رمان جرئت و شهامت پارت ۲

0
(0)

 

به حالت طلبکارانه به مادر نگاه کردم‌‌.
و آیکون سبز را لمس کردم و صدا را در بلندگو گذاشتم.

 

_سلام دختر گلم؛خوبی؟

 

نفسم را فوت کردم.با صدای پدر متوجه شدم که چقدر دلتنگش هستم.

 

_سلام باباجون.خوبم مرسی….میگم نمیخوای برگردی تهران؟دلتنگت شدیماا

 

پدر قهقهه ای زد و گفت:_دخترم فقط سه ماه گذشته؛تو دلتنگ شدی؟چشم حتما میام.دیگه چه خبرا

 

_قول دادی حتما زود بیای.هیچی قراره فردا دایی ابراهیم بیاد خونمون

 

مادر برگشت و نگاهی به من کرد.مطمئن هستم او کامل به حرف هایم گوش میدهد.

 

چینی به بینی اش داد و به حالت عصبانی گفت:

 

_همه چیز و برو به بابات بگو.

 

و از دید من خارج شد.
با تعجب به مادر که در حال رفتن به اتاق بود نگاه کردم.

 

من که چیزی نگفتم که خشمگین شد.

 

با صدای پدر تلفن را به گوش هایم نزدیک کردم‌.

 

_چرا مامانت عصبانیه؟

 

_نمیدونم چرا اینطوری شده.از اول که اومده خونه پاچه ی من و میگیره‌‌.

 

پدر غر زنان گفت:

 

_عفت کلام داشته باش!
دختر تو دیگه داره ۱۸ سالت میشه.کی قراره بفهمی که باید درست با مادرت صحبت کنی؟

 

آه بلندی کشیدم.

_چشم ببخشید.

 

_تازه داییت هم صبح بهم زنگ زد ؛گفت منم مرخصی بگیرم بیام.گفتم کار دارم.

 

_اه چقدر اینا سیریشن !!

 

پدر نفس عمیق کشید و گفت:

 

_بهت هشدار دادم.که درست حرف بزن…!من کار دارم ترنم بهت زنگ میزنم

 

با خدافظی که گفتم تلفن را قطع کردم.خدا به دادم برسد که قراره فردا برایمان مهمان بیاید.

 

* * * *

با زنگی که به خانه آمد هوش از سرم پرید.

 

مادر با صدایی که متوجه شدم مضطرب هست و دلهره دارد گفت:

 

_برو در و باز کن ترنم منتظر چی هستی؟

باشه ای گفتم و وارد حیاط شدم‌.

 

اصلا راضی به آمدن دایی به خانه نبودم.بدترین شانسم این بود.که هم پدر ماموریت بود. و دایی هم دو تا پسر داشت!

 

به سمت در رفتم و در را باز کردم.

 

با دیدن قیافه ی دایی که پیراهن سرمه ای به رنگ دارد و زن دایی که مانتو خردلی و روسری پوشیده ای دارد لبخند زدم.

 

اما با دیدن فرید لبخند در دهنم ماسید.

 

سعی کردم لبخندی بزنم . تا چیزی تابلو نباشد.
دوباره ترس کودکی به سراغم آمده بود.آن ترسی که از آن وحشت داشتم.

 

با صدایی که سعی کردم جلوی لرزش آن را بگیرم گفتم:

_سلام،خوش اومدین.

 

زن دایی شروع کرد به بغل کردن من و مرا به آغوش کشیدن.دایی هم جعبه ی شیرینی در دستش بود.

 

_وای ترنم جان.چقدر بزرگ شدی! واسه خودت خانمی شدی.

 

سعی کرد لبخندی بزنم آن هم از جنس درد .
دردی که فقط خودم توانستم حسش کنم.

 

_ممنونم ،زندایی..جان بیاین تو مامانم منتظره.

 

دایی هم دستش را به سمت من بلند کرد و به من دست داد.و همانطور اول فرید آمد بعد فرنود.

به آنها هم سلام کردم اما سنگینی نگاه فرید مرا آزار میداد.سعی کردم به او توجه نکنم.تا همین نگاه های او مرا به خطر نیندازد.

 

فرید دو سال از فرنود بزرگتر بود.اما میتوانم قاطعانه جواب بدم که فرنود خیلی بهتر و مردمی تر از فرید است.

 

وارد خانه شدیم.

 

مادر با آنها سلام و علیک کرد و مرا به آشپزخانه برد

.

_ترنم،من کنار مهمونا می شینم ،تو چایی میاری باشه؟

 

با باشه ای که زیر لب گفتم. مادر از آشپزخانه خارج شد.من هم چایی ها را آماده کردم.

 

سعی کردم همه ی کار ها را تمیز انجام دهم.بدون هیچ کم و کاستی!

 

وقتی مشغول پر کردن چایی در لیوان بودم که احساس کردم کسی وارد آشپزخانه شد.

 

با فکر اینکه مادر هست.بی خیال مشغول کارم شدم.

 

_خب،خانم داره چیکار می کنه؟

 

با هینی که کشیدم سریع برگشتم. درست یک قدمی ام ایستاده بود و داشت به من نگاه می کرد .

 

_تو اینجا چیکار می کنی؟

 

_اومدم پیشت،خوشحال شدی؟

 

آب دهانم را قورت دادم و ادامه دادم:_برو بیرون مگرنه داد میزنم..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4 (4)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۲۳۲۰۰۷۹۷۴

دانلود رمان ناژاهی pdf از آذر اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       کسی از من نپرسید که آیا حاضرم همبستر مردی باشم که نفرت و کینه جزئی از وجودش بود !   کسی نگفت که از او می ترسی یا نه !   کسی نپرسید که دوستش داری یا نه !   طناب دار از…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 0 (0)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4.1 (12)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساجده
ساجده
10 ماه قبل

کِی پارت گذاری میکنی؟؟ 😕

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط ساجده
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
10 ماه قبل

عههه وا ببخشید 😂
خب حمایت از رمان هدیه جون😎

شیدا
شیدا
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

اسمش حدیثه هست

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x