اهانی گفت.
-اهان خوب برو ازش عذر خواهی کن..
منم غذا درست کنم..
-باشه کجاست ؟؟.
-فکر کنم بیرون توی استطبل داره
تمیز کاری می کنه..
نیم چه لبخندی زدم و گفتم : باشه
زود می یام
بعد از اشپزخونه زدم بیرون…
لباس گرم
پوشیدم و با قدم های بلند از اونجا دور شدم..
دلم عین چی
تو سینه می زد..
درد رحمم رو فراموش کرده بودم
فقط می خواستم
به ارش برسم..
با فکر به کاری که دیشب انجام داد
قلم تند تند ممی زد
اون بوسه ی کوچک در مقابل
اون وحشی بازی اونگ هزارن بار ازش فاصله داشت..
اون بوسه بوسه ی عشق بود…
اما کارای اونگ پر از هوس بود که هر بار
منو مستقیم با
مرگ رو به رو می کنم
تو همین فکرا بودم که رسیدم به استطبل..
دستم رو دراز کردم و در رو باز کردم…
وارد استطبل شدم
با دیدن اینکه ارش داره تنهایی اون همه
کاه رو تنهایی
روی کمر می ذاره از حرکت ایستادم..
باورش
برام سخت بود..
با وجود اینکه ارباب زاده ی عمارت بود..ووارث روستا
این کارا رو انجام می داد..
به سختی گونی کاه گذاشت بالا تا اینکه
حس کردم داره می افته
رفتم سمتش و کمکش کردم و گونی رو نگه داشتم
با دیدن دست من برگشت
سمت من..
با چشم های متعجب بهم زل زد…
-تو..
-سلام..
خندید…
با تموم قدرت زور زد و گونی کاه رو به عقب روند
تا جایی که متوقف شد..
و دیگه به جلو رونده نشد تا بیوفته…
ارش دست هاش رو بهم زد
و با خنده گفت : تو اینجا چکار میکنی!!؟
گفتم شب نه الان..
سرم رو با خجالت پایین انداختم..
سکوت کردم
اومد نزدیکم دستی گذاشت زیر چونه ام
و وادارم کرد سرم رو بلند کنم
با چشم های مهربون زل زد توی چشم هام
و گفت : خجالت می کشی خوشگل تر میشی..
این خوشگلی رو از کجا اوردی!؟؟
قلبم می خواست از زدن
وایسه
اب دهنم رو قورت دادم…
حرفی نزدم…
اونم همینطور بهم خیره شده بود…
خودش
رو کشید جلو و با چشم های
براق شده
بهم زل زده بود…
سرش رو جلو اورد اروم اروم این کار
رو می کرد
تا من واکنش چندانی از خودم نشون ندم..
تا اینکه فاصله امون صفر شد
و لباش
رو کامل گذاشت
روی لبام و شروع کرد به عمیق
بوسیدنم
حس بد مثل دیشب
که منو بوسید نداشتم
اونگ لایق خیانت بود
دست هام رو بالا اوردم و پشت سرش
گذاشتم و منم همراهی کردم..
تا اینکه چند قدم عقب رفت و منو به گونی های
کاه تکیه داد..
قلبم عین چی داشت
تو سینه می کوبید می خواستم
قشنگ خودم رو
بهش فشار بدم و توی بدنش حل بشم..
اونقدر لبای هم دیگه رومکیدیم
که حس کردم
نفس ندارم
خودش هم فهمید عقب کشید
پیشونیش
رو گذاشت روی پیشونی من..
دردم گرفته بود..
با درد گفتم : لبام..
خندید..
-ببخش نشد خودم رو کنترل کنم
وحشی شدم..
می سوزه لبات!؟.
مکثی کردم.
هیچ مردی جز نریمان نبود که
براش نازک کنم
مکث ارومی
کردم و شروع کردم با عشوه حرف زدن..
-اره می سوزه..
نگاه براقش یهو پر مهربونی..
روی لبام رو
بوسید..
-من قربون لبات خودم خوبشون می کنم.
مکث غلیظی کرد
و دوباره به حرف اومد…
-من می دونم این کار اشتباهه اما
من نمیتونم
خودم رو کنترل کنم..
دوستت دارم یه حس خاص
نه از روی هوس نه…یه حس ناب
من با تموم وجود تورو میخام
اونگ
لیاقت تورو نداره من باید باشم
باید برای من باشی..تو
خاص ترین حس نابی برای من
حرف که می زد
قلبم عین چی تو سینه می کوبید
اب دهنم رو قورت دادم..
اعتراف بود!؟.
منم باید اعتراف می کردم!؟؟
انگار این دوگانگی
رو توی چشم هام دید..
چونه ام روفشار داد و با گفت :
خوب تو چی!؟.
نمی خوای اعتراف کنی!؟؟
-چرا…
منم خوب…
نشد که ادامه بدم دختر بودن سخت بود
خجالت شیرینی داشت..
-منم حس دارم نسبت بهت اما خوب اونگ…
دستی گذاشت روی لبام و فشار داد
-هیس اسم اونو نیار توسهم من بودی..
دقیق شد
توی چشم هام و ادامه داد :
سهم من بودی که اونگ تورو از من گرفت
دیگه نمی ذارم
این کارو انجام بده
بااینکه گفته بود که اسم اونگ رو نیارم
اما حقیقت بدی که
اینجا بود این بود من زن اونگ بودم..
هر چند اونگ
عوضی بود اما کار ما خیانت بود
می دونستم
که کار درستی نیست
مکث منو که دید نگاه عمیقی بهم
انداخت
با خنده گفت : چیه چرا اینطوری نگاه می کنی…
اب دهنم رو بزور قورت دادم و گفتم :
ارش
درسته که تو و من همو دوست داریم
اما خوب
کارمون هم درست نیست..
این یعنی خیانت.یعنی زنا درست نیست..
سرم رو پایین انداختم و شروع کردم
به نفس کشیدن…
گونه هام رو فشار داد و منو کشید
تو بغلش..
حالم دست خودم نبود..
-هیس چه خیانتی اخه!؟؟
اون یه صیغه ی ساده اس که میشه
سریع فسخش کرد
همین..
دیگه زنا برای چی می گی!؟.
به اون عوضی وفا دار باشی هیچی نمیشه
اون لیاقتش همینه..
همین که از دورش بزنیم یادت رفته
چه کاری کرده!؟
چه بلایی سر خودت
و خانواده اورد!؟؟برای چی این همه
خودت
رو اذیت می کنی!؟.
ول خوردم با حال خرابی گفتم :
حس بدی دارم
دست خودم نیست یکم بهم مهلت
کن..
قفسه ی سینه ام بالا وپایین میشد..
ولم داد..
قبلش پیشونیم رو بوسید..
-باشه تا با خودت راه نیای بهت نزدیک نمیشم..
لبخندی زدم..
-ممنون خوب حالا اینجا رو تمیز کنیم..
تک ابرویی بالا انداخت..
-برای تمیز کردن اومدی اینجا!؟.
سرم
رو تکون دادم و گفتم : اره
اومدم کمک کنم
لبخندش محو تر شد خودش رو کشید
جلو..
من یه قدم رفتم عقب انگشت اشاره ای
سمتش کردمو
گفتم : اااا همین الان حرف زدی..
خندید..
-معذرت می خوام…
-مغدرت می خوام
لبخند عمیقی زدم از این همه مرد بودنش.
اگه اونگ بود
از این هم نمی گذشت..
این مرد اینقدر مرد بود که دستش رو پس
کشید این یعنی مرد واقعی..
قفسه ی سینه ام از درد بالا و پایین شد..
دستی روی
قفسه ی سینه ام گذاشتم و خودم رو عقب کشیدم…
هر وقت به انگ فکر می کردم کاراش
اذیتم می کرد
این موجود چقدر حال بهم زن بود
ارش نگران اومدم سمتم با اون چشم های نگرانش
نگاهی بهم انداخت و گفت :خوبی!!.
اب دهنم
رو بزور قورت دادم و گفتم :
خوبم..
-یهو چی شدی!!.
لبخند تلخی بهش زدم و لبم رو فرستادم زیر لب و لبم رو فشار دادم..
-هیچی به اونگ فکر می کنم
حالم بد میشه..
سرش رو به معنی تاسف تکون داد و گفت :
واقعا متاسفم براش باهات
این کارا رو کرده..
اشکال داره تلافی همه اینا رو پس می ده..
خودم رو صاف کردم نمی خواستم
درموردش
حرف بزنم ….
-اینجا رو تمیز کنیم بریم
خونه هوا سرده
ارش نگاه چپه ای بهم انداخت
-باهم تمیز کنیم!!.
سرم رو تکون دادم و گفتم : اره دیگه
باهم تمیز کنیم
منو برد سمت در استطبل
در همون حال گفت : لازم نکرده خودم
تمیز می کنم تو برو خونه استراحت کن
حالت بده..
خواستم مخالفت کنم اما
نداشت و کار خودش رو کرد
****
نریمان
با چشم های از حدقه در اومده به مامان
نگاه کردم…داشت چی می گفت!!.
حس کردم
داره سرم گیج می ره
دستی به سرم کشیدم و اب دهنم
رو عمیق قورت دادم..
-مامان چی داری می گی!!؟
یعنی چی من پسر شما و بابا نیستم
نمی فهمم
مامان خندید..
-یعنی همین که شنیدی پسر باید
حقیقت رو
حالا که پدرت مرده
بفهمی..
اونیکی که قاتل پدرت شد چند سال
پیش قاتل
پدر اصلیت هم بوده…
نریمان همون رهام هس
آونگ بچه سر راهی هس
آرش هم پسر سیروس و ستاره هس
گندم هم همون رها هس ک میشه خاهر نریمان
اگر گندم همون رهاست چه جوری که نریمان معلم و اون شاگرد ؟؟ تفاوت سنی ندارن؟؟؟
نمیدونم چرا دلم واسه آونگ میسوزه😑
احساس میکنم اون بیشتر از بقیه آسیب دیده
ارع اونگ گناه داره اون گندمم ک…
ولی ارش خبلی پسته هااا😑
نمیدونم چرا آرش از چشمم افتاد
هرچی باشه نباید خیلی یهویی گندمو ببوسه
گندم می خواست با نريمان ازدواج کنه ولی الان زن اونگِ و عاشق ارش شده😐
پس اونگ کیه🤣
نریمان همون رهامع😐😂
😶
😐😐😐😐😐 پس اونگ کیه؟؟ این سمانه گفت اونگ پسر منه ؟؟ حالا نریمان در اومد؟؟ اینن همه سال اخهعععع ؟؟؟؟تف ت روحش 😐😐😐
فکر کنم آونگ بدبخت از بوته دراومده😂