رمان تارگت پارت 175

3.7
(3)

 

بوسه رو تا جایی ادامه داد که دوباره تونست ضربان قلبم و تند کنه و حرارت بدنم و ببره بالا.. حالا دیگه نه از لرز خبری بود.. نه از استرس.. فقط هیجان بود و لذتی که انگار هرچی جلوتر می رفتیم به جای سیرآب شدن آدم و تشنه تر می کرد.
خودش با حوصله مسئولیت کاری که من نتونستم انجام بدم و گردن گرفت و لباسام و دونه دونه درآورد.. ترجیح می دادم چراغ خاموش باشه ولی همه جا زیادی روشن بود و من بی اختیار چشمام و بسته بودم.. استرسه رفته بود ولی خجالت هنوز بود.
خجالت رابطه داشتن با آدمی که فقط سه ماه از آشناییمون می گذشت ولی همین سه ماه کافی بود تا حل بشه تو وجودم.. تا مطمئن بشم از اینکه کس دیگه ای هیچ وقت نمی تونه جاش و پر کنه.. این و دیشب تا الآن که دلتنگی و نگرانی ثانیه ای ازم جدا نمی شد.. با همه سلول های تنم حس کردم و دیگه نمی تونستم بیخودی خودم و گول بزنم با مخالفت هایی که از عقل و منطقم نشئت می گرفت!
چشمام هنوز بسته بود فقط سایه اش و روی خودم حس کردم.. همه لباسام و درآورده بود و من خیلی خودم و کنترل کردم تا با پوشوندن قسمت های خاص بدنم کاری نکنم تا بهش بربخوره!
سنگینیش روم نبود و انگار به حالت چهار دست و پا خودش و روی بدنم نگه داشته بود که یه کم بعد صدای بیش از حد خش دار شده اش به گوشم رسید وقتی گفت:
– چشمات و باز کن!
آب دهنم و قورت دادم و آروم چشمام و باز کردم.. نگاهم اول به بدن های برهنه امون که تو فاصله کمی از هم قرار داشتن افتاد و بعد زل زدم به چشمای میران که دوباره رگه دار و قرمز شده بود..
– امشب اصلاً چشمات و نبند!
قبل از اینکه بپرسم چرا خودش توضیح داد:
– می خوام واسه آخرین بار.. این نگاه و ببینم و همیشه تو ذهنم نگهش دارم! برای روزایی که.. دیگه هیچ وقت نمی تونم شاهدش باشم!
اخمام تو هم فرو رفت.. نمی فهمیدم این حرفش فقط یه حرف معمولیه که تحت تاثیر همون کمبودهای گذشته به زبون آورده.. یا یه منظور دیگه ای پشتشه..
هر چند که دیگه مهلتی هم برای فهمیدن و پرسیدش نداشتم.. سریع خم شد و لبام و شکار کرد و اینبار دیگه ولم نکرد.. دیگه مکث نکرد.. دیگه کوتاه نیومد.. دیگه جدا نشد..

تا تهش رفت.. تا ته ته چیزی که توی ذهن جفتمون بود. میران و نمی دونم ولی برای من.. خیلی خیلی متفاوت تر بود از چیزی که انتظارش و داشتم.. از چیزی که همیشه بهش فکر می کردم و لذتش و نهایتاً چند پله بیشتر از.. لذت اون بوسه های خاصش در نظر می گرفتم.
ولی میران اون شب.. نظرم و صد و هشتاد درجه تغییر داد.. نمیگم کار عجیب غریبی کرد که از پس هیچ کس برنمیاد.. نه.. ولی به معنای واقعی سنگ تموم گذاشت.
من و جوری برای اولین تجربه رابطه جنسیم آماده کرد و قدم به قدم.. آروم آروم باهام پیش رفت و بدون هیچ عجله ای.. با صبر و حوصله کمکم کرد که با تک تک مراحل و فانتزی هایی که داشت بدون درد و اذیت شدن یا حتی پشیمون شدن کنار بیام.. که بعضی وقتا خودم خجالت و رودرواسی و کنار می ذاشتم و ازش می خواستم سرعتش و بیشتر کنه!
تنها چیزی که یه کم.. فقط یه کم اذیتم کرد سکوتش بود.. هیچی نمی گفت و من.. تو خیالاتم توقع حرف های عاشقانه و شنیدن قربون صدقه رفتن هاش و داشتم.
حتی وقتی نگاهش به اون چند قطره خون که نرسیده به ملافه تخت با دستمال پاکش کردم افتاد.. چیزی نگفت.. فقط اخماش بیشتر تو هم فرو رفت و نفس هاش تند تر شد..
انقدری که خودم با وجود دردی که زیر دلم حس می کردم صورت قرمز شده اش و توی دستم گرفتم و لب زدم:
– چیزی نیست! خوبم!
اینبار خودم پیش قدم شدم برای بوسیدن.. تا مطمئن بشه انقدری با من ملایم و لطیف رفتار کرده که همه تصورات وحشتناکم از اولین رابطه و درد و ناراحتی هاش از بین رفت و الآن.. تواناییش و دارم که تا تهش بریم و این شب قشنگ و رویایی رو تکمیل کنیم.
شبی که نه فقط از نظر روحی.. که از نظر جسمی هم یکی شدیم و حالا.. من دیگه خودم و تمام و کمال زن میران می دونستم و بابت کاری که کردم.. کاری که از نظر خیلیا به خصوص خانواده داییم اشتباه محض بود.. هیچ پشیمونی ای نداشتم.
با رفتار بیش از اندازه جنتلمنانه ای که میران از خود ش نشون داد و خوب می دونستم تو کمتر مردی وقتی تا این اندازه اسیر غریزه و هوس هستن پیدا می شه.. پشیمونیم بیشتر از این بود که چرا تا الآن خودم و منع کردم از این رابطه و لذت ماوراییش.. چرا به این فکر نکردم که با میران همه چیز متفاوته و هیچ خبری از استرس و ناراحتی و درد نیست!
ولی حالا دیگه به این نتیجه رسیده بودم و داشتم با تک به تک سلول هام درکش می کردم.. درگیر یه رخوت و آرامشی شده بودم که کمتر روزی توی خودم حس می کردم و همونجوری تو بغل میران تا صبح آروم گرفتم.
به امید اینکه از فردا.. من و میران.. بعد از همه سختی هایی که تو زندگیمون کشیدیم.. روی خوش خوشبختی رو ببنیم و از حالا به بعد بهترین روزا رو کنار هم بسازیم!

*
چند باری توی خواب و بیداری هشیار شدم.. ولی با حس دست های میران که هنوز دورم بود دوباره چشمام و بستم و خوابیدم..
با وجود اینکه خیلی هیجان داشتم نسبت به رابطه امون بعد از همخوابی دیشب.. ولی انقدر خسته بودم که نمی تونستم چشمام و باز نگه دارم.
ولی اینبار با شنیدن صدای بلند قار قار کلاغی.. چشمام باز شد و دیدم خبری از میران نه روی تخت.. نه توی اتاق نیست..
همیشه از صبحی که با شنیدن صدای کلاغ شروع می شد بدم می اومد و فکر می کردم قراره نحسی این موجود دامنم و بگیره و تا آخر شب یه اتفاق بدی بیفته.
ولی حالا.. تحت تاثیر رابطه بیش از حد خاص و دوست داشتنی دیشبمون.. حالم انقدر خوب بود که همون لحظه به این نتیجه رسیدم.. بد یمنی صدای کلاغ فقط یه خرافاته.. چون توی این روز مهم زندگیم.. محال بود اتفاق بدی بیفته که بخوام پیشاپیش بابتش ناراحت باشم!
با نگاهی به ساعت که نزدیک یازده بود با اینکه هنوز تمایل شدیدی به خواب داشتم ولی بلند شدم تا سر و سامونی به وضع آشفته ام بدم و بعد برم سراغ میران که نمی دونم کجا رفته بود!
بیشتر از هر چیزی به یه دوش احتیاج داشتم ولی نمی خواستم از حموم که اومدم همین لباسا رو بپوشم.. با فکر اینکه بازم به لباس های میران دستبرد بزنم.. آروم و با احتیاط.. با دستی که زیر شکمم بود چون هرازگاهی یه کوچولو تیر می کشید.. راه افتادم سمت حموم اتاقش.
ولی توی رختکن چشمم به حوله و لباس های تمیز تا شده ای افتاد که مطمئناً میران برام گذاشته بود و فکر کردن به همین موضوع لبخند عمیقی روی لبم نشوند!
لابد به تلافی لباسی که اون شب توی خونه ام دید براش خریدم این کار و کرده بود.. ولی نامرد فقط سلیقه خودش و در نظر گرفته بود.. با خریدن این پیراهن کوتاه و بندی سفید که چیز زیادی از بدنم و نمی پوشوند!
شایدم می خواست با این کار بهم بفهمونه که بعد از دیشب دیگه لزومی نداره پیشش مراعات لباس پوشیدنم و بکنم که خب حقم داشت!
باز همینکه برام لباس زیر هم گذاشته بود و نمی خواست این پیراهن تنها پوششم باشه جای شکر داشت چون بعضی وقتا انقدری پررو می شد که همچین چیزی ازش بعید نبود!
از حموم که بیرون اومدم و لباسام و پوشیدم.. توی آینه اتاق نگاهی به خودم انداختم که بلافاصله چشمام به چند تا کبودی و خونمردگی روی سرشونه و استخون ترقوه ام افتاد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخییی چه مهربون بوده

silvermoon
silvermoon
1 سال قبل

من نمیدونم دقیقا چه جوری میخواد انتقام بگیره ولش کنه بره یا نگهش داره اما باهاش سرد شه
تازه رمان شروع شده فکنم
تهش درین بمیره خوب میشه نه ؟
ولی یچیزی دنیا دار مکافاته درین سختی میکشه ولی تهش بهم میرسن

Sevili
Sevili
1 سال قبل

من از پارت بعدی مترسم میران درینو مییشکنه

Sad
Sad
پاسخ به  Sevili
1 سال قبل

من کنجکاوم

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

امیدوارم دومین قدم میران برای انتقام
بی عفتی درین نباشه
ابروشو نبره
🥺🖤

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

اشتباه کردی
میران از همین امروزت شکنجه هاتو شروع می‌کنه درین
برای همین گفت دیگه این چشای پر از عشقو نمی‌بینه چون بعد از. فهمیدن واقعیت هم دلت می‌شکنه هم چشات پر از نفرت میشه
میرانی که عاشق شده و….با دیدن اون عکسا….دیگه چیزی نمیتونه جلوشو بگیره🥺به معنای واقعی دلم برای جفتتون میسوزه
کسی که عاشقه ولی میخاد انتقام بگیره…و دو پله هیچی بدتر از دودلی نیس
یکی هم داره از کسی که فکر می‌کنه تافته جدا بافتس ضربه میخوره

Par
Par
1 سال قبل

ولی به نظر من درین از میران زده نمیشه و میتونم بگم آخر این رمان ۱۰۰ درصد خوشه 🙂 فقط یکم درین ناراحت میشه از اینکه چرا با نقشه بهش نزدیک شده و اذیتش کرده بعدش یواش یواش همه چی اکی میشه 🙂

Tamana
Tamana
1 سال قبل

احساس میکنم پارتِ غمگینی بود😐

Sad
Sad
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

از ابن به بعد غمگین ترم میشه اگه درین واقعیت رو بفهمه

علوی
علوی
1 سال قبل

رسماً عقلش تعطیل شده بود که حرف‌های میران رو نفهمید

Sad
Sad
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

دقیقا
از همون اول از جملات خاص استفاده کرد و درین حتی شک نکرد

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

برو که میران با خودش میگه چه قدر این دخترا خنگ و احمق اند.خب همین هست که بعضی از پسر ها به شعور دختران توهین می کنند. خودش خودش را لو داد ولی باز این دختره نفهمید.

ثنا
ثنا
1 سال قبل

بد بخت شدی ، واییی اخه چند بار خودشو تو حرف هاش لو داد ، چرا نفهمیدییییی

نیلو
نیلو
1 سال قبل

برو ک گورتو کندی درین احمق یعنی خاک توش😐💔چقد سست عنصرع بدبخت

Zfor
Zfor
1 سال قبل

یه صلوات ختم کنید واسه آرامش روح درین
خدا رحمتش کنه پیشاپیش از الان

غزال
غزال
1 سال قبل

هرچی سر دریک بیاد حقشه اون پسر چه عشقش باشه چه هرکی بازم بهش نامحرمه اگه بعدش انتقام ازش گرفته بشه تقاس این گناهشه که با نامحرم سکس کرده 😐😐😐

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  غزال
1 سال قبل

دقیقاً ،👌👌

silvermoon
silvermoon
پاسخ به  غزال
1 سال قبل

نه نتیجه کارای مامانشه که بدبخت کرد میرانو

Ella
Ella
1 سال قبل

اون چشمارو دیگه نمیبینه

زلال
زلال
1 سال قبل

وای چی میشه ازاین ب بعد😶😶درواقع رمان داره تازه شروع میشه

Raha
Raha
1 سال قبل

چه قدر بی ملاحضه ست این دختر 😐

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
1 سال قبل

بدبخت اگه بدونی میخواد سرت یه بلایی بیاره دیگه اونجا نمیمونی😑

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  🍭GHAZAL💙
1 سال قبل

دیگه چه می خواست بکنه که نکرد. پاکی شو ازش گرفت.

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

اره ولی بنظرم بیشتر هم میخواد اذیتش کنه مثلا جلوش با یکی باشه امم به همه بگه ک باهاش دوست بوده شایدم بندازتش بیرون

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  🍭GHAZAL💙
1 سال قبل

میران میخاد درین رو شکنجه روحی کنه تو اون پارتم گفت
گفت که بعد از انتقامش ولش نمیکنه
اگر یادتون باشه
زندگیشو با داستان براش توضیح داد
چون میخواست در آینده درین بفهمتش
درین ببخشتش تا بتونه زندگی کنه باهاش

Mobin
Mobin
1 سال قبل

ولی انتظار داشتم هیجانی تر باشه😐😐

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

برادر مبین هیجانی ایشالله پارت های دیگه
تازه رمان شروع شد

Mobin
Mobin
1 سال قبل

بنظرتون میران از امروز انتقامشو شروع میکنه و اذیتش میکنه؟

ثنا
ثنا
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

ارع دیگه اولین قدمو برداشت

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

شروع که می‌کنه
ولی دودله
🖖🙂💔

shyli
shyli
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

نه الان دیگه بعد دیدن عکسا دو دل نیس

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  shyli
1 سال قبل

هست
دوسش داره
🥺

دسته‌ها

32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x