_نمیذارم اینطور بمونه ، اما بدون بعدش به ضرره خودته
تماسو قطع کردم اما نگاه دو دل آوا ناراحتم میکرد ، نمیدونستم کجا چیکار کردم که اینجور شک داشت بهم
بلند شدم قبل حرف زدنشون گفتم
_میرم استراحت کنم ، امشبو فراموش کنید.
انقدر عصبی شده بودم و حرص خورده بودم سر درد داشتم و بدتر از اون حرارت بدنم زیادی بالا بود ، تن پوشمو برداشتم و رفتم دوش آب سرد بگیرم بلکه بهتر شم.
■□■□■□■
با صدای آلارم بلند شدم دیشب قبل خواب به رادان پیام دادم و گفتم که امروز ساعت ۹ میرم شرکتش یا درست ترش شرکت خاندانش ، صورتمو با آب یخ شستم چشمام کمی سرخ بود میشه گفت از خستگی بود به سمت کمدم رفتم لگ یخی با مانتو کتی ساده آبی آسمونی شال سفید کیف و کفش سفید برداشتم حوصله آرایش نداشتم و قصد آرایش کردن هم نداشتم وسایلی که به نظرم نیاز بود همراهم باشه رو برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه که صبحونه بخورم بعد برم اما میلی به صبحونه خوردن نداشتم ، امروز واقعا بی حوصله بودم و پشیمون بودم از پیامم دلم میخواست فقط استراحت میکردم چای ساز رو روشن کردم سرمو گذاشتم رو میز نمیدونستم بعد این رفتارمون قرار بود چه طور پیش بره اما یه چیزی رو مطمئن بودم اینکه به شدت دلخور بودم ، میبخشیدم نمیتونستم که نبخشم آدم کینه ای نبودم همیشه زود میبخشیدمو فراموش میکردم اما از طرفی به آوا حق میدادم از یه طرف نه و معلوم نبود رفتارمون مقابل هم چطور باشه ، با آماده شدن چای یه کیک از تو کابینت خوراکی ها برداشتم تا همراهش بخورم.
در خونه رو بستم آژانسی که گرفته بودم جلو در بود سوار شدم و آدرس دادم همزمان گوشیمو دراوردم برنامم رو چک کنم ، یکی از عادات خوبم این بود برای هر ثانیه ام برنامه داشتم ، ساعت ۱۲ باید میرفتم انقلاب کتابای مورد نیاز رو میخریدم چون کم کم فصل امتحانات نزدیک بود و من نمیتونستم همش رو موکول کنم به شب امتحان .
با رسیدن به مقصد هزینه رو حساب کردم و پیاده شدم برج بلندی بود خیلی بلند ، سمت نگهبانی رفتم :
_سلام خسته نباشید شرکت شمس کدوم طبقه اس؟
_سلامت باشی دخترم طبقه ۱۲ قسمت مدیریت در سمت راسته
_ممنون خدانگهدار
خداروشکر آسانسور همین طبقه بود سوار شدم و عدد ۱۲ رو فشار دادم ، از آسانسور که پیاده شدم رفتم سمت مدیریت منشی برعکس تصورم نه عملی بود نه آرایش غلیظی داشت، برعکس خیلی هم محجبه بود
_بفرمایید؟
_با آقای شمس قرار داشتم خودشون اطلاع دارن
_خانوم امیری؟ برای دیدن کارای شرکت اومدید ؟
لبخند زدم
_بله درسته
_یه چند لحظه صبر کنید هماهنگ کنم
سر تکون دادم و نشستم رو صندلی و شرکت رو دید زدم ترکیب سفید بنفش سورمه ای بود و چیدمان جوری بود که واقعا جلوه زیبایی داشت
از در که وارد میشدی میز منشی بود به رنگ سفید دو تا راهرو میخورد یکی راست یکی چپ ، انتهای راهرو ها پنجره سراسری بود که پرده های سفید بنفش داشت کاشی های سفید و دیوارهایی که کاغذ دیواری سفید و رنگ های بنفش و سورمه ای توش به کار رفته بود گلدون های قشنگی هم کنار راهرو ها بود با تابلو های هنری
_عزیزم آقای شمس منتظرتونن راهرو سمت راست رو نشون داد
_ممنون
به سمت اتاقش راه افتادم و در زدم
_بیا داخل
در رو باز کردم تقریبا محو استایلش شدم ، پشتش به من بود و قفسه هایی که پره پرونده بود مشغول بود ، حدسش سخت نبود که میخواد نمونه کار در بیاره ، تیپش رو آنالیز کردم اولین بار بود تیپ رسمیش رو میدیدم کت و شلوار مشکی پوشیده بود ، به سمتم برگشت زیرش پیرهن مشکی با جلیقه خاکستری پوشیده بود موهاش رو طبق معمول همیشگیش درست کرده بود و داده بود بالا
_خوش اومدی
به مبل اشاره کرد و ادامه داد
_بشین راحت باش
تشکر کردم و نشستم با چندین پرونده اومد سمتم و رو به روم نشست
_چی میخوری؟ چای ، قهوه ، نسکافه ، آبمیوه؟
_ نسکافه
سر تکون داد
_آقای سعیدی لطف کنید دو تا نسکافه بیارید
شکلات و بیسکویت گذاشت رو میز جلوی من
_از خودت پذیرایی کن و کلا راحت باش ، هرجا هم سوال داشتی بپرس ، تا تو نگاه میکنی منم کارامو ردیف میکنم
_باشه ، راحت باش ، من خودم راحتم تعارفم ندارم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعد کوووو
نمیدونم چرا این رمان کشش نداره برام . قشنگه ها ولی نویسنده کاش کمی آب و تابش رو بیشتر کنی
پارتات خیلی کمه این پارتم همش درباره دکوراسیون شرکت تیپ رسپینا و رادان و منشی شرکت بود و……….😑
سبک رمانت رو دوست دارم ایده اش جدیده و جالب
ولی پارتات خیلی کمه اگه یکم پارت هاتو طولانی تر کنی عالی میشه❤
گلم بیشتر رمان سر استایلو فضای شرکت گذشت و پارت خیلی کمی بود