_منظورت چیه.؟
همانطور داشتم به خیابان نا مفهموم قدم میزدم و به مغازه هایی که بسته شده اند نگاه می کردم لب زدم:
_مامان جان واژه ی دوست دختر و نمیشناسی؟یا باید توضیح بدم.
_آخه ..فیروزه گفت فرید اصلا دختر ندیده که باهاش حرف بزنه
به حرف مامان خنده ی کوتاهی کردم که گفت:
_وایسا با فیروزه حرف بزنم…خب تو الان کجایی.؟
همانطور که حرکت می کردم ،پارکی را دیدم و گفتم “پارک نورم،هیچ پولی هم ندارم بیام خونه … راه خونه بی بی هم بلد نیستم چیکار کنم؟
_به فرنود میگم بیاد …خب من برم ترنم کار دارم خدافط
بدون اینکه حرفی بزند، تلفن را قطع کرد.به سمت پارک حرکت کردم پارک خلوت بود و از همین می ترسیدم .
گرمای هوا کل پوستم را سوزانده بود و تمام صندلی ها از گرما مانند تنور شده بودند ..
همان ایستاده باشم بهتر است.
گوشی را برداشتم و خودم را در برنامه مشغول کردم.. نمیدانم چقدر مشغول بودم که دیدم پانزده دقیقه گذشته.
احساس می کنم گرما زده شده ام آخه کی زیر زل آفتاب میماند؟ برگشتم دیدم دو تا پسر دارن باهم صحبت می کنند.
تلفن را داخل کیفم گذاشتم.از اول هم اشتباه بزرگی کردم اینجا ماندم.قدم هایم را تند کردم در ذهنم کولاک بود که میگفت”چرا ترسیدی ترنم. قوی باش..”
_ببینم خانم اینجا چیکار می کنه؟
و شروع کردند به خندیدن .همانطور که سعی کردم اهمیت ندم تلفن در داخل کیفم زنگ خورد .
تا خواستم گوشی را از کیفم بردارم دیدم آنها یک قدمی ام وایستاده اند .جیغی کشیدم که یکی از پسر ها گفت:
_اینجا کسی کمکت نمی کنه عزیزم
و مچ دستم را گرفتن حس کردم از ترس کل بدنم می لرزد. حتی صدایم!
_ولم ..کـــــن
آن یکی پسرک دهانم را گرفت و مرا به سمت کوچه میبرد. نمیتوانستم کاری کنم..
خدا خدا می کردم یکی بدادم برسد همانطور که جیع هایم اصلا شنیده نمیشد،انگار به تنم رعشه انداخته اند .
آن پسرک دستمال را روی بینی و دهانم می گذاشت، حس کردم چشم هایم تار شده.سرم را تکان میدادم تا نتوانند،اما حریف آنان نبودم.
یهو صدای عربده ی فرنود آمد و آن پسرک دستانش شل شد و دوستش به سمت فرنود رفت . و یهو آن پسر هم مرا رها کرد و به سمت فرنود دوید.با صدای بی حالم گفت:
_ولش کنید..
انگار زانو هایم سست شده بود توان نگه داشتن خودم را نداشتم دیوار را گرفتم تا به زمین برخورد نکنم .
حتی به خوبی نمیتوانستم اطرافم را ببینم از ترس دستو و پاهایم. میلرزید.
حتی صدای داد و بیداد آنها را نمیشنیدم فقط صدای نفس نفس خودم را…
هَلاکِ مامان ترنمم
یعنی دلم خنک شد خیلی فرید فرید میکرد خدا کنه با فرنود ازدواج کنه فرید آتیش بگیره