رمان تاوان دل پارت 47

5
(1)

 

من نریمان نبودم حتی اسمی هم که الان روم گذاشته
شده بود برای خودم نبود..
روی زمین زانو زدم و از ته دل شروع کردم به گریه کردن
داشت حالم بد میشد..

گریه ی مردونه درد داشت به حالت سجده روی زمین اومده بودم
مامان هم خودش حرف زده بود هم دفتر خاطرات
بابا رو‌خوندم بدتر حالم شده بود..
این غم پر از درد منو ذره ذره اب می کرد
گریه های من توی اتاق و گریه های مامان پشت در
فضای مرگ باری رو به وجود اورده بود
که باعث شده بود خیلی
حالمون بد بشه….

***

سمانه

قلبم هنوز درد می کرد بازم دلیلش رو نمی دونستم
فکر می کردم بیام سر قبر حامد خوب میشم
اما حالم خوب نبود
گندم نگاهی بهم انداخت با نگرانی اومدسمتم
دستی گذاشت روی شونه ام و گفت :حالت خوبه سمانه!
نمی دونستم چی بگم شروع کردم به سرفه زدن
گلوم داشت می سوخت

با غمگینی گفت : خوبی!؟؟
بزور جواب دادم : خوبم دخترم بریم داخل..
بعد اروم شروع کرد به حرکت کردن…
وارد خونه که شدیم
سریع رفتیم سمت شومینه
ارش هم پای شومینه بود برگشت..

مارو که دید تکیه اش رو از کاناپه برداشت..

-عه شما ها کجا بودین نگران شدم نگاهی به گندم کرد
حس کردم طرز نگاهش به گندم فرق داره..
گندم سرش رو پایین انداخت و گفت : سلام..
ارش از روی مبل بلند شد : سلام ببخشید یادم رفت سلام کنم…
سلام..
اومد سمت ما نگاهی دقیق بهم انداخت
اخمی کرد دستش رو جلو اورد و پیشونیم رو لمس کرد..

با اخم های تو هم رفته گفت : عمه تو حالت خوب نیست چرا
گوش نمی کنی!؟؟ خودم رو کشیدم عقب و شروع کردم به حرف زدن

-من حالم خوبه…نگران نباش پسرم…
ارش نگاه چپ چپی بهم انداخت دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید در همون حال گفت : گندم بی زحمت یه لیوان لب بیار که من به قرص و دارو های عمه رو بدم

گندم باشه ای گفت و رفت سمت اشپزخونه
ارش منو نشوند روبه روی شومینه
حرارت اتش که به پوست صورتم خورد حالم بهتر شد
لبم رو فرستادم به دندون و‌لبخند عمیقی کشیدم..

ارش با خنده گفت : می ببینم سمانه خانم
حالشون خیلی خوبه الکی داریم حرص می خوریم..
لبخند تلخی زدم..با اه عمیقی گفتم : هعی پسر از من به تو نصیحت هیچ وقت به ظاهر ادما
قضاوت نکن یکی ظاهرش خوبه اما از درون شکننده اس
یکی ام ظاهرش بده اما از درون قوی و پر قدرت..

ارش بازم خندید
دستش رو جلو اورد بینیم رو گرفت به
دستش و فشار داد
کمی مالید..
از درد اخی گفتم : اخ ارش

خندید با خنده گفت : جان دل ارش
عمه تو از کدوم نوعشی!؟.
دستش رو عقب کشیده بود
عمیق شده بهش زل زدم و گفتم :من دوم..
لبخند محوی زد..

-اره عمه ی من قویه..
خواستم حرفی بزنم که صدای گندم اومد..
-بفرما اقا ارش..
ارش مکثی کرد و سرش رو بلند کرد
نگاه خیره ای بهش کرد
برق نگاهش فرق داشت بازم…

چرا هر بار گندم رو می دید اینجوری می شد!؟
دستش رو جلو اورد
خواست لیوان رو بگیره که صدای
زنگ خوردن
گوشی اومد…
ارش روی پا ایستاد گوشیش رو از جیب
شلوارش بیرون اورد نگاهی به صفحه ی گوشیش انداخت و گفت : ببخشید

بعد نگاهی به گوشیش انداخت..
-شماره مامانمه
یه لحظه..

***

ارش

لمس سبز رنگ رو کشیدم و گوشی رو مقابل گوشم
قرار دادم و گفتم :جانم مامان..
هنوز از حرفم نگذشته بود که صدای
هق هق مامان اومد..

تعجب کردم…
با نگرانی گفتم :مامان چی شده
صداش از گریه بالا نمی اومد که حرف بزنه
می خواستم بمیرم
هول برم داشت با چشم های گرد شده
گفتم :چی شده!؟؟مامان حرف بزن.
-ارش…پدرت…

عمه سمانه ام پاشده بود و وایساده بود..
نفسم بالا نمی اومد…

-چی شده مامان چی شده!!؟ حرف بزن

نفسم بالا نمی اومد نگرانش بودم
از گریه اش
قلبم کند می زد…
-ارش بابات…‌سرطان…داره..
اونگ…گفت…دارم میمیرم…دکترش گفته چند…ماه بیشتر زنده نیست..

روح از بدنم جداشد داشتم چی می شنیدم!؟
بابا سرطان داشت!؟
با خنده گفتم : چی داری می گی مامان!؟.
بابا سرطان داره یعنی!!؟
مامان دوباره صدای گریه اش بلند شد…

-اره پسرم اونگ گفت دارم…میمیرم..
فقط گریه کردم از شنیدم..
اصلا…نا ندارم…
سرم رو انداختم پایین و نفس عمیقی کشیدم
اشک از چشم هام همینطور می اومد…
باورم نمیشد..بابام سرطان داشت..

-مامان…راست…میگی!!؟
داری…شوخی…میکنی دیگه!!؟
هق هق اش بالا گرفت..
دستی توی سرم کشیدم چرا جواب نمی داد
داشت دیوونه ام می کرد
خودم رو کشیدم سمتش و لبام رو از هم باز کردم..

-مامان…تورو خدا حرف بزن الان کجایی..
-بیمارستان …من توی حیاط بیمارستانم…
-کدوم بیمارستان مامان…ادرس بده..

****
گندم

با چشم های گرد به ارش خیره شده بودم داشت با هیجان
حرف می زد..
ادرس کدوم بیمارستان رو می خواست!؟
اصلا کی بیمارستان بود داشتم از سردرگمی می مردم..

تا اینکه گوشی رو قطع کرد
سمانه خودش رو کشید جلو با اون چشم های
زوم شده گفت : حالت خوبه پسرم!؟.
چی شده!؟؟کی بیمارستانه!؟
ارش شروع کرد به گریه کردن باورم نمیشد
واقعا داشت برای یه ادم گریه می کرد!؟؟

قلبم فشرده چرا اینطوری میگفت!!؟
خودم رو کشیدم
سمتش…
-اروم باش ارش چی شده چرا چیزی نمی گی!؟
ارش با بغض شروع کرد به حرف زدن
-عمه اه شما بابا رو گرفت
مامانم بود الان زنگ زد گفت دکترا گفتن بابا سرطان داره تا
چند ماه دیگه ام بیشتر زنده نیست…
داشت گریه می کرد و حرف می زد..
عمه بابا رو می بخشی مگه نه!؟

من و سمانه همینطور مات مونده بودیم
خان سرطان داشت!؟.
باورش کمی غیر ممکن بود سمانه خندید..
با خنده گفت : شوخی بامزه ای بود پسرم..
حالا بیا بریم…
ارش به وسط حرفش پرید با دست به صورتش اشاره کرد ‌.

-عمه چه شوخی!؟ یه نگاه به حال و روز من
بکنی می فهمی که دروغ نمی گم
برای چی باید دروغ بگم…
هق هق اش همینطور بلند شده بود..

قلبم ریش شد
سمانه رفت سمتش دستش رو گرفت و اورد
سمت تخت کنار خودش نشوند دستی به سرش زد
و گفت : اروم باش پسرم
اروم باش اصلا لازم نیست الکی خودت رو اذیت کنی
این خواست خدا بوده مرگ و زندگی دست خداست…اینکه دکترا بگن تا چند ماه دیگه زنده اس..
شاید خواست خداست و شاید هم خدا خواست زنده بمونه معجزه میشه
از معجزه ی خدا غافل نشو پسرم..
اما بگی ببخشم..
نمی تونم خواسته ی زیادی از من می خوای
نمی تونم پدرت رو ببخشم اون با من
با جوونی من بازی کرده پسرم
این چیز کمی نیست که میگی عزیز دلم…
از من اینو نخوا پسرم..
متاسفم..

هق هق ارش بلند شده بود منم قلبم عین چی
براش می زد..
این اگه دلیل عاشق شدن نبود پس چی بود!؟؟

****

اونگ

از شدت گریه ی زیاد چشم هام به سرخی می زد
قفسه ی سینه ام بالا و پایین شد

دستی گذاشتم روی قلبم و از ته دل فشار دادم..
برای همین داشتم می مردم
می خواستم خودم رو به در و‌دیوار بزنم چه بلایی داشت سر بابام می میومد..
از فکر بهش هق هق ام اوج گرفت بااینکه خیلی باهام خوب
نبود…اما نمی خواستم اینطوری شه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

گندم خانم تو از عشق لطفا حرف نزن که آبروی هر چی عاشقه میبری با این عاشقی کردنات چندتا چندتا عاشق میشی بابا.

Nahar
Nahar
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

اگه خر هم بود انقدر عاشق نمیشد🙄

ارزو
1 سال قبل

ایشالله بمیره همه بلند بگن ایشالللللللههههه همراه اونگ با هم دیگه برن ته قبر عزائیل خفتشون کنه ببره لگدمالشون کنه قشنگ😑😑💣💣

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط T.S
ثنا
ثنا
1 سال قبل

واییی حقشش خان ولکنید تازه اون بمیره همه از دستش راحت میشن…. ممنونم از قلم خوب تون

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x