رمان تارگت پارت 91

5
(2)

 

– میــــران؟
با بهت و خنده اسمش و به زبون آوردم.. ولی هیچ اثری از شوخی تو چهره اش نبود! برعکس انگار کاملاً جدی این حرف و به زبون آورد و حتی با یه کم دقت می تونستم تغییر رنگ پوستشم که داشت به سمت قرمز شدن می رفت و تشخیص بدم..
یعنی… جدی جدی همین حرکت ساده ام.. تغییری تو سلول ها و هورمون های میران ایجاد کرد که حالا انقدر آشفته به نظر می رسید..
– زنگ می زنم بهت..
دیگه واضح تر از این نمی تونست بگه پیاده شم و من تو این وضعیت عجیب خنده ام گرفته بود که حین باز کردن در پرسیدم:
– دستم ندیم حتی؟
– نه دیگه به اندازه کافی دستمالیم کردی.. برو پایین!
– میران؟!
– کوفت برو پایین!
جمله آخرش و با خنده گفت و صدای خنده منم بلند کرد..
با اینکه واقعاً انگار آشفته شده بود از این کارم بازم تا لحظه آخر که در خونه رو باز کردم و رفتم تو.. همونجا وایستاد و بعد حرکت کرد..
عجیب بود که همیشه از این مکالمه های منظور دار خجالت می کشیدم و معمولاً اگه بحثم با پسری به این سمت جهت پیدا می کرد بلافاصله اون رابطه رو تو ذهنم تموم شده می دیدم..
ولی با میران همه چیز به طرز غیر قابل باوری فرق داشت.. وگرنه تو حالت عادی من نباید حتی از یادآوری حرفاش و حالتش خنده ام بگیره.. شاید چون.. عادی رفتار می کرد.. یا شایدم چون.. به محض اینکه متوجه شد.. از شدیدتر شدن این حس و حالی که هنوز بینمون جزو ممنوعه ها بود جلوگیری کرد و دستش و عقب کشید!
ته مونده خنده هامون توی ماشین.. به شکل لبخند هنوز رو لبم بود که به محض رسیدن به واحد داییم اینا و باز شدن در و بعدش دیدن چهره عصبانی و اخمای درهم زن داییم.. جوری دود شد و رفت هوا که به کل یادم رفت تا چند دقیقه پیش تو ماشین میران.. با وجود خستگی جسمیم.. چقدر آروم بودم..
در عرض چند ثانیه استرسی همه وجودم و پر کرد و تازه یادم افتاد که همین امشب به زن داییم لقب غول مرحله آخر و داده بودم و حالا با این گاردی که برام گرفته بود داشت حرفم و تایید می کرد..
– سلام!
جواب سلامم شد تکون دادن جزئی سرش و بعد با همون اخم لب زد:
– بیا تو!
قبل از اینکه بخوام فکر کنم فقط تعارف کرد و یه بهونه بیارم واسه رد کردنش.. رفت تو و لای در و باز گذاشت و این یعنی.. دیگه راه فراری نداشتم!

نفس عمیقی کشیدم و بعد از درآوردم کفشام رفتم تو.. صدرا نبود و داییم و زن داییم فقط توی هال نشسته بودن منتظر ورود من..
بسم اللهی گفتم و راه افتادم سمتشون که بیشتر شبیه دو تا بازپرسی شده بودن که می خواستن از یه مجرم با یه پرونده قطور.. بازجویی کنن!
– سلام دایی!
گرفتگی چهره داییم هم.. کمتر از زن دایی فریده نبود.. ولی لطف کرد و مثل زنش جوابم و با تکون سر نداد و کوتاه گفت:
– سلام.. خسته نباشی!
– ممنون.. چیزی شده؟
زن دایی سریع واکنش نشون داد و با توپ پر گفت:
– همونجا واینستا که مثلاً سریع قال قضیه رو بکنی و بری.. بگیر بشین حرفامون زیاده.. تا الآن هرچی قسر در رفتی بسه..
من مات این گارد گرفتن عجیب زن داییم و حرف مسخره ای که به زبون آورد شدم و داییم بود که جوابش و داد و گفت:
– خب حالا.. از همین الآن شروع نکن.. از سر کار اومده خسته اس.. بذار یه کم نفس تازه کنه بعد..
رو به من ادامه داد:
– بشین دُرین جان!
نگاه بهت زده ام و به زور از زن دایی که داشت زیرلب حرف می زد گرفتم و قبل از اینکه بشینم یه جمله اش و شنیدم که گفت:
– والا من که چشمم آب نمی خوره این اصلاً سرکار بره!
نفس عمیقی کشیدم و خودم و زدم به اون راه که مثلاً حرفش و نشنیدم.. بیشتر تمایل داشتم ببینم واسه چی منتظرم بودن و چه حرفی می خواستن بزنن.
چون اگه زوم می کردم رو این حرف زن دایی و می خواستم جوابش و بدم.. بحث به کل عوض می شد و بعیدم می دونستم که من جوری جواب می دادم که دلم خنک می شد.. برعکس.. یه سنگینی وحشتناکی روی سینه ام حس می کردم که به راحتی از شرش خلاص نمی شدم!
سکوت جمع و اینبار دایی شکوند و انگار که قبل از اومدنم حسابی توسط زن دایی پخته شده بود رو به من گفت:
– دایی جان از این به بعد اگه خواستی شب جایی بمونی.. لطف کن و قبلش خودت زنگ بزن و بهمون بگو.. خوبیت نداره ما بعد از چند ساعت که ازت بی خبر موندیم زنگ بزنیم از این و اون سراغت و بگیریم.. مردم چی فکر می کنن درباره امون؟ یعنی تو انقدر ما رو لایق نمی دونی که یه اس ام اس خشک و خالی واسه امون بفرستی؟ به هر حال آدم نگران می شه.. درست نیست!

معذب و کلافه روی مبل جا به جا شدم و صدام و صاف کردم.. حرفش درست بود و از اونجایی که دایی با ملایمت به زبون آورد هم نمی تونستم بهشون حق ندم.. ولی خب من چه جوری می تونستم کارم و توجیه کنم وقتی قرار نبود حرفی از گیر افتادنم تو اون نشریه بزنم.
نه اینکه نخوام.. فقط به نظرم چیزی نبود که هرکسی بتونه راحت باورش کنه و این دو نفری که برام شمشیرشون و از رو بسته بودن.. اولین چیزی که به ذهنشون می رسید این بود که دارم دروغ میگم..
ضمن اینکه خواه ناخواه قضیه کاری که میران برام کرد هم باید رو می شد و پاش وسط کشیده می شد که من فعلاً این و نمی خواستم..
واسه همین کوتاه گفتم:
– چشم.. حق با شماست دایی.. ببخشید!
زن دایی انگار خوشش نیومد از این کوتاه اومدن من که توپید:
– تو اگه انقدر بدت میاد از موندن تو این خونه چرا یه فکر دیگه نمی کنی واسه خودت؟
نیم نگاهی به دایی که سرش و پایین انداخته بود و ترجیح می داد دیگه از این جا به بعد با من چشم تو چشم نشه انداختم و کامل چرخیدم سمت زن دایی.. چون دیگه طرف حسابم خودش بود..
– اولاً که من نصف بیشتر روز درگیر دانشگاه و هتلم.. چه ربطی به این داره که بدم میاد اینجا بمونم؟ بعدشم.. مثلاً چه فکری باید بکنم؟
– چه می دونم.. مثلاً جمع کنی بری!
– برم؟ کجا برم؟
– پیش همون دوستت که در هفته شیش شبش و اونجا می مونی!
نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و فوت کردم.. دیگه داشت زیادی اغراق می کرد و من اصلاً از این کار خوشم نمی اومد که واسه پیش بردن هدفش.. یه چیزی و انقدر بزرگ نشون بده و از واقعیت دور بشه!
– شیش شب در هفته کجا بود زن دایی؟ من این روزا.. چون نزدیک امتحاناتمه مجبور شدم چند روز برم خونه دوستم که با هم درس بخونیم.. جزوه هام کامل نبود واسه همین…
– والا ما هر دفعه که زنگ زدیم به دوستت گفت خوابی.. آدم مگه تو خوابم می تونه درس بخونه؟
به طور کامل لال شدم و دیگه هیچی نتونستم بگم.. شاید اصلاً بهتر بود که هیچی نگم.. هرچی می گفتم این گند بیشتر هم می خورد و آخرسر به این نتیجه می رسیدم که من مقصرم.
با اینکه می دونستم زن داییم همه اینا رو داره بهونه می کنه تا به حرف و هدف اصلیش برسه ولی.. نمی شد بهش حق نداد و من تو این یه هفته خیلی سر به هوا بودم و کارایی کردم که ازم بعید بود.
واسه همین زبونم انقدری دراز نبود که بتونم جوابشون و بدم و از خودم دفاع کنم.. هرچی می گفتم یه چیزی داشتن که علیه ام رو کنن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

اصلا مگه جای تو رو تنگ کرده زن دایی که انقدر بهش گیر میدی این بی کس کی داره که از همون الونکم میخوای بدازیش بیرون ممنونم از قلم خوب نویسنده عزیز

ranosh
1 سال قبل

عالی بود
اما کوتاه ..😑
بعد من فک میکردم اسمش دِرین ولی اینجا زده دُرین پشمااام😂😂

raha mazloomzadeh
raha mazloomzadeh
پاسخ به  ranosh
1 سال قبل

دقیییقا منم فک میکردم دِرینه خوندم دُرین هنگیدم😂

Rasha
Rasha
پاسخ به  raha mazloomzadeh
1 سال قبل

وا اولاش ک گفته بود دُرین😐
بعد اخه دَرین اسمههه

اتنا
اتنا
1 سال قبل

کوتاه بود
ولی تاثیر گذار 😂
قشنگ معلومه میران داره واقعا عاشق میشه
کاش من جای درین بودم. خدایا یه میران بنداز وسط زندگیمون🤲🙃

ثنا
ثنا
پاسخ به  اتنا
1 سال قبل

انشالله برا تون پیش بیاد

صدف
صدف
1 سال قبل

خیلی کوتاهههههههه

هدیه
هدیه
پاسخ به  صدف
1 سال قبل

خیلی

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x