رمان تاوان دل پارت 13

5
(1)

 

دستی به بازوی نریمان زد
نریمان واکنش شدیدی نشون داد و بازوش رو از دست مادرش بیرون کشید
با بغض گفت :
-دارم میرم سراغ زنم..
می خوام برم دنبالش دندم نرم پولش رو‌میدم‌
ولی زنم رو میرم میارم..
ملیحه اخم شدیدی کرد..
-دنبال شری!؟؟
اون دختر الان زن مردمه..
نریمان از شنیدن این حرف خشم تموم وجودش روگرفت‌
زن مردم!!؟
گندم فقط زن اون بود نه کس دیگه ای.
با غضب فریاد کشید..
-مامان گندم زن منه فقط من..
پولش رو میدم دختره رو پس میگیرم..
تف تو غیرت شماها که پولش رو پرت نکردین سمت اون حروم زاده تا گندم خودش رو فدای من نکنه..
جرات یه دختر بچه رو‌هم نداشتین.
ملیحه اخم ریزی کرد و گفت :
-اون همه پول نداشتیم
بعد اون دختر خودش می دونست که نحسه و بلایی که سرت اومده مقصرش تویی..
نریمان غمگین شد
چقدر مادرش بی رحم و‌قدر نشناس بود
اشکی از گوشه ی چشمش افتاد بیرون..
-مامان تصادف من چه ربطی به گندم داشت!!؟
من باید تاوان پس میدادم نه
گندمک من که از گل پاک تر بود
ازارش به یه مورچه نمی رسید چه برسه به اینکه بخواد برای من نحس باشه..
اون حروم زاده دست گذاشت روی زن من..
شما نباید می ذاشتین..
اینقدر جرات نداشتین که نذارین دست بذاره روی ناموس من..
روی عشق من..
هوار میکشید و اینارو می گفت ملیحه اما نگران بود.
ازجاش بلند شد..
شونه ی نریمان رو‌چنگی زد و گفت :
-اروم باش پسر..
الان قلبت وایمیسته..
چرا اینقدر شلن شور میکنی اگه اون دختر خودش رو فدا نمی کرد تو الان اینجا نبودی..
گوشه ی قبرستون بودی..
نریمان با چشم های اشکی گفت :
-می ذاشتین… می ذاشتین منو بکشه..
الان تو قبر راحت خوابیده بودم..
بهتر از این بود بیدار شم ببینم با غیرتم بازی شده..
ببینم دختری که قرار بود بیاد توی زندگی من رفته تو زندگی من اونم بخاطر اشتباه من.
ملیحه غمگین زل زد به پسرش.
راه چاره ای نبود..
باید تحمل می کرد
-باید تحمل کنی پسرم اون دختر چون تورو دوست داشت این کار رو کرد..
باید ازش ممنون باشی..
از این‌ همه دو رو بودن مادرش حالش بهم خورد..
از جاش بلند شد.
-من نمی تونم تحمل کنم میرم دنبال زنم مامان..
بعد از کنار مادرش گذاشت
ملیحه اشفته شد دنبال نریمان به راه افتاد
-کجا میخوای بری نریمان!!؟
حالت خوش نیست
نریمان لنگ لنگان سمت دررفت
حرف های مادرش اصلا براش مهم نبود
در رو باز کرد

****

نریمان

در رو باز کردم‌فقط می خواستم برم و‌گندم رو نجات بدم
مامان هی داشت حرف می زد که صبر کنم صبر کنم اما کو‌گوش شنوا!!
من فقط میخواستم برم اون پسره رو که دست گذاشته بود روی عشق من رو بگیرم و‌ تا می خورد بزنمش
اونقدر بزنمش تا بفهمه دنیا دست کیه.
بفهمه گندم برای کیه
همین‌که دررو باز کردم با چشم های متعجب بابا روبه رو شدم
بابا با تعجب نگاهی به من و بعد به مامان که صورتش از گریه پر شده بود کرد
با لحن متعجبی گفت :
-اینجا چخبره!!؟
خونه روگذاشتین رو‌سرتون

مامان خودش رو کشید جلو دستی به صورتش زد و با چشم های اشکی گفت :
-ازاین پسرت بپرس..
هنوز چشم‌هاش رو باز نکرده باز بلند شده و‌شروع کرده به راه رفتن..
میخواد دوباره شر درست کنه

بابا نگاه بدی بهم انداخت…
-مادرت چی میگه نریمان ‌.
لگنم درد گرفته بود دستی به پام زدم
با صورتی جمع شده گفتم :

-میخوام برم دنبال گندم..
اون زن منه..
اون حروم زاده حتما الان داره اذیتش میکنه..
بابا نگاه سردی بهم انداخت که لرزیدم
قدمی جلو برداشت..
تا به خودم بیام دستش رو بلند کرد و مشت محکمی توی گوشم زد

صدای جیغ مامان بلند شد
-داری چیکار میکنی مرد میگم جلوش رو بگیر بد تو داری میزنیش
هنوز درد داره
دستت بشکنه..
بچم هنوز درد داره چرا میزنیش
هق هق اش اوج گرفت
بابا با داد گفت :

-خفه شو زن این بلاهایی که سر خانواده ما و خانواده اون هاشم بدبخت اومد همش زیر سر این پسرته با اون تربیت غلطت
هروقت اومدم دست روش بلند کنم نذاشتی
بد تربیتش کردی که حالا شده این
داری گریه میکنی و بهش میگی نرو راه افتاده واسه من
اگه گذاشته بودی بزنم تو دهنش وقتی اشتباه می کرد
الان هیچ‌کدوم از اتفاقا نبود
باید کنار زنش توی خونه می موند
نه اینکه راه راه بیوفته که زنم زنم کنه
بابا دستی به قفسه ی سینه ام زد

چند قدم عقب رفتم
فشاری به لگنم اومد
ناله ای سر دادم و به نرده ها چنگی زدم و‌خودم رو نگه داشتم
دردش بد بود
طاقت نیوردم و روی زمین نشستم
مامان با نگرانی دوباره اومد سمتم..

-خوبی نریمان..
-خوبم مامان
بابا با خنده گفت :

-خوبی!!؟
نگاهی به حالو روزت بکن بعد بگو خوبم
چه خوبی
حتی نمی تونی روی پات وایسی
حیف اون همه خرجت کردم
حتی نتونستی در مقابل یه بچه که‌چندسال ازت کوچکتر بود وایسی و شدی این..
یه مرد ضعیف

نگاه سرخ رنگم رو بالا اوردم.

با صدای خفه ای گفتم :

-من حریفش بودم اون نامردی کرد..
چند نفری ریختم سرم
شدم این..
وگرنه براش مادر..
نتونستم ادامه بدم لگنم فیجع داشت در. می کرد
دستی بهش کشیدم و با صورتی جمع شده گفتم :

-اخ….
مامان با عصبانیت گفت :

-ادامه نده مرد نمی ببینی حالو روزش خوب نیست چرا اذیتش میکنی
نخواستم اصلا برو
بابا بازم توی جلد مغرورش فرو رفت

-الان حاج اصغر رو دیدم..
از خونه خان می اومد
کار تموم شده اس گفت یه دختر رو برای ارباب زاده صیغه کردم
اون دختر به حتم گندم بوده
اون دختره باکره شده به زن صیغه ای ‌.
دختر هاشم با اون همه خواستگار شده صیغه ی ارباب زاده

از حرفی که زد نفسم رفت
ناباور به صورت خونسرد بابا زل زدم
داشت شوخی می کرد دیگه!!!؟
امکان نداشت
گندم من به جز من به کسی بله نمی گفت

یه حسی بهم گفت :
“اما بخاطر خودت گفت شد زن یکی دیگه ”
خنده ای از ناباوری سر دادم..
کم کم خنده ام تبدیل به بغض و در اخر تبدیل شد

-نه امکان نداره..
امکان نداره..
اینو می گفتم و اشک می ریختم
مامان منو کشید توی بغلش
با هق گفت :
-اروم باش پسرم اروم باش قلبت خرابه..
-قلب می خوام چکارمامان!!؟
من گندم رو میخوام..
گندم رو میخوام که اون دیگه برای من نیست..
این قلب بدون گندم دیگه نمی خوام بزنه میخوام بمیرم مامان
مثل پسر بچه ها که وسیله ای ازشون گرفتن و‌هیچ وقت بدستش نمیارن اشک می ریختمو ناله می زدم..

مامان خودش رو‌ کشید جلو و سرم رو‌گرفت توی اغوشش..
با فرو رفتن توی اغوش مامان هق هق ام بیشتر اوج گرفت ‌.

****

گندم

اونگ من رو هل داد داخل اتاق..
از اینکه دوباره بخواد بهم دست بزنه چشم هام بسته شد
صدای کوبیدن شدن در رو شنیدم..
اومد سمتم از پشت بهم چسبید
دم گوشم گفت :

-نمی خوای برگردی هرزه ی صیغه ای!؟؟
برگرد به شوهرت نگاه کن
الان دیگه با خیال راحت می تونی باهام بخوابی
دستی به بازوی لختم زد
انگار که بهم برق وصل کرده باشن
با وحشت خودم رو کشیدم عقب..
دستش همینطور موند
نگاه ترسونم رو بهش دوختم
اخمی کرد
-چه غلطی کردی هان!!؟

با ترس گفتم :

-امشب دیگه نه..
خواهش میکنم درد دارم
با تشر گفت :
-زر نزن دختره ی خراب یالا بیا جلو
زود باش
لب هام رو بهم فشردم..
سر جام وایسادم
با دادگفت :
-کری میگم بیا جلو بالا
از صدای دادش چشم هام رو گذاشتم روی هم و‌توی خودم جمع شدم‌..
ناخوداگاه اگاه سمتش قدم برداشتم
همینکه بهش رسیدم از پشت موهام رو گرفت و کشید
لعنت به این موها که هرکی از راه می رسید میکشید..
-چه گوهی خوردی!؟
منو پس زدی هان!!؟
منو کسی رو که صاحبته!!
به چه جراتی!؟

از درد و ترس داشتم می مردم
پوست سرم انگار بخوان ازش جدا کنن..
با درد گفتم :
-ولم کن..
تورو خدا ولم کن درد دارم اخ سرم..
با غیض گفت :
-خفه شو دختره ی احمق..
می دونم باهات چیکار کنم.

با موهام منو دنبال خودش کشید
دردش به حدی بودی که جیغ بلندی سر دادم
منو روی تخت پرت کرد
حس کردم مغز سرم رو با ول داد یهویش بیرون کشید

-تورو باید روز و شب جر داد فقط بدرد سرویس دادن میخوری
با چشم های اشکی بهش زل زدم..
پیراهنش رو در اورد..
ترس به دلم چنگ انداخت..
خودم رو روی تخت کشیدم و نالیدم :
-تورو خدا درد دارم ولم

خندید مچ پام رو گرفت و با لحن بدی گفت :

-درد داری!؟
درد واقعی رو هنوز باید بچشی برده..
امشب باید تا صبح شکنجه بشی
شکنجه جنسی..
بعد ملافه رو کشید و از وسط پارش کرد

-باید دستو بالت رو بست تا قشنگ بتونم به کارم برسم..
این حرف رو زد
ملافه رو به مچ پام گره زد
شروع کردم به تقلا کردن..

-ولم کن توروخدا ولم کن
گریه ام بلند شد..نتونستم کاری کنم..
دوتا پاهام رو با ملافه به تخت بست و بعد رفت سراغ دست هام

دست هام رو جلو اورد که ملافه رو از دور پاهام باز کنم که اون فرز تر بود
دستم رو چنگی زد و فشاری بهش اورد..

-اینکه بخوای مقابل من وایسی و هار بازی در بیاری فقط کار رو برای خودت سخت تر میکنی
من جای تو بودم ساکت می ننشستم و تکون نمی خوردم از سر جام..
چون هر تقلایی من کاری میکنم بدتر زجر بکشی..

بااین حرفش نفسم رفت و باعث شد که از تقلا دست بکشم
من با ناباوری بهش خیره شده بودم اون با پیروزی
لبام عین ماهی تکون خورد..

-تو کی هستی!؟؟
دست هام رو با هم بست و گفت :
-قاتل جونت..
من کسی ام که میخوام نفس کشیدن رو برات حروم کنم.
میخوام بفهمی که اونگ کیه و توی چه جهنمی پا گذاشتی..

اشکم چکید..توی چه جهنمی پا گذاشته بودم!!
به جهنم ارباب زاده ها!!؟

****

فکش_بک

با لرزی که بهم وارد شد چشم هام رو باز کردم
خودم رو‌ جمع کردم و پتو رو انداختم روی سرم..
عدسه ای کردم..
من چم شده بود!؟؟
چرا بدنم این همه کوفته شده بود!؟؟
چشم هام رو روی هم فشار دادم..

بینیم رو بالا کشیدم پتو کنار رفت کمی سرما حس کردم سریع با داد گفتم :

-وای سرده..
بنداز پتو رو..
بااین حرفم سریع پتو رو انداخت و‌صدای غرغر مامان بلند شد..
-ببین چه بلایی سر خودت اوردی باز اتیش سوزوندی هان!!؟
چشم هام رو گذاشتم روی و عدسه ی دیگه ای زدم..

چکار کرده بودم!!؟
یادم نمی اومد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پری
پری
1 سال قبل

از اینکه یهو وسط داستان خاطره تعریف میشه بدم میاد و فکر میکنم این خاطره ها رو از همون اول تعریف می کردی بهتر بود پس داستان و ادامه بدی بهتره تا بینش خاطره باشه

Elina
Elina
1 سال قبل

بیچاره گندم و نریمان

ghazal Babaghasab
ghazal Babaghasab
پاسخ به  Elina
1 سال قبل

گندم بیشتر اخه گندم با اون پسره ی وحشی گیر افتاده ولی نریمان فقط جای خالی گندمو میبینه هرچند ک نریمانم داره خیلی درد میکشه

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x