رمان تارگت پارت 125

5
(3)

 

هرچقدر تلاش کردم بازم نتونستم با خودم کنار بیام و این سوال و ازش بپرسم.. از تصوراتی که بعدش تو سرم شکل می گرفت می ترسید و بهتر بود که فعلاً دور این موضوع رو خط بکشم..
واسه همین بیخیالش شدم و برای تثبیت و تداوم این حس خوب جریان گرفته بین جفتمون.. حین نوازش صورتش با پشت انگشتم لب زدم:
– دلت و خوش نکن به همین چند ثانیه.. خیلی بهتر از اینا رو تو رابطه ات با من تجربه می کنی.. بادوم من!
غرق لذت بود از حرفام که با حرف آخرم خجالتزده خندید و گفت:
– بادوم چیه دیگه؟
– بوی بادوم موهات دیوونه ام کرد..
– نگو که بادوم دوست نداری!
– گفتم که.. بوی کرم دستای مامانم و میده.. مگه می شه دوست نداشته باشم؟ درضمن.. دفعه بعد که اومدی خونه ام.. کشوی تنقلاتم و بهت نشون میدم تا ببینی به جای هزارتا خرت و پرت مختلف.. توش فقط بادوم دارم!
– نه دیگه این دفعه.. تو باید بیای خونه من!
با چشمای ریز شده زل زدم بهش.. مطمئناً همچین قصدی نداشتم و فعلاً نمی خواستم خانواده اش داییش با من رو به رو بشن.. با این حال واسه اذیت کردنش گفتم:
– داری پیشنهاد خواستگاری میدی؟
با صدای بلند خندید و من غرق اون چال گوشه لپش بودم که گفت:
– منظورم خونه خودمه.. طبقه بالا.. یه روز که خونه خالی بود.. دعوتت کنم میای؟
یه تیکه موهاش از زیر شال در آوردم و حین بازی دادنشون بین انگشتام درحالیکه کلاً تو یه حال و هوای دیگه بودم و هنوز از خلسه ای که تو این چند دقیقه.. یا شایدم تو کل امشب درگیرش شده بودم بیرون نیومدم لب زدم:
– چرا نباید بیام؟
– خب آخه.. خونه من خیلی جمع و جور و نقلیه.. در برابر جایی که توش زندگی می کنی.. مثل یه قطره تو دریاست.. گفتم شاید دوست نداشته باشی و یه وقت.. تو رودرواسی نمونی!
هنوز درگیر اون تارهای بیش از اندازه مشکی توی دستم بودم که گفتم:
– خیلی رویایی می شه می دونم.. ولی باید بگم! بعد از اینکه پات به خونه ام باز شد.. اون خونه بزرگ.. وقتی خالی باشه و تو توش نباشی.. برام تنگ تر از قبر می شه..
نفسی گرفتم و اینبار خیره تو چشمای درگیر و آشفته شده اش ادامه دادم:
– پس فرقی نمی کنه کجا باشم.. تو قصر یا یه اتاق دو سه متری.. همینکه تو باشی کافیه برام..

خوشحال از حرفام نفس راحتی کشید و لبخند زد..
– پس تو اولین فرصت.. خبرت می کنم!
نگاهی به ساعت دور دستش انداخت و با استرس گفت:
– حالا دیگه بریم.. اگه دیرتر از این برسم خونه قبل جور شدن موقعیت واسه دعوت کردن تو.. توسط زن دایی عزیزم از اونجا اخراج می شم!
– بخند!
متعجب از این حرف یهوییم که ربطی به جمله های پر تشویش خودش نداشت نگاهم کرد و گفت:
– چی؟
– بخند!
منتظر بهم زل زد واسه گرفتن توضیح بیشتر.. ولی وقت چیزی نصیبش نشد و دید جدی ام تو حرفی که به زبون آوردم.. لبخند زورکی رو لبش نشست که همون واسه من کافی بود.
منی که منتظر دیدن اون چال گونه بودم و برام فرقی نداشت خنده اش واقعی باشه.. یا مصنوعی.. به محض شکل گرفتنش سرم و جلو بردم و اینبار لبام و به اون سوراخ عجیب و غریب که مثل مثلث برمودا.. من و بدون هیچ دلیل مشخصی به سمت خودش جذب می کرد چسبوندم و با بلند شدن صدای قهقهه درین که تازه فهمیده بود معنی حرفم چیه.. بوسه منم عمیق تر و طولانی تر شد..
بوسه میرانی که بازم.. واسه خودِ واقعی و خودِ ساختگیم.. شناخته شده نبود!
×××××
بالاخره تموم شد.. به آخرین سوال از آخرین امتحان که یه جورایی نحس ترینشونم بود جواب دادم و نگاهی به برگه توی دستم انداختم.
تقوی تا جایی که راه داشت.. سوالایی طرح کرده بود که خیلی از بچه ها رو.. به محض گرفتن برگه ترسونده بود و حدس می زدم که بقیه بازم چوب نفرت این آدم از من و خوردن و اگه این امتحان و بیفتن تقصیر منه.
ولی از بابت جوابای خودم مطمئن بودم و حتم داشتم که نه حالا نمره کامل ولی نمره قابل قبولی می گیرم و با توجه به نمره تحقیقم این درس لعنتی بالاخره پاس می شه.
از همون جایی که نشسته بودم یه نیم نگاه به آفرین که هنوز داشت جواب سوالا رو می داد انداختم و منتظر موندم تا اونم تموم کنه و بعد با هم بلند شیم..
واسه همین یه دور دیگه محض اطمینان بیشتر جوابم و چک کردم و یه چیزای دیگه ای هم بهش اضافه کردم تا بالاخره آفرین بلند شد و بعد از تحویل برگه اش به مراقب امتحان رفت بیرون.

منم سریع وسایلم و جمع کردم و خواستم پشت سرش برم که همون موقع در باز شد و تقوی که تازه الآن یادش افتاد یه سری به بچه ها بزنه تا اگه سوالی درباره امتحان داشتن جواب بده.. اومد تو!
با دیدنش یه لحظه رو صندلیم خشک شدم و نتونستم تکون بخورم.. بعد از اون جریان و آخرین باری که سر ارائه تحقیقم دیدمش.. نه فقط من که چشم هیچ کدوم از بچه ها هم تو دانشگاه بهش نیفتاده بود تا همین الآن که با اومدنش نگاه همه رو به سمت خودش کشید.
با وجود اینکه یکی دو ماهی از اون روز شوم ارائه تحقیق و بعد از اون بلایی که میران سرش آورد می گذشت.. هنوز پاش توی گچ بود و همینم بچه هایی رو که در جریان این اتفاق نبودن متعجب کرد و منی که خط به خطش و می دونستم و حتی عامل اصلیش بودم و.. خجالتزده!
عجیب بود این خجالت.. چون اونم یه بلای وحشتناک سرم آورد و هنوزم که هنوزه از تنها قرار گرفتن تو یه جای در بسته که احتمال قفل شدن در از اون سمت و گیر افتادن من وجود داشته باشه استرس می گیرم.. ولی خب.. راضی به این اندازه عذاب کشیدنش هم نبودم و مطمئناً حس انتقام گیری میران.. از من خیلی شدیدتر بود!
ولی وقتی یادم افتاد که من و بی دلیل مجازات کرد و حداقل این آدم.. با یه دلیل قابل قبولی تقاص کارش و پس داد.. این خجالت و از خودم دور کردم و بلند شدم.
حس کردم که همون لحظه نگاه تقوی که داشت جواب سوال یکی از بچه ها رو می داد به سمتم برگشت ولی.. اهمیتی بهش ندادم و راه افتادم سمت مراقب و برگه ام با یه «خسته نباشید» به سمتش دراز کردم ولی قبل از اون.. دست تقوی بود که جلو اومد و برگه رو ازم گرفت..
سرم و بلند کردم که دیدم داره تند تند برگه ام و با نگاه تصحیح می کنه و چون امروز روز مهمی برام بود و کار زیادی داشتم نمی خواستم وقتم و به اعصاب خوردی با رفتاراش بگذرونم که یه خسته نباشید هم به اون گفتم و خواستم برم که گفت:
– شما هم خسته نباشید خانوم کاشانی!
نگاهی بهش انداختم تا ببینم منظورش از این جمله ای که به صورت اغراق آمیزی غلیظ ادا شد چیه که برگه توی دستش و نشونم داد و گفت:
– این طور که معلومه قبولی!
نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و بیرون فرستادم..
– خدا رو شکر..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Marey
1 سال قبل

عالی❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x