بالاخره پدر نازنینم از ماموریت اداری اش آمد . اشکی از ذوق در چشمانم نمایان شد.
لبخندی زدم و پدرم را در آغوش کشیدم، چهره ی خسته اش مشخص بود چقدر زحمت کشیده است.
_دختر عزیزم،چرا گریه می کنی؟؟
آب بینی ام را بالا کشیدم و از بغلش بیرون آمدم.و به چهره ی مهربانش نگاه کردم تا خواستم جواب بدم مادر آمد حیاط و پچ زد:
_ سلام حامد رسیدن به خیر
چیه ترنم عین کوالا چسبیدی به بابات؟
فقط سه ماه رفته دیگه…
دندانم را بهم دیگر سابیدم به طوری که داشتم صدای شکستن آن را حس می کردم.
بی توجه به سخن مادر گفتم:
_وای بابا خیلی دلم برات تنگ شده بود..
بیا تو هوا گرمه.
پدر بوسه ی به موهایم گشود و باهم دیگه به سمت اتاق نشیمن رفتیم. پدر در مبل راحتی که رنگش بادمجانی بود نشست.
مادر چایی را در استکان کمر باریک ریخت و آن را به پدر تعارف کرد.
من کنار پدر نشستم و پدر شروع کرد با من صحبت کردن:
_خب،دخترم چه خبر از امتحانات؟
موهایم را با دستانم چرخاندم و چایی را در دستانم گرفتم و لب زدم:
_آره بابا فردا امتحانه عربی دارم.داشتم می خوندم و که تو من و سوپرایز کردی.
مادر چشم غره ای به من کرد و با حالت تیکه به من گفت:
_چقدر ندید بدید شدی ترنم.ما تو رو این مدلی تربیت کردیم؟؟که تو به خاطر سه ماه این مدلی می کنی؟حالا خوبه بعد یکسال نیومده.
پدر با چشم ،اشاره کرد که مادر ساکت شود و لب زد:
_دیگه دخترم ،برو درستو بخون که کنکور هم داری ! فکر کنم یکی دو ماه دیگه است درسته؟
سری تکان دادم و گفتم:_بله ،بابا جان ۵ تیر کنکور دارم و این هفته هم امتحانام شروع شده.
مادر به پدر نگاهی کوتاه انداخت و بعد به من نگاه کرد و لب زد:
_آره دیگه،درستو بخون حداقل دانشگاه تو رشت قبول بشی! چون مکان ثبت نامتو تو رشت میخوام زدم..البته اگه قبول بشی!!.
نگاهی به مادر کردم.
چه طور آنقدر خودخواهانه صحبت می کرد،و خودش میدید که چقدر من زحمت میکشم.
_مامان ؛منظورت و نمیفهمم یعنی چی اگه قبول شی؟
چینی به بینی اش داد و با لحن بیخیال گفت:
_شاید قبول نشی!! بالاخره پیش میاد دیگه ،تو که ور دل من نشستی هیچ کاری هم که نمی کنی.
نفس هایم را با حرص بیرون دادم ،مادر گفته بود که میخواهد محل ثبت نامم را در رشت انجام بده.؟پیش دایی!
نه نه حتما اشتباه شنیدم.
_مامان من محل قبول شدنمو تو رشت زدی؟
مادر سری تکان داد.اخمی در ابرو هایم جا افتاد. و لب زدم:
_چی؟؟تو محل قبول شدنمو رشت زدی؟آخه چرا؟ میخوای برم پیش دایی چند مدت بمونم…خب من میدونم دردت اینه که چرا من به فرید جواب رد دادم
_رو حرف من حرف نزن ترنم حتما به صلاحت بوده که تو رو میخوام ببرم رشت ..بعد من نگفتم برو خونه ی داییت میری خونه ی بیبی ..درضمن بار آخرت باشه که……
پدر هیسی گفت و مادر سکوت کردم عینک ته استکانی اش را در آورد و روی میزعسلی گذاشت،و لب زد:
_من نمیخوام تو مسائل مادر دختری دخالت کنم،اما تابان تو نمیخوای این بحث و تموم کنی؟
اگه ترنم نمیخواد فرید و،اجبار نیست.میتونه قبول نکنه. اما تو چرا بحث و کش میدی؟
مادر از مبل بلند شد و به حالت عصبی نعره زد و به پدر گفت:
_تو فقط طرف دخترت و بگیر باشه؟
و سریع از جلوی دید من و پدر خارج شد.. پدر با زیر لب “خدا صبر بده” بلند شد.
میدانستم میخواد پیش مادر برود.
اما سرنوشت من چه میشد.؟
آیا میشد کسی که به آن علاقه ندارم،زیر سقف باشم؟
حتی خود مادر هم عاشق پدر است . و بالعکس
هنوز این موضوع فکرم را درگیر کرده بود .
به سمت روشویی رفتم و آب خنکی به صورتم پاشیدم.خنکی آب پوستم را بی حس کرد.
میدانستم مادر تا حرف هایم را عملی نکند ول کن نیست.
اما من دخترش هستم.!
حتما در این ماجرا پیروز میشوم …و به او ثابت می کنم.من کی هستم.
⊱⋅—————⋅ 𔘓 ⋅—————⋅⊰
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خب بچه ها دوست دارم نظرتونو درباره این رمان بدونم..چون من اصلا نمیفهمم که چه کسایی این رمان و میخونن حداقل با کامنت یا امتیاز گذاشتن بهم انرژی بدید..تا اشتیاقی درباره ی درباره ی ادامه ی رمان داشته باشم.🩷🩵
سلام عزیزم من رمانتونو دوس دارم پر قدرت ادامه بده 😍💕
مرسی عزیزم🩷🩷
نویسنده چان رمانتون زیباست پر انرژی ادامه بده🤍
مرسی🩷💙
🤍 🤍
سلام عزیزم داستانت قشنگه ولی حس میکنم اگریکم نوشته هاتوخودمونی کنی بهتر باشه مثلاپدرگفت مادرآمدیکم یه جوریه نمیدونم متوجه منظورم شدی یانه ولی داستانت قشنگه مطمئنن میتونی قلمت روبهتراز اینم بکنی همیشه اولین تجربه هابهترینها نمیشن امابادرس گرفتن ازشون میشه بهتریناروساخت موفق باشی عزیزم
مرسی عزیزم..چرا همه ی این رمان هایی که قبلا می نوشتم به صورت خودمونی بود.اما الان گفتم یه تغیراتی بدم و عامیانه کنم..
چشم یه تغییراتی میدم بهش 🩷
موفق باشی عزیزم قبل ازاینم رمانی نوشتی توسایت بذاری؟
فکر کنم رمان شانس زنده ماندن باشه
دیدین گفتم باباش اومدههه😃🤣
آفرین 🍫 اینم جایزت😊😂
چه خوشمزه بود مرسی🤍🤣
حدیثه جان سلام💗
میتونم بپرسم شما چطوری رمانت رو اینجا گذاشتی ؟ چون من رمانم رو تو مد وان گذاشتم اگه بخوام رمان بعدیم رو اینجا بذارم چقدر طول میکشه؟
ممنونم میشم اگه بهم بگی💕
میتونی به ادمین فاطمه تو تلگرام پیام بدی..
قلمت ضعیفه