟

 

از رو در وایسی با تمیس از جام بلند شدم، دستم و گذاشتم تو دست جاوید که منتظر نگاهم‌ میکرد و همین که دستمون توهم قفل شد نگاهش و داد روی حلقه توی دستم و بعد مکثی نگاهش و به صورتم داد… یکم از تمیس فاصله گرفتیم و ناخواگاه چسبیدم به جاوید و نگاهم و دادم به همون دخترای گوشه سالن که چهار چشمی رو ما زوم بودن و دوست داشتم داد بزنم فهمیدین صاحابش منم یا نه… هنوز خیره به اون دخترا بودم که صدای جاوید اومد

_بسه این قدر خط و نشون کشیدی واسشون با چشم و ابرو میترسم چشمات در بیان

 

نگاهم و دادم بهش که جلوش و نگاه میکرد و ریلکس قدم برمیداشت

_مثل این که بدتم‌ نیومده نگاها روت باشن

 

 

 

نگاهش و داد بهم دستی رو لبش کشید… یه لحظه حس کردم میخواد بخنده اما خیلی جدی گفت:

_غیرتی شدن‌ مگه برا مردا نبود?

_برو عمت و دست بنداز … جاوید من واقعا رقص بلد نیستما و رومم‌ نمیشه، آخه کسی نمیرقصه این وسط که

 

یکم‌ نگاهش و حالت صورتش از خنده درومد و یه اخم‌ کوچیک‌ بین ابروهاش نشست… ایستاد و حالا قشنگ‌ وسط پیست رقص بودیم‌ و روبه روی هم ایساده بودیم

_چطور تو مهمونی با فرزان تونستی برقصی و روت شد؟!

 

به لحظه نکشید کیش و مات شدم … چقدر این‌ مضوع رو مخش رفته بود و براش سوال شده بود که هنوز که هنوز یادش مونده و منتظر اولین‌ فرصت بود تا بهم بگش… ناراحت گفتم:

_تیکه میندازی؟! جهت اطلاع من همون موقعم به فرزان گفتم بلد نیستم اما اون مثل تو جا تیکه انداختن گفت همین که من بلدم‌ کافیه… ولی باید بگم رقص تو معلومه خوب که چه عرض کنم‌ عالی چون با ژیلا خانمت خوب و هماهنگ‌ می‌رقصیدین‌… اونم تو همون مهمونی که الان زدیش تو سرم

 

اخماش توهم رفت، منم با یاد آوری اون‌ مهمونی ناراحت شده بودم‌ … هر چند یکم‌ جوابم تند و تیز بود ولی خواستم بهش بفهمونم منم‌ هنوز یادم نرفته چی‌ جوری با ژیلا می‌رقصید و در گوشش حرف میزد

اگه جاوید هنوز نسبت به اون مهمونی حس بدی داشت منم داشتم

خیره تو صورتش ادامه دادم

_قرار به تیکه انداختن باشه جاوید دست و بال من باز تره… چون تو ممکن با ژیلا یه زندگیو شروع کنین و اونی که بی وفایی میکنه ممکن تو باشی ولی من و فرزان هیچ سنمی باهم نداریم که این طوری زدیش تو سرم اونم وسط حال خوشم

 

خواستم برگردم‌ و از پیست رقص خارج بشم که شونه هام و گرفت و اجازه نداد برگردم… نگاهی به اطراف کردم و دیدم توجه چند نفر رومون از جمله تمیس و دخترای کنار سالن … خواستم دهن باز کنم و بگم زشته بزار برسیم ویلا دق و دلیات و سرم خالی کن تا یه وقت آبرو ریزی نشه… چون وقتایی که جاوید عصبی میشد هیچی نمی‌فهمید اما بر خلاف انتظارم بعد این‌ که نفسش و حرص مانند تو صورتم‌ خالی کرد و چشماش و یه بار با مکث باز و بسته کرد گفت:

_یادت رفته سیگارش و رو بازوت خاموش کرده که حالا این قدر قشنگ‌ اسمش و میاری و فرزان فرزان‌ میکنی؟

 

بعد از جملش دستش از رو بازوهام‌ سر داد و در آخر انگشتاش و بین انگشتای دستم‌ قفل کرد و خیره تو صورتم موند و حرصی طوری که فشار دستاش و حس کردم ادامه داد

_جواب بده دیگه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

خسته شدیم فقط داریم دعوا و بحث و کل کل این دوتا رو می‌خونیم کاش یه خورده رمانتیکتر بشه رابطه آوا و جاوید.

ریحان
ریحان
1 سال قبل

چرا اینها اینقدر دعوا میکنن ؟؟
اااق

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x