_راستش باباجان از دانشگاهت تماس گرفتن ، گفتن یه مدته نرفتی و این ترم رو احتمال زیاد باید از اول پاس کنی.
بالاخره این دیر رفتنا و نرفتن به دانشگاه کار دستم داد ، یه ترم عقب میوفتادم هوف
چشمامو رو هم فشار دادم
_یه هفته رو کلا نرفتی ، چیزی شده؟
دوباره با یادآوری ماجرا بغض به گلوم چنگ زد اما بزور جواب دادم
_فهمیدم … که …شاهین …شهید شده
یه قطره اشک از چشمام افتاد ، بابام شاهینو میشناخت و خیلی دوسش داشت ، میگفت مرد با جنمیه و زرنگ و چشم و دل پاکه
از سکوت پشت خط مشخص بود چقدر ناراحت شده اونم ، شاهین کلا وارد خانواده ما شده بود ، رفت و آمد داشت اما کم ، همیشه ترجیحش تنهایی بود .
کمی با بابام حرف زدیم و خداخافظی کردیم ، یه ترم از دانشگاه هم عقب افتادم ، هعف ، اون از پشت کنکور اینم از این ترم ، البته واقعا اینکه این ترم اخراج شم حقم بوده، نه درست سر کلاسا رفتم نه درست درسمو خوندم نه هیچ چیز ، ولی خب اعصاب خوردی داشت ، میدونستم بی دلیل نیست این اخراج یهویی از یه ترم و باید برم بهش رسیدگی کنم سرمو روی میز گذاشتم ، واقعا عصبی شده بودم و سرم درد گرفته بود ، با سردرد وسایلی که برای ناهار درآورده بودم شستم و گذاشتم سر جاش ، رفتم سمت اتاق ، برای بهتر شدن سر دردم میخواستم بخوابم ، نگاهم به تراس توی اتاق افتاد ، مثله همیشه با دیونه بازی بالش و پتو برداشتم رفتم تو تراس ، پتو رو انداختم زیرم یه پتو مسافرتی از توی کمد داخل اتاق برداشتم و دراز کشیدم نگاهم به آسمون و جنگل رو به روم بود ، تا اینجا اومده بودم و قطعا یه دریا هم میرفتم ، چشمام رو بستم و کم کم خوابم برد .
~
با صدای طبیعت و وزش باد ملایم بیدار شدم ، میشه گفت یکی از بهترین روزای عمرم بود ، غم داشتم درد داشتم مشکلات داشتم اما واقعا روز خوبی بود ، احساس آرامش داشتم آروم بودم ، بلند شدم تکیه دادم به در چوبی و زل زدم به بیرون ، زیادی خوابیده بودم و خورشید داشت غروب میکرد ، وسایلی که آورده بودم رو برداشتم و رفتم داخل و گذاشتم سر جاشون .
بین خوراکی های خریده شده ماکارانی هم بود ، مواد لازمو درآوردم و شروع کردم درست کردن ، همزمان ذهنمو نظم میدادم ، برای اینکه تا کامل آماده شه روی شعله قرارش دادم و رفتم نشستم پای دفتر و خودکار
هرچیزی که توی ذهنم بود و فکرمو مشغول کرده بود آوردم روی کاغذ شروع کردم به خط زدن و برنامه ریزی روی کاغذ دیگری ، زندگی جریان داشت ، یا به خودم میومدم و جمع و جور میکردم یا ذره ذره نابود میشدم ، وقتی برگردیم باید برم دنبال کارای دانشگاه ، کلاسای طراحی دکوراسیون هم باید تکمیل میکردم و انجامش میدادم ، اموال شاهینو میدادم برای بهزیستی جز خونش چون نمیتونستم خونه بگیرم و ترجیح میدادم اونجا باشم اما سعی میکردم پولشو بدست بیارم و بدمش به بهزیستی ، خونه رو کمی تغییر میخواستم بدم .
برنامه ریزی کردم ، لیست درست کردم برای کارام و تایم گذشته بود و شامم حاضر بود ، دلم دریا میخواست اونم تو شب ، به رادان پیام دادم
_سلام ، اگه شام نخوردی صبرکن نخور بیا اینجا سراغم بریم دریا .
منتظر نشستم کنار گوشی تا صدای پیامک بلند شد
_سلام ، حاضر شو تا بیست دقیقه دیگه میام
بلند شدم سماور رو روشن کردم توی کابینتا گشتم، فلاسک پیدا کردم ، کلبه ی مجهزی بود واقعا خوشم اومده بود ،
میوه هایی که خریده بود رو ریختم تو آب و تند تند شستم گذاشتم تو پلاستیک بستم گذاشتم روی اپن سبد نبود ، دوتا بشقاب قاشق چنگال برداشتم چهارتا لیوان برداشتم دوتا چایی دوتا هم برای دلستر ، یه سری رو تو وسایل بزرگتر گذاشتم و یه سری جا نشد ، از آشپزخونه زدم بیرون همون لحظه صدای در اومد
_کیه؟
_رادانم
_الان باز میکنم وایسا
سریع رفتم توی اتاق شالمو برداشتم انداختم سرمو رفتم پایین و در رو باز کردم
_بشین تا لباسامو عوض کنم بریم
_باشه ، عجله نکن ، تا آماده شی ، به وسایل اشاره کرد ، اینارو میذارم تو ماشین
_باش
همون لگ مشکی و پیرهن مردونه و کلاه رو پوشیدم گوشیمو برداشتم رفتم از خونه بیرون درو قفل کردم ، نشستم تو ماشین
دریا توی تاریکی بیشتر ترسناک بود و خروشان.
زیرانداز رو پهن کردیم وسایل رو چیدیم اما تاریک بود با خنده نگاه رادان کردم
_فکر اینجاشو نکرده بودم
_حل میشه ، صبر کن
رفت سمت ماشین ، با روشن کردن چراغای ماشین خندیدم ایده خوبی بود
نشستیم دوتایی و زدیم زیر خنده
_من خودم گشنمه ، همین الان غذارو بخوریم ، تو انگار گشنت نیستا
_یه درصد فکر کن بشینی جلوم شام بخوریو و من فقط نگاه کنم حالا افتخار میدم دست پختتو بچشم
_یه درصد فکر کن بذارم مزشو بچشی
یهو جدی شد و تو صورتم نگاه کرد و من با پرویی خنده ام رو لبم یهو تا به خودم بیام قابلمه رو از دستم قاپید و منم قاشق و چنگالا رو برداشتم
_میتونی با دست بخوری نوش جونت.
انقدر کلکل کردیم که اخر نگاه هم کردیم و ترکیدیم از خنده
_اگه بانو اجازه بدن بهتره شامو بخوریم که از دهن افتاد
سفره کوچولویی که آورده بودم رو انداختیم و شروع کردیم
انقدر سر به سرم گذاشت که قهقه میزدم ، تمام دردامو غمامو به فراموشی سپرده بودم.
بعد تموم کردن ماکارونی و کلی بکش بکش سر ته دیگش ، بلند شدم رفتم سمت آب ، هرچی صدام زد و گفت نرم تو گوشم نرفت که نرفت
آبش واقعا یخ بود ، تا زانو توی آب بودم ، چشمامو با لذت بستم که احساس کردم سرتا پا خیس شدم از اونور صدای قهقهه رادان و آب بازی ما توی شب توی دریای نسبتا طوفانی شروع شد اما خب مشتای پرآب اون کجا مشتای من کجا ، میخواستم هواسش که نباشه پرتش کنم تو آب و هرهر بخندم در نهایت این کارو کردم اما با این تفاوت که خودم زودتر از اون پرت شدم تو آب ، صدای قهقهه هامون ساحل رو برداشته بود ، از آب اومدیم بیرون هردومون از سرما میلرزیدیم
_آتیش درست کنیم نریم خونه ، والایی تاوانش هرچی باشه می ارزه
_بزار هیزم پیدا کنم
پشت سرش راه افتادم ، تنها موندن خطر داشت و هم کمکش میکردم زودتر هیزم پیدا شه ، بعد کلی گشتن پیدا کردیم نشستیم بنزین از ماشینش آورد ریخت رو چوبا و یه فندک از جیبش درآورد و روشنش کرد
_فندک برای چیه؟ سیگاری هستی؟
_بودم .. خیلی وقته ترک کردم ، این یادگاریه از پدربزرگم
_آها
جفتمون نزدیک آتیش نشستیم و زل زدیم بهش و جای قهقهه های قبل سکوت ساحل رو در بر گرفته بود
من برای رسیدن به رادان هر اتفاقیو به جون میخریدم ، کنارش آرامش داشتم امنیت داشتم ، مهمتر از همه احساسی که بهش داشتم
_توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ کمبودی نداشتم ، یه وقتایی بحث ناراحتی غم بود اما خوشبختیم بیش از حد بود ولی من دوتا آروزی بزرگ یا بهتره بگم هدفای مهمی داشتم .
برگشتم نگاهش کردم ، زل زده بود به آتیش ، یکم مکث کرد و دوباره ادامه داد
_اولیش شغل ام بود ، رویام بود ، تو اون رمان سخت بود رفتن به هنرستان و این رشته ، به خصوص که مامانم اینا دلشون میخواست مهندسی بخونم ، اولین بار اونجا جلوشون وایسادم و با کمک پدربزرگم شد همونی که میخواستم
دومین یا مسخره ترین از نظر بقیه ، عشق ، دوس داشتم با عشق و علاقه ازدواج کنم و کلا با عشق باشه ، که اینم …. به دست اوردم البته قطعی نیست …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی ممنون
عالی بود مثل همیشه❤😍
و اینم بگم که……
اصلا فکر کم بودن پارت هارو نکن.
رمانتم، قشنگه هــوارتـاااا
این که به اندازه پنج پارتم نبود چه برسه ده تا پارت
دقیقاا
مرررسی، خیلی خوب بود🌹🙏
کجاش خوب بود 😐…..؟