جوابش و ندادم که خودش ادامه داد:
– هوا یه کم دیگه تاریک می شه.. بلند شو تو رو برسونم.. بعد…
قطع شدن یه دفعه ای جمله و صدای کوروش و حس کردم.. ولی هنوز تو دنیای خودم غرق بودم و اهمیت ندادم به این که چرا حرفش و قطع کرد..
تا این که لحن پر از حرص و خشمش و شنیدم که گفت:
– این عوضی این جا چه غلطی می کنه؟
سرم و به سمتش چرخوندم که دیدم با عصبانیت خیره به یه نقطه اس و وقتی مسیر نگاهش و دنبال کردم.. چشمم به میران خورد!
با سری بالا گرفته از غرور.. بدون این که با دیدن نگاه خیره ما بخواد سرش و برگردونه.. بدون این که قصد جلو اومدن داشته باشه.. با دستای فرو رفته تو جیب شلوارش.. کنار ماشین پارک شده اش وایستاده بود..
تا این جا خود واقعیش و نشون داد و هیچ جای تعجبی نداشت.. چون میران دقیقاً همین بود و هیچ اتفاقی نمی تونست ذره ای از غرورش کم کنه.. فقط چیزی که باعث تعجبم می شد این بود که.. روی دو تا پاهاش وایستاده بود.
منی که تو برخورد قبلی.. نتونستم پاهاش و ببینم و از رانندگی نکردنش واسه خودم یه سناریوی باطل چیدم که لابد مشکلش حاد تر از این حرفاس.. حالا می دیدم که همه فکر و خیالات یک سال و نیم گذشته زندگیم.. بی خود بوده و میران.. سالم تر از هر زمان دیگه ای.. به نظر می رسید!
– کثافت حرومزاده!
عجیب بود که دیدنش نه مثل کوروش عصبیم کرد.. نه مثل دفعه پیش حالم انقدری دگرگون شد که نفهمم الآن باید چی کار کنم.
اتفاقاً برعکس.. این دو روز.. انقدر رو خودم کار کرده بودم که بدونم حرکت بعدیم چی باشه و چه جوری بهش بفهمونم که دیگه قرار نیست.. من و با روش های قبلی و تکراری.. ضربه فنی کنه!
رو همین حساب.. قبل از این که کوروش بخواد خشمش و با رفتن سمتش و درگیر شدن باهاش نشون بده.. خودم از جام بلند شدم و حین انداختن کیفم روی شونه ام رو به کوروش گفتم:
– تو برو خونه ات!
جمله ام و ادامه ندادم و نگاه بهت زده کوروش هم نشون می داد که فهمیده معنی ادامه جمله ام اینه که من می خوام با میران برم..
واسه همین با ناباوری لب زد:
– درین؟ می خوای چی کار کنی؟
جوابش و ندادم و بعد از نفس عمیقی که کشیدم راه افتادم سمت جایی که میران وایستاده بود و هنوز خیره و مستقیم داشت نگاهمون می کرد..
– درین؟ می خوای با این بی شرف کجا بری؟ یادت رفت حرفایی که بهت زدم و؟
بازم جوابش و ندادم که این بار برای این که صداش به گوشم برسه داد کشید:
– دریـــــن؟
ولی من دیگه به میران رسیده بودم و قصدی برای برگشتن سمت کوروش که مطمئنا از ترس درگیری و زد و خورد نزدیک نمی شد نداشتم..
کنار میران وایستادم و منتظر موندم در ماشین و باز کنه تا سوار شم و وقتی دیدم کاری نمی کنه.. سرم و بالا گرفتم که دیدم به جای من خیره به کوروشه.. اونم نه با یه نگاه معمولی.. با یه نگاه پیروز و بَرنده و یه لبخند عمیقی که مطمئن بودم کوروش و به آتیش می کشه.
در سمت من و باز کرد و بعد ماشین و دور زد تا خودش سوار شه و تو تمام این لحظات.. اون نگاه خیره و حرص درار و از کوروش نگرفت و وقتی جفتمون سوار شدیم.. با عادی ترین لحن ممکن پرسید:
– چطوری؟
با شنیدن دوباره صداش.. چشمام ناخودآگاه بسته شد و تصمیم گرفتم همون جا باهاش اتمام حجت کنم.. چون اگه می ذاشتم همین جوری حرف بزنه.. درست مثل یه جادوگر.. با حرف های خونسردانه و لحن خاصش.. من و بازم سحر می کرد و ذهنم و شست و شو می داد..
واسه همین با نهایت جدیت.. حین بستن کمربندم لب زدم:
– خوبم.. ولی تا وقتی برسیم نه می خوام چیزی بگم.. نه چیزی بشنوم!
ساکت که شد نیم نگاهی بهش انداختم که دیدم با ابروهای بالا رفته و صورتی که بیشتر حالت تمسخر داشت.. ماشین و از تو پارک درآورد و بدون حرف راه افتاد.
ای جانم
پارت جدید بزار دیگ قربونت برم[:
الان ۷.۸ ماهه نخوندم تا برسه به میران
و خداروشکر بالاخرههه رسید
هردفعه فقط چشمم میوفتاد که نمیدونم علی فلان و امیر علی فلان و چی چی فلان با درینه هی حرصم میگرفت ولی پارتو با نمیکردم
که بالاخرهههه نویسنده سر عقل اومد
خیلی مسخره شد..درین اگه نمیخواد حرفی بزنه چرا باید سوار ماشین میران بشه ؟ اگه واقعا میخواد رابطه رو کات کنه نباید اصلا سمتش بره.. ولی خب اگه هنوز دلش با میرانه دیگه آخه این که میگه نمیخوام حرفی بشنوم واقعا خیلی مسخرست اونم درحالی که نشسته تو ماشین میران و بازم اونم در حالی که اصلا میران بهش نگفت بیا برسونمت
فمر کنم قصد داره ببرش خونش بعد ریتا رو بده بهش و بگه برای همیشه برو
خلاصه پارت بعد: میبره کافیشاپ همیشگی، یا رستوران محل کار سابقش، دختره هم میگه باهات سر قرار که نیومدم، بریم خونه سگت رو تحویل بدم، شرت کم! تا دیگه از دیوار خونه نیای که سر بزنی بهش
چ بی مقدمه اومد ،اونم چ راحت دوباره رفت باهاش
وایییی فردا جمعه پارت نداریم نه 😭جای حساس یعنیییی
فردام پارت بزارین جالب شد🥹
چشام خسته میشه از بس پارتاش طولانیه