نمیخواستم مادرم دلگیر کنم خوب میدونستم مادرم به خاطر آینده من قبول میکنه ازدواج من و با این آدم …
این آدم یه مرده اسم و رسم دار با خانواده پولدار و مناسب بود و نی که همیشه خدا ناتوان روی تخت افتاده بود برای مادر من آنچنان اهمیتی نداشت.
ماشین رو که نزدیک خونه پارک کرد پیاده شد من پاهام انگار به کف ماشین چسبیده بودم نمیتونستم تکون بخورم که درسمت من و باز کرد دست دراز کرد بازوی منو گرفتو مجبورم کرد پیاده بشم
به سمت خونه که رفت با قدم های آهسته پشت سرش راه می رفتم بالاخره انگشتش روی زنگ خونه نشست و مادرم در و باز کرد
نفس عمیقی کشیدم و دوباره و دوباره خودمو به دست تقدیر سپردم
وارد خونه شدیم مادرم با دیدن ما سر از پا نمی شناخت منو بوسه بارون کرد و به استاد خوش آمد گفت وقتی سینی چای رو به سمت استاد گرفت و اون با خوشرویی ازش تشکر کرد
کنارمون نشست و ازمن پرسید
_ حالت خوبه دخترم خیر باشه با استادت ومدی!
استاد که دید آبی از من گرم نمی شه و قرار نیست حرفی بزنم چاییشو روی میز گذاشت و گفت
_راستش من می خواستم با شما صحبت کنم من از دختر تون خواستگاری کردم و دختر تون گفتن هرچی که مادرم بگه برای همین برای خواستگاری دختر تون اومدم
نظرتون در مورد ازدواج من وساغر چیه؟
مادرم با تعجب نگاهی به من انداخت استاد گفت
_اما شما زن دارین!
استاد کمی به مادرم خیره شد و گفت _درسته زن دارم اما شما خوب میدونی همسر من بیماره و تا وقتی که زنده است و نمیتونه از روی اون تخت تکون بخوره حرف بزنه و یا حتی خودش غذا بخوره به نظرتون زندگی برای من لازم نیست؟
استاد کمی به مادرم خیره شد و گفت
_درسته زن دارم اما شما خوب میدونی همسر من بیماره و تا وقتی که زنده است و نمیتونه از روی اون تخت تکون بخوره حرف بزنه و یا حتی خودش غذا بخوره به نظرتون زندگی برای من لازم نیست؟
مادرم به من خیره شد و گفت
_ نمیدونم چی بگم ساغر باید خودش تصمیم بگیره
استاد حرف آخر وقتی زد که به مادرم گفت
_ حق دارین اما خوب ساغر خودش بی میل نیست فقط از شما خجالت می کشید و می ترسید که شما قبول نکنید.
با چشمای گرد شده خیره شدم چی می گفت مادرم به من گفت
_آره دخترم؟ اینطوره دلت راضیه؟
دلم راضی بود دلم به هیچ چیزی راضی نبود
پوست لبمو به دندون گرفتم و میکندم و استاد با اخم به نگاه می کرد از روی اجبار فقط سر تکون دادم و مادرگفت
_شما مرد خوبی هستید دختر منم لایق بهترین هاست اگه اون راضی باشه من حرفی ندارم
استاد دست به سینه شد و گفت
_ پس هیچ مشکلی نیست فقط باید بگم که گیتی زن منه تا همیشه میمونه پس نباید بعداً بخواین که گیتی از زندگیم حذف بشه چون نشدنیه من یه زندگی خوب و راحت برای شما با دخترتون فراهم می کنم اما هرگز نباید دست روی گیتی بزارین
مادرم آهسته روی صورتش زد و گفت
_خدا نکنه پسرم این چه حرفیه اگه خدایی نکرده دختر من اینطوری مریض میشد من راضی می شدم که شوهرش بذارتش کنار؟
اصلاً خدارو خوش میاد این حرفا چیه که میزنید؟
وقتی ساغر میگه میتونه با این شرایط کنار بیاد تا آخر عمرش باید کنار بیاد بهترین خوب فکرشوبکنه بعد تصمیم بگیره.
از جام بلند شدم و به سمت اتاق رفتم مادرم پشت سرم اومد در اتاق و بست و گفت
_دخترم این آدم مرد خوبیه میشه بهش تکیه کرد از لحاظ مالی هم خدا را شکر هیچ کمبودی نداره زنشم تا آخر عمرش اونطوری مریض میمونه و هیچ وقت نمی تونم مشکلی برای تو شوهرت به وجود بیاره به نظر من فرصت خوبیه گزینه خوبیه ازش استفاده کنی…
می ترسیدم به مادرم بگم که من این ازدواج رو نمیخوام و بعد استاد بیاد و حرفهایی بزنه که نباید جواب بله گرفتن استاد از مادرم خیلی راحت بود خیلی خوب می تونست رویه ادما تاثیر بذاره و مادر منم یه زنانه ساده بود که همه عمرشو با مشکلات مالی سپری کرده بود و الان ثروت و دارا بودن این آدم باعث شد که مادرم خیلی زود رضایت بده
میدونستم اگه حرفی میزدم کاری میکردم استاد کاری میکرد ازچشم مادرم بیفتم و دیگه هرگز حتی نگاه نکنه…
مادرم راضی استاد راضی…
رضایت کیلویی من چند بود؟
زیره نگاههای ذوب کننده استاد زیر نگاه های پر از تهدیدش جواب بله دادم و اونجا بود که مادرم از ته دل خوشحال شد
با خودم گفتم اگر این کار باعث میشه مادرم خوشحال بشه چرا بهش تن ندم؟
بدتر از ایناشو دیده بودم من الان یه زن با یه شناسنامه سفیدم
در حالی که دختر نبودم بهتر نبودم
اگه اسم این آدم توی شناسنامه بره و من دیگه یه دختر بی آبرو نباشم بهتر از الان بود
خیلی زود داشتن برنامهریزی میکردن و استاد کارش را خوب بلد بود توی همون یه روز توی همون خواستگاری مزخرف قرار عقد و برای آخر هفته گذاشتن و وقتی با استاد به اون خونه داشتم برمیگشتم مادرم منو گوشه ای کشید و گفت
_دخترم درسته که قبول کردیم درسته که جواب بله دادی اما باید حد و مرز و رعایت کنی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
به جون خودم وعشخم ناراحت میشم
اگه پارت بذاری پارت بعدی چی شد
نویسنده جون تروخداااا پارت جدیدو بزار دیگع مردیم
فک کنم قسط پارت گذاری ندارین😐😒
لطفا پارت لعدیشو بزارین خسته شدم دیع😐
پارت نمیزاری؟؟؟؟😐
البته در مورد سر به زیر بودن ساغر بالاخره هرکسی یه جوریه و ساغر یه شخصیت آروم و سر به زیره که دوست نداره توی زندگیش جنجال بپا بشه و حاضر نیست ریسک کنه بخاطر همین موضوع با خیلی چیز ها کنار میاد و اینکه بعضی ها انقدر مشکلات در زندگیشون بوده که فقط به دنبال آرامش و یه زندگی راحت هستن و یه جورایی آب از سرشون گذشته. و مهم ترین مورد نداشتن یک حامی بزرگ مثل پدره که همیشه پشتیبانت باشه و حمایتت کنه و این باعث نداشتن اعتماد به نفس میشه. شاید اگه ماهم در اون شرایط بد مالی قرار میگرفتیم مجبور به انجام خیلی کارها میشدیم.
هی مرسی واقعا آخه اینا چیه مینویسه 😐
یکم به خدا دخترا رو قوی تر نشون بدی نمیمیری
ای بابا این دیگه چی بود بعد مدت ها اومدم سر زدم دیدم همین یه پارت رو گذاشتین. اینم خیلی کم و مسخره بود یعنی چی آخه. ادمین چرا هیچ وقت جواب نمیدی. من رمان معشوقه ی فراری استاد رو میخوندم عالی بود. هر روز و سر یه ساعت مشخص پارت میذاشت. توی روبیکا کانال این رمان رو داشتم اون موقع جلوار از الان بود پارت ها😒😏
من هم موافقم درسته که مادره توی زندگیش مشکلات مالی داشته ولی این دلیل نمیشه که حاضر بشه برای پول دار بودن یه آدم دخترش زن دوم یه مرد بشه حداقل به این زودی قبول نمیکرد و میگفت باید فکر کنیم.
یکی از بدترین پارت ها بود.
همه اتفاقات این رمان یهویی بود، این پارت میتونست به جذابیت های ماجرا اضاف کنه. ولی متاسفانه خرابش کردی.
بابا مگه خاستگاری این ریختی هم میشه جمع کن داشم این چه وضعشه اخه در ضمن پارتاتون خیلی کم و مدت پارت گذاریتونم طولانی مسخرشو در اوردین 😐😤😤
آره واقعا بیای خواستگاری اونم واسه زن دوم شدن تو یه ساعت جواب بله بگیره قرار عقدم بزاره
سلام یه هفته منتظرمون گذاشتید فقط همین؟؟؟؟
خداییش پارت کم بود خیلی هم مسخره بود آخه کجا دیدین این جوری یه دختر و خواستگاری کنن؟؟؟؟؟!!!!
پارت های اول رمان خوب نبود اما هر چی که گذشت رمان بهتر شد واقعا یه جاهاییش مشتاق بودم هر چی زود تر رمانت و بخونم اما الان دوباره رمانت داره بد می شه…
الان آخر رمانت کاملا معلومه گیتی که سالمه فقط داره ادا در می باره به یه دلیلی که نمی دونم چرا بعدش ساغر و استادشم با هم ازدواج می کنن و عاشق هم می شن شاید هم یه بچه ساغر به دنیا آورد بعدش استاد هم وقتی می فهمه گیتی الکی این همه مدت سرکارش گذاشته و براش فیلم بازی کرده وقتی دلیل این کارشون می دونه گیتی رو ترک می کنه و از گیتی جدا می شه آخرشم مثل همه رمانا و فیلم های ایرانی ساغر و استاد شاید هم با بچه هاشون کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کنن…
من دیگه این رومانی رو نمیخونم همه چیشو فهمیدم😶🤣
واقعا مسخرس
قصدم توهین نیست نویسنده ولی خیلی بچگانه بود .همین که رفت تو به مادره گفت دخترتو خاستگاری می کنم و اون خانم هم انگار نه انگار گفت من راضیم 😬😬کدوم مادری دوست داره دخترش زن دوم شه اخه؟واقعا خیلی ابکی بود.خاستگاری مخصوصا تو ایران خیلی مفصل انجام میشه نه مثل این که جلو در خاستگاری کرد و بله هم گرفت.یخورده بیشتر واسه رمانتون وقت بذارید
واقعا موافقم
دقیقا
کاملا موافقم
پارتها خیلی کوتاه و مدت انتظتر برای پارت بعدی طولانی😞