ارسلان بی حوصله پوف کشید
_تند نرو مروارید من دیگه حوصله ندارم
مراعات کسی رو بکنم
دست شوهرت رو بگیر از خونه من برید بیرون
تا وقتی نخوام اجازه نمیدم کسی دستش به اون دختر برسه افتاد ؟
نگاهی به پدرش انداخت و تنها برای طعنه زدن به او لبخند زد
_حالا که انقدر خواهانشید زمانی اگر من نخواستمش می فرستمش پیش شما چطوره ؟
مروارید منظورش را نگرفته
نگاه اشک و بهت زده اش را به ارسلان دوخت
و آخرین خط و نشان هایش را برای دلارای کشید :
_مطمئن باش دیگه نمیذارم بخاطر تو آبرومون بره نوک چوب
حرفش را زد و به همراه حاج ملک از خانه ارسلان بیرون رفتند
همین که صدای کوبش شدید در را شنید ، بغضش با صدای بدی شکست
ارسلان وارد اتاق شد و با دیدنش که پشت در نشسته بود و گریه میکرد بی حوصله پوف کشید
_چته واسه چی گریه می کنی ؟
حرفی نزد و هر دو دستش را پوشش صورت خیس از اشکش کرد
ارسلان راضی از چهرهی عصبی پدرش
روی تخت دراز کشید
_فعلا اونا باید زار بزنن بچه جون
اشکاتو پاک کن تر زدی به اعصابم
دلارای بی توجه به او به دیوار روبهرویش زل زد و اشک ریخت
انگار هورمون هایش زیادی بهم ریخته بود
ارسلان کلافه بلند شد
دستش را زیر چانه دلارای زد و همانطور که سرش را بالا می آورد گفت:
_نفست رفت بچه !
به اندازه کافی عصابم خورد هست توهم با نق نق کردنت بیشتر توش نرین
دلارای با لب های لرزان نگاهش کرد
_نمی تونم ….
_یک هفته ست من فقط دارم گریه و زاری می شنوم
حوصلمو سر بردی دلی
دلارای بغض کرده از جا بلند شد
ارسلان با خشونت دستش را کشید
_کجا ؟
دلارای نگاهش را دزدید
_مگه نمیگی نمیخوای گریه زاری بشنوی ؟
برم یک جای دیگه
ارسلان چهره اش را درهم کرد
_یک قطره دیگه اشک بریزی جوری میزنمت که اشکات الکی هدر نره
دلارای غمگین خیره رو به رو شد
ارسلان دستش را پایین کشید و مجبورش کرد کنارش بنشیند
_پریودی ؟
دلارای وا رفته نگاهش کرد
انگار ارسلان حرف عجیبی زده بود
_ چ …. چی ؟
_چرا انقدر تعجب کردی ؟
دلارای موهایش را پشت گوشش فرستاد
و سعی کرد عادی باشد
_هیچی ….. نه ….. نیستم
ارسلان پوزخند زد
_ولی رفتارت حسابی پریوده دختر حاجی
ام. حرفی ندارم فقط خسته نباشید🙂😂
دوستان عزیز…
ول کنیم اینا رو رمان آفلاین کامل کسی خونده خوب باشه معرفی کنین
سفر به دیار عشق عالیه
خوندمش خیلی خوبه
ممنون از پاسخت❤️
برج زهرمار ودخترشیطون بلا
خوندمش اینم خوبه و همچنین ممنون از تو❤️
الفبای سکوت خیلی قشنگه
ممنون❤️
ای بابا کشتی مارو نویسنده جــــــان اَههههههه
من به این نتیجه رسیدک که دلارای شیش هفتشه و اشباه تایپی رخ داده چون پنج ماهه امکان نداره نفهمن چون تو ماه دوم شکم بزرگ میشه
احتمالا بجای پنج شیش هفتع پنج شیش ماه زدن اشتباهی
#بیاین_ اینطور_خودمون _رو _قانع کنیم😐
ولی مامان من شیش ماهش بود شکمش بزرگ شد…
دوستان آرام باشید….
از حموم آمدیم بیرون….چند روز طول کشید
و بعد دلی رفت چند روز ط.ل کشید
آمدن و رفتن مرواریدم چند روز طول کشید
ایشالله بعد اون هم سخنان دلارای و ارس طول میکشه
کلا نویسنده عاشق طوله…عرض دوس ندارع🥲😐🤒
بچه هادقیقا کی میایین دورهمی که بیام باشین همه ساعت دقیق چند..مرسی
کی بودگفت رمان گلادیاتور عالیه؟؟من که یه ساعته۷۶پارتشو خوندم تاالان فقط سردردم ..خاستم بگم توروحت بااین رمان معرفی کردنت من که چیزی نفهمیدم ازش. واقعاااا که😐😐😂😂😂😂
رمان تارگت بخون تظمین مکنم من😀
میخونم عالیه واقعا
اینجا واقعا داره به شعور مخاطب توهین میشه!
مگه میشه چهار ماهش باشه ولی شکمش تخت باشه؟!
فقط دو گزینه هست یا خیلی چاقه یا اصلا حامله نیست و خودشو همه ما ایسگا شدیم که البته به نظر من اولی درست تره
فاطمه جون لطفاً به نویسنده بگو دیگه انقدر کشش نده..
حداقل ارسلان بفهمه که بارداره
دلارای آچی ماچی بلده میخونه کسی متوجه حاملگی دلی نمیشه 🤗🤗😄😄
ارسلان که درست ندیدش.فکرمیکنه دلی پریوده😐😐😐😐😐😐😐😂😂😂😂😂
تنها نتیجه اینه که یا دلی خیلی چاقه ، یا ارسلان خیلی کوره ، یا بچه دلی خیلی ریزه 🤣 بفهمه ارسلان که دلی حاملس لابد میگه این بچه من نیس ، که اونم یه داستان جدااا😐😂
همین روزاا بسرش میزنه بره سمتش اونوقتع که ارسلان عق بزنه به دلی😅😅😅
اگر هم ارسلان بفهمه دلی حاملس ، لابد میگه این بچه ی من نیست ،😂🤣 من باباش نیستم😂
تواین هم شکی نیشت میبنده بیخ ریش هومن
🤣😂
بخدا میشههههههه من مامانم پنج ماهه بود زیر گوشمم بود نفهمیده بودم:/
این روزا فقط میام دلارای رو میخونم و میرم
حالا بپرسید چرا
چرا
چون کوتاهن پارتاش
حوصله خوندن متن طولانی رو ندارم🤣
😂😂
پس واسه همین بهت لقب نویسنده دادن چون میخونی فقط
کی و کجا بهم لقب نویسنده داد؟
خوشحال شدیاااا😅😅 ..😐دلوخ گفتم😐
#حرف حق😂😂😂🙂
این رمان تنها رمانیه که انقد نظر و انتقاد داره😐😂دس خش بیشتر از پارت رمان نظراتش هستن😂
من جیش دارم شکمم پف میکنه😐😂
دلارای لعنتی بچه داره اون تو کسی متوجه نمیشه!
اخه یکم غذام که بیشتربخوری شکم معلوم میکنه زندایی من۴ماهش بودمثل طبل شده بودشکمش دلارای چرامعلوم نیست نکنه بچش کوتوله ریزه میزه باشه😅😅
حتما دلارا چاقه خیلی ، چون زن عمو من ۶ ماهه حامله بود ، ولی چون خیلی چاق بود هیچکس نفهمید ، تا زمانی که بچش دنیا اومد ،همون موقعم میگفتن مطمئنی بچه خودته !🤣😂
رمان هستش دیگه هرچی دلشون خاس مینویسن حتی میشه ماستو سیاه کنن
رفتارت حسابی پریوده🤣🤣 خدا نکشت ارسلان پوکیدم از خنده🤣🤣
شرمنده اتاناز عزیزم
پیامتو دیدم
نویسنده اجازه نمیده
تف به نویسندههه 😂
😂😂
من که دخترم هنوز نمیتونم پریودو درست تلفظ کنم این بیشور فرت فرت دنبال این پریود بودن دلی هستش..من میخام بگم پریود انگار که بخام بگم پراید اینجوری میشه😂😂😂😂
نویسنده دیگه انقد کشش داد رمان کش اومد دیگه نمیتونه جمعش کنه😑
دوستان نمیفهمه…..از الان بگم بعد اینکه بی صاحابو عقد کرد بعد مدتت میفهمه:|فک کنم دیگه دردش بگیره😐😂
آبروی هرچی دختر بود رو دلارا برد ، خب بگو حاملم دیگه کشتی مارو😐🤣 یا خودم اصلا به ارسلان میگم حامله ای 😂 این یه تهدید برای دلی بود….
فاطمه جوون
اون رمانه ک نویسندش مارو سکته داد با لاساسینو جونش چیشد دیگه نمیزاریش؟
وهم ؟
گذاشتمش
سلام،میشه لطفا یه رمان خوب معرفی کنین.
همین رمان بالاسری ک اسمش وهم هست بخوونننشششش عااالیییع عاشقش میشی😐😂
دلارای رو ب ارسلان:خانوم ببخشید پاشو برقص واسم خانوم ببخشید پاشو برقص یه کم
ارسلان با عشوه و چشماشو شتری پلک برمیداره: بابا نمیتونم برقصم مگه کری؟ایییششش
دلارای بلند میشه ارتیستی میرقصه و میگه: خانم کاری نداره یه شونه رو بده این وری و اون یکی شونتو بده اون وری(با چادر تجسم کنید)
بده تو اون شکم فنری حالا به چرخونش سریع سریع
حالا داری واسه خودت میلرزی به این کارت میگن داری میرقصی
ارسلان عشوه هاتو بنداز کنار بیا برقص باهام😐
…….
و خبر رسید ک بچه دلارای در بطنش مرد😐
وایییی خیلی باحالی🤣🤣🤣
باحالی از خودته😂😂🤒..
مگر شهاب سنگ بیاد که بچه در بطن دلی بمیره🤣 حتی خود دلی هم بمیره بچه در بطنش زنده میمونه🤣
خدایی این نوسینده علم پزشکی رو به کنار حکمت خدا رو زیر سوال برد با این داستانش.مخصوصا قسمتی که دلارای صدای افتادنش از تراس امد ولی نیوفتاد😂
🤣😂
خودمون وارد رمان بشیم و با چاقو شکمشو پاره کنیم نمیمیره؟ اممممم اممممم
ن نمیمیره چیکار کنیم؟😞
لازم باشه میریم🤣😂
های بچممممم🤣🤣🤣🤣🤣🤣