رمان زادهٔ نور پارت 68

5
(1)

آنقدر هول کرده و دستپاچه سمت در ورودی دویده بود که اصلا نفهمید چگونه در را باز کرد و مضطرب میان چارچوب در ایستاد .

ـ سلام خانم ……… خیلی خوش اومدید .

خانم کیان نگاه کوتاهی سمت اویی که چیزی کم از پری های افسانه اساطیری نداشت ، انداخت و عصا زنان از کنارش گذشت و داخل رفت ………….. باید اعتراف می کرد هر مردی حق دارد با وجود چنین دختری در خانه اش دست و دلش مدام به لرزه بی افتد ………. خورشیدی که بدون آرایش هم در چشم بود ………. چه رسد به الان که آثار چند قلم آرایش هم در صورتش نمایان بود .

ـ امیرعلی نیست ؟

ـ نه نیستن ……….. رفتن قزوین ، احتمالا تا یازده دوازده شب هم بر نمی گردن .

خانم کیان آرام روی مبل نشست و نگاهش را درون خانه تمیز و مرتب چرخی داد و بدون آنکه نگاهش را سمت او بچرخاند گفت :

ـ چه خوب از برنامه هاش خبرم داری .

خورشید نفس بریده مقابلش ایستاده بود و هیچ جوابی برای دادن نداشت ………. اصلا چه می توانست بگوید وقتی در نگاه خانم کیان مستخدم پیش پا افتاده ای بیش نبود .

حس می کرد آنقد از استرس فشارش پایین افتاده که هر آن ممکن است مقابل خانم کیان دراز به دراز روی زمین بی افتد و از حال برود.

ـ تنهایی ؟ ……… سروناز نیست ؟

می خواست عادی باشد ……… لااقل خونسرد رفتار کند …….. اما این ترسی که از خانم کیان در دلش ایجاد شده بود غیر قابل کنترل بود ……… سرفه ای مصلحتی کرد تا صدای خش پیدا کرده اش را صاف کند ….. اما این لرز افتاده به جان صدایش را چه می کرد ؟ ……… لرزی که خانم کیان هم به خوبی حسش کرد و او را مطمئن کرد که تمام حرف هایی که پشت سر این دختر و امیرعلی ایجاد شده درست است .

هنوز لرز تلفن دیشبی که پسر خواهرش به او زده بود و خواب را از چشمانش ربوده بود از تنش خارج نشده بود ……….. تک به تک کلمات سامان را به خاطر می آورد . گفته بود که خیلی وقت است از پسرش غافل شده ………. آنقدر که او به عنوان یک مادر ، نفهمیده امیرعلی به دختر خدمتکار درون خانه اش دل بسته .

هنوز لرز تلفن دیشبی که پسر خواهرش به او زده بود و خواب را از چشمانش ربوده بود از تنش خارج نشده بود ……….. تک به تک کلمات سامان را به خاطر می آورد . گفته بود که خیلی وقت است از پسرش غافل شده ………. آنقدر که او به عنوان یک مادر ، نفهمیده امیرعلی به دختر خدمتکار درون خانه اش دل بسته ……… که اجازه نمی دهد کسی به ده قدمی دختر درون خانه اش نزدیک شود …….. که امیرعلی قصد ازدواج با آن دختر را درون سرش می پروراند …….. و این یعنی بدنامی و بی آبرویی برای خاندان بزرگ کیان آرایی که شهره تمام پایتخت بودند .

خورشید در حالی که انگشتانش را در هم می پیچاند و می فشرد ، با همان دستپاچگی که درون تنش نشسته بود گفت :

ـ مثل اینکه همین سه چهار ساعت پیش پای شوهر سروناز جون می شکنه ……… سروناز جونم سریع لباس پوشید برگشت خونش ………. برای فردا ، پس فردا هم مرخصی گرفت .

خانم کیان با آهستگی دلهره آوری سرش را سمت او گرداند و نگاهش روی تیشرت صورتی جذب او با آن آستین های کوتاه و شلوار نخی آزاد هم رنگش نشست و کمی بالاتر رفت و روی لبان رژ زده و گونه های رنگی و چشمانی که خط سیاه درونش باعث جلوه دوبرابر گوی های درشت درونشان می شد افتاد ………. دفعه قبل که پا درون این خانه گذاشته بود ، هیچ خبری از این رنگ و لعاب های روی صورت این دختر نبود.

ـ با این ریخت و شکل تو این خونه می چرخی ؟

قلبش می زد یا نمی زد را دیگر نمی دانست …….. فقط دلش می خواست سمت تلفن پرواز کند و بلافاصله شماره امیرعلی را بگیرد و او را از حضور مادرش در این خانه مطلع کند .

ـ خانم کیام من ……………. من …………

ـ تو چی ؟ این شکلی تو خونه ای که یه مرد متاهل توش زندگی می کنه می گردی ؟ من دخترایی مثل تو رو نشناسم که کلاهم پس معرکه است ………. دیدی امیر با لیلا مشکل پیدا کرده ، گفتی منم دست بجنبونم از این آب گل آلود نهنگ صید کنم ……………. تندی خودت و چسبوندی به پسر احمق و نادون من …………… حالا که فکرش و می کنم می بینم بهتر که سرونازم الان اینجا نیست …….. چون اون بود که به تو آزادی داد …….. اون بود که بهت پر و بال داد ……….. اون بود که همیشه ازت دفاع می کرد . اما دختر ، بهتره که بدونی امیر مادری داره که مثل یه شیر بالا سرشه ، درسته سن و سال زیادی دارم ، اما دندون هام هنوزم تیزه ……….

خورشید وحشت زده از حرف هایی که می شنید قدمی به عقب برداشت ………….. تمام تنش یک پارچه یخ بسته بود و زانوانش به لرز درآمده بود و نفسش می رفت که به کل قطع شود .

ـ اشتباه می کنید …………… به خدا اشتباه می کنید خانم کیان .

ـ اشتباه می کنم ………… فکرم غلطه ؟ باشه . پس بهم اثبات کن که حرفم اشتباهه ……… وسایلت و جمع کن با من بیا ………. دیگه نمی خوام اینجا بمونی .

خورشید سری به معنای مخالفت تکان داد و با همان نفس های نصفه و نیمه و چشمان گشاد شده ای که انگار می خواستند از جایشان بیرون بپرند قدم دیگری به عقب برداشت ………… انگار راه فرار را هم گم کرده بود .

ـ نه ………. نه …………. من ……… من ……….. نمی …….. نمی تونم جایی بیام .

خانم کیان از روی مبل بلند شد ……….. صدای ضربات کوبنده عصایش بر روی سنگ فرش زمین همچون پتک بر فرق سر خورشید کوبیده می شد .

ـ چرا نمی تونی بیای ؟ برو تمام لباسات و جمع کن ……….. همین الان از اینجا می ریم .

خورشید مستاصل زانوانش خم شد و مقابل پاهای خانم کیان روی زمین افتاد و نشست ……….. انگار بدنش دیگر تابِ تحمل کردن وزن او را نداشت .

ـ اشتباه می کنید خانم کیان …………. به خدا اشتباه می کنید …………. من اونجوری که شما فکر می کنید نیستم ………. به خدا خراب نیستم .

و ناتوان از کنترل بغضش به هق هق افتاد ………. خانم کیان مقابلش ایستاده بود و با اخمی بر پیشانی نگاهش می کرد .

ـ منم نگفتم خرابی ………. فقط دیگه درست نمی بینم اینجا کار کنی ………… تو جوونی ، آینده داری ، باید دنبال آینده خودت بری ، تو این خونه نه آینده ای برای تو هست ………. و نه می تونی انتظار آینده یا چیز دیگه ای رو داشته باشی .

خانم کیان با اینکه از هق هق افتادن خورشید دلش اندکی نرم شده بود و به قول معروف سوخته بود …….. اما امیرعلی و زندگی پسرش همیشه اولویت اول زندگی او بود ………. زندگی پسرش از هر چیزی که در این دنیا وجود داشت مهمتر و حیاتی تر بود ……… حتی هق هق های مظلومانه این دختر .

بازوی خورشید را گرفت و به سمت بالا کشید تا بلندش کند . سنش زیاد بود ……. اما اقتدارش مثال زدنی بود .

ـ بلند شو برو وسایلت و جمع کن …………… من وقت اضافه برای تلف کردن با تو رو ندارم دختر جان .

خورشید سرش را بلند کرد و هق هق کنان و از میان اشک هایش به خانم کیان نگاه کرد ……… قدرت جدا شدن از امیرعلی را نداشت ……….. حالا که این همه به او و نوازش هایش وابسته شده بود ………. حالا که به ابراز احساسات خاص و مردانه اش دل بسته بود ، تحمل جدایی از او را تاب نمی آورد .

ـ خانم ……………. خواهش می کنم .

خانم کیان ابروانش را بیشتر در هم فرستاد و جدیت بیشتری به خرج داد .

ـ با من یکی به دو نکن دختر ……………. خسته ام کردی ……….. بلند شو دیگه .

خورشید ناتوان و هق هق زنان از جایش بلند شد و پشت سر خانم کیان به سمت اطاقش کشیده شد ……… خانم کیان در اطاقش را باز کرد و خورشید را به داخل هول داد .

ـ سریع تمام لوازمت و جمع کن .

و نگاهش دور تا دور اطاق ساده خورشید چرخید و روی میز توالتش که حالا رویش انبوهی از لوازم آرایش دیده می شد ، نشست …….. با قدم هایي که انگار از سرعتشان کاسته شده بود به میز نزدیک شد ………. خشم و عصبانیتش لحظه به لحظه و آرام آرام افزوده می شد .

کرم پودر را از روی میز برداشت ……… مارک مرغوبش را خوب می شناخت و می دانست قیمت مارکش آنقدر بالاست که امکان ندارد خورشید قدرت خریدش را داشته باشد ………. کرم پودر را روی میز برگرداند و نگاهش چرخ دیگری روی لوازم روی میز زد ……… نه تنها کرم پودر ، که تمام لوازم حتی ادکلن ها از بهترین و مرغوب ترین مارک ها بودند ……. هیچ کسی غیر از امیرعلی توانایی خرید این همه لوازم برای او را نداشت .

ـ فکر نمی کنم این همه سرخاب سفیداب برای یه دختر مجرد خدمتکار که تو این خونه کاری جز ظرف شستن و نظافت و ناهار و شام درست کردن نداره ، احتیاج باشه ……… تو این خونه اومدی کار کنی یا خودت و تو چشم پسر من کنی ؟

و به سمت خورشید که حالا ساک به دست کنار کمد ایستاده بود و شانه هایش از گریه بالا می پرید ، چرخید و ادامه داد :

ـ هر فکر چرت و پرتی در مورد خودت و امیر کردی از ذهنت میندازی بیرون دختر ………….. هر حرفی که امیر تا حالا بهت زده از فکرت خارجش می کنی ………. هر کاری که اون پسر بی عقل من کرده ، هر قول و قرار و وعده ای که بهت داده رو از فکرت می ندازی بیرون …….. مفهومه ؟

خورشید بند ساک خالی اش را بین انگشتانش می فشرد و صدای هق هق های بلندش را بدون هیچ إبایی رها کرده بود و زجه می زد ……… دلش می خواست اجازه اش را داشت تا حرف بزند …….. اما مجبور به سکوت بود ………..

الان تنها احتیاج داشت تا خودش را میان آغوش گرم و امن امیرعلی پناه دهد و خودش را میان بازوان او پنهان کند و اجازه دهد آنقدر درون سینه اش گریه کند تا تمام جانش درون تن او حل شود و این ترس از دست دادن او برای همیشه از تنش رخت ببندد .

لباس هایش را یکی یکی و آرام آرام درون ساک چپاند و سعی کرد بیشترین وقت را تلف کند …….. مگر اینکه خدا رحمی به او بکند و امیرعلی را به خانه بفرستاد ……….. میدانست در مقابل این زن هیچ راه دیگری جز اطاعت و جمع کردن لباس هایش ندارد ……….. اما بجز لباس و مانتو شلوارش چیز دیگری برنداشت .

مانتو اش را پوشید و با انگشتان لرزان و شانه هایی که با هر هق بالا می پرید دکمه هایش را بست و روسری اش را به سر کشید و نگاه مظلومانه اش را به خانم کیان انداخت تا لااقل دل این زن کمی ، تنها کمی به حال او بسوزد ………. اما انگار قرار نبود هیچ معجزه ای برای او اتفاق بی افتد ………. گوی های زمردی اش در دریایی از خون غوطه ور شده بودند و روی گونه های خیس از اشکش دیگر اثری از رژ گونه دقایق پیش دیده نمی شد و چهره اش رنگ پریده به نظر می رسید .

ـ بریم دختر ……… خیلی وقت تلف کردیم.

از پله های ایوان پایین می رفتند و سکوت میانشان را فقط هق هق های از ته دل خورشید می شکاند و دائما در دلش امیرعلی را با فریاد می خواند و صدا می زد .

داخل ماشین نشستند و آقای نادری ، راننده خانم کیان ساک خورشید را از او گرفت و صندوق عقب گذاشت و پشت فرمان نشست .

ـ کجا بریم خانم ؟

ـ خونه خواهرم .

خورشید سرش به ناگهان گیج رفت ……… پلک هایش بی اختیار روی هم افتاد و اجازه داد قلبش آخرین کوبش هایش را تجربه کند و برای همیشه به تپیدن هایش خاتمه دهد و به ایستد ……… خانه خواهر خانم کیان ……… یعنی خانه همان سامان گرگ صفت ……… یعنی با سر به دهان شیر رفتن .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
***
***
2 سال قبل

چه خوب می شه اگه امیرعلی سرموقع برسه وحق این سامانوکف دستش بزاره
اخ چه دلم خنک می شه😌

Zahraa
Zahraa
2 سال قبل

خیلیی قشنگ بووود مرسییی

Little moon
Little moon
2 سال قبل

اممم سلام خوبی؟ 💙
خیلی خوب بود این پارت ب نظرم داستان داره جالب میشه کنجکاوم واسه پارت بعدی
من فک میکردم دلت نمیاد اتفاق بدی براشون ب رقم بزنی
ولی خب وقتیم همچی خوب و عالی پیش بره لذتشو از بین میبره
اگه یکم هیجانیش کنی قشنگ میشه
من خودمم نویسندم دارم اینارو میگم بهت
واقعا رمان قشنگیه عالی بود تنکس💜🖇

زهراااااااا
زهراااااااا
2 سال قبل

بزرگترین جرررر این رمان پاررت بعدی هست

gozal
gozal
پاسخ به  زهراااااااا
2 سال قبل

واییییی امیر علی غیرتی میشه 😃

~M
~M
2 سال قبل

دلم گرف ک اینطوری شد اشکم در اومد 😭😭😭خیلی بدی ک اینطوری کردی

Rasa
Rasa
2 سال قبل

خیلی جاها تناقض داره و نویسنده اصلا توجه نمیکنه مثلا یجایی گفته بود وقتی لیلا خوابه و امیرعلی سره کاره اون ویدیوهای آموزشی رو میبینه با اینکه پارت قبلش گفته بود ک لیلا به حالت قهر خونه مامانشه و خیــــــلی چیزای دیگه لطفا بیشتر دقت کن و بنظرم پارتها خیلی کوتاهه و بعضی پراگرافها تکرار میشه

Marzi
Marzi
2 سال قبل

چقدر از این مادرشوهرا بدم میاد😒

عالی نویسنده جون براوو👏

خدایا کمک کن مادرشوهر من عجوزه نباشه تازه اون جوونم هست دیگه اتیشم میزنه😂😐😭

علوی
علوی
پاسخ به  Marzi
2 سال قبل

اتفاقاً مامانه بر اساس اطلاعاتی که داره درست و منطقی داره عمل می‌کنه.
من و شما و نویسنده از همه ماجرای این دوتا باخبریم اما مامان امیرعلی نه.
اما برگشتن امیرعلی و نبودن خورشید چیز جالبی می‌شه. امیدوارم کار خورشید به بیمارستان بکشه قبل از خونه خاله خانم، چون زندان افتادن امیرعلی به خاطر تیکه پاره کردن سامان خیلی هم وجهه مناسبی برای خاندان کیان آرا نداره.

عسل
عسل
2 سال قبل

وا مگه پارت قبلی نگفتی لیلا پشت دره حالا شد خانم کیان

یلدا
یلدا
2 سال قبل

اوه اوه داستان هیجانی شد .
چقد دلم میخواد سامان و لهش کنم
این خانم کیانم یه جوری رفتار میکنه انگار پسرش تازع ۱۶ سالشه نمیدونه صلاحش چیع
والا به خدا
منتظرم که تو پارتای آینده حق این سامان و بزاری کف دستش

آرسینا
آرسینا
2 سال قبل

وااااای ومت گرمممممم همینجوری پیش بروووو
خیلی داه هیجانی میشههههههه
(اولین کامنت😌😉🤩)

Darya
Darya
2 سال قبل

واقعا برای خانم کیان متاسفم همچی که به پول نیست یعنی چون خورشید پول نداره دختر مناسبی برای امیرعلی نیست
خانم کیان فکر میکنه با بیرون کردن خورشید از زندگی پسرش داره به امیرعلی خوبی میکنه میکنه اما به نظر من داره بدترین کار در حقش میکنه
فکر کنم اگه حور شی از زندگی امیرعلی بره امیرعلی نابود بشه
خدا کنه امیرعلی بفهمه مادرش خورشید برده خونه مادر سامان و بعد بره خورشید برگردونه
امیدوارم آخرش برای همیشه خورشید و امیرعلی به هم برسن❤

باران....
باران....
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

نه بابا خودش میدونه که امیرعلی دوست داره خورشیدو. برای اینکه آبرو خاندانش نره دارع اینکارو میکنه😒
حالا اینو ولش
نویسنده جان فقط این سامان چندش کاری با خورشید نکنه یه وقت🤐💔
خاک به سرم بکارتشو برنه چیییییییییی

Negin
Negin
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

عزیزم این یه رمان 😂….شخصیت های منفی توی رمانا تصویری از شخصیت های بد توی جامعه و زندگیمون رو میکشن…..بیخیال فش دادن به خانم کیان شو و واقعیت رو بچسب🙂

باران....
باران....
پاسخ به  Negin
2 سال قبل

اره موافقم باهات
خدایی از وقتی که رمان خوندنو شروع کردم متوجه خیلی چیزا شدم… خیلی چیزا برام روشن شد
متاسفانه بعضی از ادمای خام میگن که رمان یه سری از تخیلاته و خودتونو درگیر تخیلات نکنید
ولی به نظر من خیلی از پیشرفتها منشأشون همین تخیلاته
ولی بخ نظر من رمان نوجوانان و جوانان رو داره آماده میکنه برای رویارویی با آینده و جامعه
و همینطور رویارویی با آدمایی مثل لیلا یه جورایی داره اختار میده که دوروبرتو بپا😉

ولی خب درکنار یادگیری نمیشه منکر هیجاناتش شد واقعا هیجان زده ام ببینم این خورشید چیش میشه😁🤭

;Virgol
;Virgol
2 سال قبل

اره لطفا پارتا طولانی تر بشه💕💐

Sh
Sh
2 سال قبل

چه هیجان این پارت بالا بود دستت طلا 🌸🌸
فقط خواهشا پارتا رو زیادتر کن و اینکه بلایی سر این خورشید بدبخت هم نیار

Miss flower
Miss flower
پاسخ به  Sh
2 سال قبل

اره اگر بلایی سر خورشید بیاد داستان کاملا داغون میشه

آرسینا
آرسینا
پاسخ به  Miss flower
2 سال قبل

نه احتمالا وقتی امیر علی بیاد و بفهمه غیرتی میشه و میره دعواااا
ایووووللللللل من عاشق دعواممم

لمیا
لمیا
پاسخ به  آرسینا
10 ماه قبل

خود منی تو 😂😂😂

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x