رمان جرئت و شهامت پارت ۲۳

0
(0)

 

 

نمیدانم چقدر گذشت اما حالم خوب نبود.
چشمانم داشت تاریک میشد که فرنود را دیدم.

 

اما انگار فرنود تا من را دید رنگش پرید به سمتم آمد و سریع گفت:

 

_ترنم…ترنم خوبی؟….

 

زیاد نمی‌توانستم، حرف هایش را متوجه بشم اما احساس کردم رو زمین معلقم تا دیدم فرنود مرا در داخل ماشین گذاشته

.

همش زیر لب چیزی را میگفت:

_ای خدا لعنتت کنه فرید!

 

و به سمت مغازه رفت احساس سرگیجه داشتم.شروع کردم با دستانم ،گردنم را مالش دادم .داخل ماشین باد خنکی به صورتم می‌خورد.

 

که باعث میشد حالم بهتر شود.اصلا چطور متوجه نشدم فرنود کولر ماشینش را روشن کرده؟

 

بزاق دهانم را قورت دادم،از گرما گلویم میسوخت.فرنود از آن چیزی که فکر کردم زودتر آمد در را باز کرد و بطری آب را جلوی دهانم قرار داد.

 

_بخور ترنم..رنگت مثل سفیدی برف شده.

 

جرعه ای از آب را نوشیدم..احساس کردم خیلی تشنه هستم و این آب نیازم را برآورده نمی‌کند.

 

اما در کمال ناباوری فرنود بطری را عقب برد و آن را به صورتم ریخت.

 

_این خوبه..گرمازده شدی،میخوای بریم بیمارستان؟

 

سرم و به نشانه ی نه تکان دادم که ماشین را روشن کرد و قبل از حرکت کردن گفت:

 

_میخوای برات چیزی بگیرم بخوری؟حالت بد نشه‌

 

_نه خوبم..مرسی

 

چند دقیقه گذشت که فرنود گفت:_ترنم..تو پارک چیکار می کردی.فرید چیکارت کرد مامانت بهم گفت دعوا شده.

 

همانطور که به خیابان ها نگاه می کردم گفتم:

_فرید با دوست دخترش اومده بود.اصلا انگار جفتشون با وجود من مشکل داشتن.

 

سرم را برگرداندم و به فرنود نگاه کردم دیدم خون در کنار لبش نمایان بود .دستمالی را از داشبورد برداشتم.

 

تا خواست حرف بزند لب زدم:

_فرنود لبت خون اومده.

 

و آن را جلوی لبش گذاشتم.چشمانش از تعجب گشاد شد.یهو انگار متوجه ی رفتارش شد که دستمال را گرفت.

_ممنون.

 

لحن صحبتش خیلی سرد بود ،خودم را جمع و جور کردم و به صندلی تکیه دادم.

 

_ببخشید تو رو زحمت قرار میدم که باعث شد کتک بخوری.

 

با حرف من اخمی کرد و گفت:_تو من و با اون الف بچه ها مقایسه می کنی زدم تو دهنشون در رفتن.ترنم بیست و پنج سالمه ،بچه پونزده ساله که نیستم.

 

همانطور که لبخند کوتاهی زدم گفتم:

_باشه متوجه شدم‌.چرا عصبانی میشی؟

 

فرنود فرمان را چرخاند و گفت و دستمال رو به دهانش قرار داد و همزمان پرسید:

 

_چرا باید عصبانی بشم..میگم گفتی فرید دوست دخترشو آورده؟

 

لب هایم را بهم فشار دادم و گفتم:

_اهومم.تازه اسم دختره هم رونیکاس!

 

اخمی کرد.انگار باورش نمیشد همچنین چیزی را تعریف کردم.

 

_واقعا؛رونیکا؟

_آره مگه میشناسی.؟

 

سرش را خاراند انگار کمی برای گفتن ماجرا نیاز به فکر داشت اما لب هایش را تر کرد و گفت:

 

_فرید خیلی وقته…رونیکا رو دوست داره فکر کنم پنج سال باشه ..مامان از رونیکا خوشش نیومد نزاشت فرید ازدواج کنه.

 

انگار همین حرف او باعث شد کلی سوالات مغزم را به چالش بکشاند.”خب اگر به رونیکا علاقه دارد،پس چرا میخواد با من ازدواج کند؟”

 

_پس چرا میحواد…

 

حرفم را قطع کرد انگار میتوانست حدس بزند که سخنم چیست که گفت:

_باهات ازدواج کنه؟خودمم واقعا نمیدونم…فرید از اول از بچگی از تو خوشش نمی اومد.دو سه ماه پیش فرید با رونیکا قطع رابطه کرد گفتم به خاطر اینکه باهات ازدواج کنه هست اما تو این میگی..واقعا نمیدونم

 

با این حرفش فکر های زیادی مغزم را درگیر کرد یعنی فرید نقشه دارد؟؟نه نه

 

_الان یعنی چی …چرا من نمیفهمم .آخه بهم خیلی میگفت از من خوشش نمیاد …پس دلیل ازدواجش چیه؟

 

سرش را چپ و راست برد یعنی نمیداند که گفتم:فرنود؟

_جانم؟

 

چشم هایم را بستم .احساس کردم مغزم در حال متلاشی کردن است :

 

_پس چرا میخواد با من ازدواج کنه وقتی با رونیکا در ارتباطه؟

 

ماشین را زد کنار دنده را خلاص کرد و به چشم هایم خیره شد برق آفتاب در چشمانش درخشیده بود:

 

_مامان من با عمه تابان حرف زده شاید یک ماه دیگه بیان خاستگاری و توی این تابستون ازدواج کنی.اما

 

کمی در حرف هایش مکث کرد و پچ زد:

 

_تنها کسی که میتونه این مراسم خاستگاری و بهم بزنه باباته …چون عمو خیلی تو رو دوست داره..قطعا راصی میشه.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
شیطون2

رمان دانشجوهای شیطون 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی…
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
9 ماه قبل

تهش با فرنوده نه؟
تهدیدم نکن ننه ندا نیستی منو بزنی😌

neda
عضو
پاسخ به  آیلار(آیلی)
9 ماه قبل

😂 😂 😂

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x