رمان تارگت پارت 157

4.2
(5)

 

میران خیلی سریع حالم و از حرفای چرتی که به زبون می آوردم فهمید که اینبار اخم ناشی از تعجب بین ابروهاش جا خوش کرد و یه کم فاصله گرفت:
– چی میگی واسه خودت؟
– وقتی گفتم بهشون نگو با منی که آبروت نره از اینکه دوست دخترت.. گارسون رستورانه.. واسه همین بود! ندیدی زنه چه جوری داشت به لباسام نگاه می کرد.. من به درک.. خودت خوشت میاد خجالت بکشی؟
– از چی؟ من از چی باید خجالت بکشم درین؟ از اینکه دوست دخترم یه انگل نیست و بلده یه کار آبرومندانه داشته باشه و خرج خودش و دربیاره؟ این خجالت داره یا اینکه تو رو جوری به بقیه معرفی کنم که بفهمن هیچ کاری بلد نیستی انجام بدی.. مثل همون دختره شیر برنج!
یواش یواش داشتم به خودم می اومدم و فهمیدم حق با میرانه و من.. لزومی نداشت این ذهنیت و با زبون خودم ایجاد کنم..
– باشه.. خجالت نداره! ولی خب همه که مثل تو فکر نمی کنن!
– همه به هر شر و وری که دلشون می خواد فکر کنن.. برای تو کدوم مهمه.. نظر من یا اونا؟
– معلومه که تو!
– پس دیگه صدا نشنوم ازت..
– من فقط..
با چسبیدن لبش به لبای رژ خورده ام که شاید فقط سه ثانیه طول کشید ولی دردی که با گاز گرفتن لب پایینم به جونم انداخت حالا حالاها باهام بود ساکت شدم و وقتی فاصله گرفت طلبکارانه بهش زل زدم که گفت:
– میگم صدا نشنوم.. یعنی نشنوم دیگه!
چپ چپی نگاهش کردم و درحالیکه سعی داشتم جلوی چشمای زوم شده اش.. لبم و لمس نکنم تا نفهمه چقدر از این بوسه کوتاه و خشن خوشم اومده.. خواستم برم سمت دستشویی که اینبار از پشت بهم چسبید و با صدایی که کلافگی ازش می بارید لب زد:
– ببخشید.. عصبی بودم! عصبیم نکن!
منظورش بوسه نبود.. احتمالاً داشت به خاطر رفتار تندش معذرت خواهی می کرد.. منم با اینکه یه کم به دل گرفتم.. برای اینکه تا کسی نیومده ازم جدا شه سری تکون دادم و گفتم:
– باشه.. برو پیش مهمونات.. زنه رو که حسابی کنف کردی.. الآنم با این غیبتت از قرارداد بستن منصرف نشده باشن خیلیه!
سرم و یه کم به سمت خودش کشید و بوسه اش و اینبار روی موهای بیرون مونده از شالم چسبوند و گفت:
– فدای یه تار از این موهای بادومیت.. کارت که سبک شد.. بیا پیش من.. می خوام بهشون نشون بدم جایگاه واقعیت توی زندگیم چیه!
یه بوسه دیگه رو همون جای قبلی کاشت و بدون اینکه بهم مهلت حرف زدن بده رفت.. منم با لبخندی که هیچ جوره نمی تونستم جمعش کنم.. رفتم تو دستشویی و به این فکر کردم که باید.. اخم و تخم سمیع به خاطر این چند ساعت کم کاریم و به جون بخرم!

×××××
گوشم به وراجی های هرمزی بود و چشمم به درین که با همون آرامش و متانتش بین میزا قدم می زد و ازشون سفارش می گرفت.
نمی شد رو هر آدمی که واسه سفارش دادن یا پرسیدن درباره اقلام منو به صورتش خیره می شد یه انگ چسبوند و گفت حتماً یه نظری بهش داره!
من که همیشه اینجا نبودم و درین هم هر روز با هر آدمی می تونست تو همچین جایی رو به رو بشه.. ولی.. دست خودم نبود که هربار با دقت زل می زدم به چهره مهمونا تا حتی اگه کوچکترین حرکت غیر منطقی و مسخره ای از خودشون نشون دادن وارد عمل بشم!
که خدا رو شکر این اتفاق نیفتاد و بعد از اینکه غذامون و آوردن و روی میز چیدن.. درین هم نزدیک شد و با لبخند رو به من و مهمونا پرسید:
– چیزی احتیاج ندارید؟
شاید رسم ادب این بود که بذارم مهمونا جوابش و بدن ولی.. واسه جلوگیری از تیکه پروندن های بی دلیل زن هرمزی خودم حین عقب کشیدن صندلی کناریم گفتم:
– همه چی عالیه عزیزم.. بشین!
درین با تعجب به صندلی و بعد صورتم نگاه کرد..
– آخه باید به کارم برسم.. شما بفرمایید.. نوش جان!
– بشین درین خانوم.. به پیشخدمت گفتم برای پنج نفر میز بچینه!
انگار تازه چشمش به ظرف های روی میز افتاد و فهمید بلوف نمی زنم.. ولی هنوز تردید داشت و آخرسر.. شاید فقط به خاطر اون دختری که خودمم نفهمیده بودم دلیل حضورش تو جلسه امشب چیه.. بعد از یه نگاه کلی به سالن و اطمینان از اینکه مشتری جدید نیومده.. تردیدش و کنار گذاشت و نشست!
راضی از به کرسی نشوندن حرفم.. لبخندی زدم و مشغول شدم.. تا اینکه زن هرمزی نتونست ساکت بمونه و نمی دونم از چی پر بود که دوباره بند کرد به درین و شغلش!
– مزاحمشون نمی شدید آقای محمدی.. بالاخره شغل پر زحمتی دارن.. درست نیست به خاطر ما از کارشون بمونن و خدای نکرده رئیسشون توبیخشون کنه!
– خیالتون راحت خانوم هرمزی.. به خاطر شما نیست به خاطر خودمه. غذا از گلوم پایین نمی رفت اگر درین جانم نبود.. رئیس اینجا هم از دوستان صمیمی خودمه.. شما نگران چیزی نباشید!
– میران جان!
چشمم به درین افتاد که حین دست کشیدن رو پیشونیش نامحسوس صدام زد که مثلاً بگه احترام مهمون بودنش و نگه دار و بیخودی دهن به دهن نذار..
ولی من این حرفا حالیم نبود و خوشم نمی اومد کسی به خودش اجازه این شکلی متلک انداختن به آدم توی زندگیم و بده.. به خصوص آدم های تازه به دوران رسیده ای مثل زن هرمزی.. حتی اگه اون آدم.. با یه عنوان دیگه به جز چیزی که مطرح کردم توی زندگیم باشه!

لبخندی به روش زدم که بگم همه چیز تحت کنترله و مشغول خوردن شدم!
شاممون که تموم شد و درین به من اشاره کرد که دیگه برم.. می دونستم استرس برخورد سمیع و داره ولی.. هنوز کارم باهاش تموم نشده بود که گفتم:
– درین جان.. ما قراره با آقای هرمزی یه قرارداد ببندیم که ایشون به عنوان یه واسطه.. تجهیزاتی که ما برای شرکتمون لازم داریم و به کمک نفوذشون تو گمرک و شرکت های خارجی برامون تامین کنن و خب طبیعتاً این وسط سود خودشونم می برن..
درین که نمی دونست چرا من دارم درباره کارم باهاش حرف می زنم لبخندی زد و گفت:
– به سلامتی.. امیدوارم موفق باشید!
آقای هرمزی تشکر کرد و من فقط برای خنثی کردن این نگاه های تند زن هرمزی و خواهرش که درین و حسابی معذب کرده بود گفتم:
– نظر تو هم برام مهمه!
از حالت چهره اش فهمیدم که می خواد بگه من زیاد سررشته ندارم تو این کار که نامحسوس ابروم و براش بالا انداختم و اونم سریع منظورم و گرفت که هوشمندانه گفت:
– پس باید اول یه سری تحقیقات درباره اون شرکت هایی که آقای هرمزی باهاشون در ارتباطن بشه تا.. بتونید این قرارداد و با اعتماد کامل امضا کنید!
با این حرف روم و برگردوندم سمت هرمزی که لبخند دستپاچه ای با این حرف زد ولی سریع گفت:
– درست می فرمایید.. یه سری بروشور از شرکت هایی که قراره تجهیزات و تامین کنن داریم که اعتبار و روش کارشون و خیلی خوب توضیح میده.. منتها به زبون انگلیسیه و فکر نمی کنم اینجا به کارمون بیاد..
زن هرمزی تا خواست خواهرش و بندازه جلو و اون شیش ماه اقامت زورکیش توی فرانسه رو مطرح کنه.. خودم بودم که گفتم:
– خانوم من مترجم زبان هستن.. بروشورها رو لطف کنید یه نگاهی بهش بندازن!
– بله حتماً خانوم اون پوشه که دادم بذاری تو کیفت و بده!
می دیدم که همه اشون عصبی ان.. زن هرمزی دلایل خودش و داشت ولی هرمزی احتمالاً به این دلیل که من درین و قاطی مسائل کاریمون کردم حرصش گرفته بود که اخماش تو هم فرو رفت.
چه اهمیتی داشت.. همینکه داشتم با همه وجود.. بیشتر شدن علاقه درین و به خودم حس می کردم و کلی پالس مثبت ازش می گرفتم که گواه همین مسئله بود.. برام کفایت می کرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raz
Raz
1 سال قبل

ممنون از نویسنده به خاطر سرعتی که به قلمتون دادید.
پایدار باشید

Mobin
Mobin
1 سال قبل

واایی الان درین بروشورو میخونه و میفهمه اینا کلاهبردارن و جلوی امضای قراردادو میگیره یوهووو 😁

ثنا
ثنا
1 سال قبل

ممنونم از قلم زیبای شما

علوی
علوی
1 سال قبل

همین الان درین به واسطه رشته‌اش جلوی یه ضرر مالی حسابی و کلاهبرداری هرمزی رو می‌گیره. باز هم میران مدیونش می‌شه و باز هم یه دلیل دیگه برای اینکه بعداً از انتقامی که می‌گیره حس خوبی نداشته باشه

M4rey
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

من میگم قراره هرمزی کلاهبرداری کنه

علوی
علوی
پاسخ به  M4rey
1 سال قبل

دیگه نمی‌تونه

Maryam Karimi
Maryam Karimi
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

👍😂

Sevili
Sevili
1 سال قبل

کاش نقشه نبوود ومیران واقعا همین بود واقعا درین دوست داشت البته تازه تازه داره عاشقش میشه ولی چه فایده تهش انتقامشو میگیره

eli
eli
1 سال قبل

میدونید از کارای میران خیلی خوشم میاد که اینقدر هوای درین رو داره ولی از یه طرف هم وقتی میبینم که فقط برای انتقام و این جور چیزا هواشو داره دوست دارم بکشمش😁که درین رو الکی عاشق خودش نکنه درین خالصانه میران رو دوست داره این حقش نیست!!

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x