برگه رو که به سمتم دراز کرد.. دست از برانداز کردنش برداشتم و ازش گرفتم. نگاهی به لیست قطعاتشون انداختم و پرسیدم:
– این کم نیست؟
– بله؟
– تعدادش و می گم.. کم نیست؟ قرارداداتون و پوشش می ده؟
لحنم کاملاً دوستانه بود و نمی خواستم هیچ کینه و متلکی پشتش باشه.. ولی بازم درین و مضطرب کرد و دیدم که دسته کیفش و محکم تو مشتش چلوند و من توضیح دادم:
– با توجه به تورم و بالا رفتن لحظه ای قیمت ها.. اگه بخواید هر دفعه انقدر کم سفارش بدید تو سفارش بعدیتون قیمت می شه دو برابر و شما ضرر می کنید. پس چرا بیشتر نمی خرید؟
می دونستم سفارش بیشترشون.. یعنی دیدار کمتر من و درین و یه جورایی به نفع من بود که دم به دقیقه برای سفارش قطعات پاش به این جا باز بشه..
ولی دست خودم نبود و حتی یه جورایی برای خودمم جای تعجب داشت که چرا داشتم بر اساس تجربیاتم راهنماییش می کردم.. اونم وقتی می دونستم اون شرکت.. با پولای من تاسیس شده!
مطمئناً دلیلی که توی دلم برای خودم داشتم.. هیچ ربطی به کوروش و نامردی کردنش نداشت و من اون شرکت و سودش و برای درین می دونستم که دلم.. ورشکسته شدنش و نمی خواست!
– فعلاً.. همین قدر کافیه!
– اگه بحث بودجه اس.. می تونید وام بگیرید.. شاید قسطاش سنگین باشه.. ولی مطمئن باش ضرر خورد خورد خرید کردن خیلی بیشتره!
حالا اونم داشت با تعجب بهم نگاه می کرد و احتمالاً تو باورش نمی گنجید این راهنمایی کردن من.. هیچ نیت شومی پشتش نباشه.
– باشه.. حالا شاید.. توی قراردادهای بعدی!
سرم و براش تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم که پرسید:
– می تونم برم؟
فکر این که برای دیدن اون مرتیکه الدنگ عجله داره دوباره مثل خوره به جونم افتاد و با جدیت گفتم:
– کجا؟ مگه نمی خوای قرارداد ببندی؟
– الآن؟
– پس کی؟
– آخه.. آقای مرتضوی اول.. لیست و بر اساس موجودی و قطعات وارداتی چک می کرد.. بعد بر اساس قطعات موجود باهامون قرارداد می بست.. شما که هنوز چک نکردید..
– اون آقای مرتضوی بود.. نه دوست پسر سابق تو!
خودمم نفهمیدم چرا یهو این و به زبون آوردم و چشمای گرد شده درین هم نشون می داد که انتظار شنیدنش و نداشته..
ولی من دیگه حوصله نقش بازی کردن و تظاهر به این که هیچ گذشته ای بینمون نبوده رو نداشتم و با چشمکی که به روش زدم ادامه دادم:
– قطعاتم اگه موجود نباشه موجودش می کنم.. یه دونه درین که بیشتر نداریم!
می دونستم با این کارام لحظه به لحظه گیج تر می شه و لابد به دنبالش ازم توقع داره که منظور اصلیم و از این کارا و حرفا بهش بفهمونم..
ولی من فعلاً سعی داشتم همین جوری جلو برم تا ببینم چی پیش میاد.. الآنم از همین گیجی و سکوتش استفاده کردم و راه افتادم سمت کشوی میزم برای آوردن برگه قرارداد..
تا حد امکان سعی می کردم کارام و آروم انجام بدم.. با این که می دونستم فایده ای نداره و اون دیداری که قرارش و پای تلفن گذاشت اول و آخر انجام می شه. تو تمام مدت هم درین سکوت کرده بود و انگار دنبال حرفی می گشت تا در جواب حرف من به زبون بیاره.
آخر سر وقتی فرم کامل شده قرارداد و امضا کردم و برگه رو با خودکار روش به سمت درین هل دادم.. قبل از این که نگاهی بهش بندازه گفت:
– من.. الآن چک همراهم ندارم که بابت پیش پرداخت بدم..
– لازم نیست.. همه رو با یه جا بده!
– لطفاً همون جوری که با بقیه شرکت ها قرارداد می بندید.. عمل کنید.. لزومی نداره که به خاطر من.. یا به خاطر هر چیز دیگه ای.. خودتون و تو دردسرِ.. جور کردن این قطعات بندازید!
– دردسری نیست.. امضا کن!
چرا امروز پارت جدبد نیستتتت😭💔
فکر کنم پارتهای موجود تمام شد
عه پارت نذاشتم امروز؟
از صبح هر ۲۰ دقیقه چک کردم، ساعت ۲ دیگه وب کردم
کاش زودتر می گفتین بهم
ایدی اون کانالی که ازش پارت میگیری رو میشه بدی؟؟؟لطفاااا.
من بدجور نسخ این رمانم😭😭
رمان کوپید و ۱۴۱۱ گیسوخزانو بزارید لطفننننن😭💗
از میران خوشم میاد، بیکله میره تو دل هدفش، اما بی برنامه نیست.
حدس میزنم میخواد کوروش رو با خاک یکسان کنه، اما نه از راه شرکت و قراردادها و نه از طرف درین. بلکه به احتمال قوی از سمت اون پرستش نکبت،😉😉🤔
منم ازش خوشم میاد خیلی شخصیت مبهم و جالبی داره ولی فکر نکنم بخواد کوروش و از طرف پرستش شکست بده یعنی ممکنه هم بده چون میران غیر قابل پیش بینی
دلم میخواهد کوروش ورشکست بشه مردک خائن