خواه ناخواه رابطمون با آوا رو به اتمامی میرفت و من نمیتونستم کاری کنم
برگشتم سمت آرام تا توضیح بدم که گوشیم زنگ خورد آرام کنجکاو نگاه کرد ، اسم رادان چشمک میزد
از تعجب ابروهام بالا پریدن
جواب دادم
_الو سلام
_سلام خوبی؟
_خوبم ممنون تو خوبی ؟
_خوبم مرسی ، تماس گرفتم بگم من نزدیک خونتونم کاتالوگارو اوردم اگه مشکلی نداری هم بیای ببینیشون هم یکم بیرون میچرخیم
آرام چون گوشش رو چسبونده بود به گوشیم کامل شنیده بود هی علامت داد قبول کنم
_قبوله ، فقط کمی صبر کن تا من حاضر شم
خدافظی کردیم که آرام با جیغ جیغ خوشحالیشو نشون داد
_هه ، خوش بگذره اما دلتو خوش نکن به این چیزا
آوا بود که تکیه داده بود به دیوار و این حرفو زد ، سکوت کردم و رفتم لباسامو عوض کنم تیپ ساده تری بزنم شلوار پارچه ای راستا مشکی با تیشرت طوسی یه سویشرت که قدش نسبتا بلند بود به رنگ مشکی برداشتم شال طوسی ساده انداختم کفشای طوسیمم برداشتم که بپوشم ، تنها به برداشتن گوشیم اکتفا کردم و رفتم ، تا در رو باز کردم ماشینش جلو پام ترمز کرد در رو باز کردم نشستم قبل راه افتادنش نگاهم افتاد به آوا که با اخم از پنجره مارو میدید .
رادان ماشینو به حرکت در اورد و راه افتاد
مسیری که پیش گرفته بود رستورانی بود که اکثرا با بچه ها میرفتیم
_اممم اگه میشه بریم یه پارک ، تو این مدت فکر میکنم متوجه شده باشی به قدم زدن علاقه دارم ، اگه مایلی هم راه میریم هم یه جایی میشینیم کاتالوگا رو میبینیم
_پیشنهاد خوبیه ، موافقم ، یه پارک همین نزدیکی ها هست میریم همونجا
خیلی خسته بودم ترجیح دادم تا برسیم سرمو تکیه بدم به شیشه و چشمام رو ببندم
با ایستادن ماشین چشمام رو باز کردم
_اگه میدونستم انقدر خسته ای قرار رو به یه زمان دیگه موکول میکردم ، میخوای برسونمت خونه استراحت کنی؟
جلوی لبخندمو نتونستم بگیرم
_نه اتفاقا پیشنهاد خوبی بود ، من که راضیم راه بریم هم حرف میزنیم هم چیزایی که همراه خودت اوردی میبینیم
سر تکون داد پیاده شدیم ، اشاره داد سمت یه آلاچیق
_اول بشینیم اینارو ببین که بزارمشون تو ماشین بعدش قدم میزنیم
از حرفش استقبال کردم .
همونطور که عکسا رو میدیدم توضیحاتی که نوشته شده بود رو هم میخوندم اما متوجه نگاهای رادان روی جزء به جزء صورتم بودم و حس میکردم زیادی گرمم شده ، یه تیکه از موهام افتاد رو صورتم قبل اینکه بزنمش کنار دست رادان جلو اومد و انداختش پشت گوشم ، دستش رو روی گونم حس کردم ، تو چشماش نگاه کردم انگار تو خلسه فرو رفته بودیم جفتمون ، زودتر از اون به خودم اومدم و عقب کشیدم نمیخواستم چیزی پیش خودش برداشت کنه ، خودمو زدم به کوچه علی چپ
_اممم چیزایی که لازم بود رو دیدم بهتره یکم قدم بزنیم
سر تکون داد و بلند شد ، اونم تصمیم گرفته بود به روی خودش نیاره ،
آرزو کردم روزی برسه که باهم باشیم و دست تو دست قدم بزنیم ، حتی از آرزوشم لبخند محوی نشست رو صورتم
_به چی لبخند میزنی ؟
_به یه آرزو فکر کردم ، حتی همون فکرش لبخند به لبم آورد
دیگه چیزی نگفت ، با دیدن لواشک و پاستیل دلم خواست اما کارتم باهام نبود ، نمیتونستم نگاهمو بگیرم و به شدت شکمو بودم رادان راهشو به اون سمت کج کرد
_جوری نگاه میکنی آدم هوس میکنه
نیمکت نزدیک مغازه رو نشون داد
_اونجا بشین تا من بگیرم بیام
_باشه ، منتظرتم
خیلی دوس داشتم حرف دلمو بهش بگم و پشیمونیم از گفتن باشه ، تا اینکه نگم و پشیمون شم از نگفتن ولی یکم صبر میکردم بهتر بود
از اینکه یه دختر به پسر پیشنهاد بده یا هرچیزی بدم نمیومد اتفاقا بنظرم کسی که اینکارو میکنه خیلی جسارت داره
با دیدن پلاستیکای دستش چشمام درشت شد
علاوه بر کلی لواشک و پاستیل ، چیپس و پفک و کرانچی و تخمه هم خریده بود
_این همه خوراکی رو کی قراره بخوره؟
_جز ما دو نفر مگه کس دیگه ای هم هست؟
_نه
_موقع خرید ، گفتم پیشنهاد بدم بریم سینما ، درسته اینموقع شب باز نیست اما میتونم ردیفش کنم .
در مقابلش محال بود بتونم نه بیارم
_قبوله
_پس یکم دیگه بمون تا ماشینو بیارم اینجا سوار شو تا بریم
سر تکون دادم و منتظر موندم
خوشحال بودم اونم خیلی زیاد به آرام پیام دادم و گفتم نمیام و اگه میخوان بخوابن .
(سوم شخص )
آرام با خوندن پیام از ته دل خوشحال شد اما از طرفی نگران خواهرش بود ، توان نادیده گرفتنش رو نداشت و مصمم بود از طریق حرف زدن این موضوع رو حل کنه
آوا با شنیدن اینکه رسپینا و رادان باهم بیرونن و حتی ممکنه تا دیر وقت نیان ، نمیتونست مانع خوشحالیش برای دوستش کسی که شبیه خواهرش بود بشه ، اما با دیدن چندین عکس و ویس از طرف امیر ، نمیتونست خشمش رو کنترل کنه ، علاقه ای به رادان در دلش احساس نمیکرد اما دلش میخواست حس بدی که از کار رسپینا گرفته رو به اون نشون بده.
آرام خواهرش رو به خوبی میشناخت و سعی در فهمیدن اصل موضوع داشت و تا حدودی باهم درگیر شده بودند
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده یه کاری کرد از همون اول حساب کار دستمون بیاد. خدایا آرمانو کمک کن. این بچه دست تنهاست. 😂🥲
از امیر حسین ارمان خوشت میاد شیطون😉
نننننه
رادانو میگم اشتباه نوشتمممممم😂
ذهن مریض من میگه بلایی که سر رادان میاد کاره امیره
میخواد انتقام بگیره 🤐🥴
اره قسمت اول داران فلج شده و بچه هم دارن با رسپی
بیخیال ینی چی میگید بلایی که سر رادان میاد من تازه چند پارت دارم میخونم از اولش نخوندم میشه یکم توضیح بدین
پارت 1 رو بخون این فلش بکه کلا
عررررر پس ی دلیلی پشت این کار آوا بودع
نکنه امیر یه کاری کرده آوا فکر کنه با اون بهش خیانت شده
یعنی این رسپینا هنو با امیر تو رابطه هست و ب خاطر اینکه رسپی رابطشونو خراب کرده داره نخ میده ب رادان
نه آوا با امیر نیس دیگه ، اما خب قرار نبود امیر بیخیال رسپی شه
این رمان هم رمان خوبیه
ولی وقتی به این فکر می کنم که چی قراره سر رادان بیاد خیلی ناراحت میشم
اونجور نمیمونه ولی خب موضوع رمانم بیشتر درامه سر همین امکان داره خیلی جاهاش اشکتون دربیاد
اره رادانو امیر فلج میکنه
من قسمت آخرش رو نفهمیدم چیشد؟
از زبان راویه ، آوا رادانو دوست نداره ، امیر یه کاری کرده رسپینارو پیشش خراب کنه و همینطورم شده اما بخاطر اینک رادان و رسپینا باهمن خوشحاله کلا
مرسی
چی شد ؟!!! نفهیدم..😐
از کدوم کار بد رسپینا حس بد گرفته؟!!
پارت بعدی گفته میشه ، اما از گور امیر بلند میشه