به سمت تخت زرشکی رنگم رفتم.
صدای بحث آنان اومد. و صدا بلند و بلندتر میشد..
_تابان خانم،دیدید چی شد.چند دقیقه دخترتون اومد خبر خوش به ما داد.وقتشه ما دیگه بریم.
مادر شروع کرد آرام صحبت کردن :
_فیروزه خانم .خواهشن بشینید.خیلی زشته این همه راه از رشت تا اینجا اومدید میخواید برید…من دخترم و راضی می کنم.
_ما بریم بهتره،یه موقع به دخترتون بر نخوره .دیگه خواهر گلم خدافظ.
_والا،خوبه فرید و میشناسه و اینطور جواب بهش میده..
مادر سعی کرد با چرب زبانی کاری کنند در خانه بمانند.حس او را درک نمی کردم.
یعنی حتی به نظر من هم احترام نمیگذاشت.
از تخت بلند شدم و در را قفل کردم.نفس عمیقی کشیدم میدانم اگر نتواند آنها را راضی کند.حرصش را سر من خالی می کند.
تا صدای در آمد.
یعنی دیگه آنها رفته اند ..
یهو صدای دستگیره آمد. و دستگیره بالا و پایین میشد.
_ترنم،ترنم در و باز کن ورپریده
لبخندی از سر شوق زدم .
همیشه پدر من ،به من میگفت جرئت داشته باش.
که اگر شهامت نداشته باشی،آن مردم قدر تو را نمیداند.کلا جنس انسان ها همین بود..
_چرا باید در و باز کنم مامان؟
شروع کرد به جیغ کشیدن.
_چقدر تو بیشعوری ترنم،مگه من چیکارت کردم می مردی جواب بله رو میگفتی.
اون فرید چشه؟نکنه یه نفر تو زندگیته هاا؟
در و باز کن ترنم در و باز کننننننن!
جوابش را ندادم.خودم از دستش عصبانی بودم .نیازی به این رفتار ها نبود.
اون دایی هم یک آدم مغرور و از خود راضی بود .خوشم آمد که توانستم او ضایع کنم.
مادر محکم به در می کوبید و داد میزد.
_آبروم و بردی ترنم . به داییت چی بگم؟بگم این دختر پروی من راضی نیست ازدواج کنه.راضی نیست با خانواده ی مادرش وصلت کنه.راضی نیست…
نفسم را با نفرت بیرون دادم و کلام او را قطع کردم و گفتم:
_من قصدم ادامه تحصیله.
_غلط کردی تو .. من تو رو میشناسم. تو….
و در را از کلید قفل چرخاندم و در را باز کردم.به صورت عصبانی مادر مواجه شدم.
دستم را به علامت تهدید بلند کردم و گفتم:
_بزار راستش و بگم ،خیالت و راحت کنم.
مامان من نمیخوام با فرید ازدواج کنم.اون موقع که داشتید راجب ازدواج من فکر می کردید.که چطوری بابام و راضی کنید.
خودتون فکر نکردید شاید یک درصد من راضی نباشم واسه خودتون همینطوری می بریدید و می دوختید.یادت باشه مامان زمانی که من راضی نباشم.بابا هم راضی نیست. و تو هم نمیتونی
حریف اون قرار بگیری …
⊱⋅—————⋅ 𔘓 ⋅—————⋅⊰
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالیه عالیه ادامه بده ولی زود زود پارت بده
مرسی عزیزم.🩷🩷🩷
خب روز های زوج میزارم دیگه
اها باش میدونی داری داستان زندگی ابجیمو تعریف میکنی☹️
نویسنده جون رمان دیگه ای هم نوشتی؟؟؟
چرا زیاد نوشتم اما تو سایت نذاشتم..