– چرا اومدی اینجا؟! نباید میاومدی نباید برای یه کصافت زندگیت و خطر مینداختی! نباید!
از حرفای بی سر و تهش سر در نمیآوردم ولی دلیل این که جونم و به خطر انداخته بودم و اومدم بودم دنبالش و خوب میدونستم! من نمیتونم تحمل کنم که ازش دور باشم یا سختی بکشه و خیلی چیزایی دیگه.
به علاوه هامون شوهرمه و هر چی که بینمون اتفاق افتاده باشه من باید بازم یارش باشم!
– منظورت چیه؟ هامون درست حرف بزن اینجا چه خبره؟ داری چی کار میکنی؟
چرا عذابم میدی؟ اینجا چی کار میکنی؟ برای چی گرفتنت؟
نفس عمیقی کشید و و سرش و به ستونی که پشت سرمون بود تکیه داد.
چرا حال بدی داشتم؟! احساس میکردم هامون هم همین حس و داره و قراره اتفاق بدی بیفته!
– نمیدونم اینا کین؛ نمیفهمم چه خبره ولی الان عصبی ام که چرا اومدی اینجا؟
اینا میخوان باهام چی کار کنن برام مهم نیست! ولی برای تو نگرانم! نباید میاومدی. نباید میاومدی!
بغضم و قورت دادم و ضربه ای عصبی به رونم زدم: چطور وقتی گفتن میکشنت نمیاومدم؟ فکر کردی من از سنگم؟!
من مثل خودتم که نیام؟ احمق من…!
زبونم توی دهنم نچرخید که بگم آره من دیونه عاشق تو احمق شدم! تویی که اصلا من و نمیبینی! تویی که اولا با توجه کردن و عشق دادن به زن اولت زجرم میدادی و الان با بی محلی کردن!
– حرفات و بزن، بزن راحت شی! نذار رو دلت بمونه حقمه همه این حرفا.
اشکی که از چشمم چکید و پاک کردم و پشت بهش زیر گریه زدم.
کاش این آدم رباها من و بکشن! بکشن و راحتم کنن.
این زندگی کجاش برام لذت بخش بود؟
کجاش به دردم خورد؟ تا اومدم بچگی کنم مجبور شدم برم کار! تا اومدم زندگی کنم فهمیدم بدبختم! تا اومدم عاشق بشم فهمیدم باید ازش دوری کنم.
– گریه نکن! نمیخوام ضعف نشون بدی!
نباید تو این موقعیت نشون بدیم باهم مشکل داریم اوکی؟ ساغر با توام!
اشکم و به زور کنترل کردم و خودم و جمع و جور کردم؛ راست میگفت.
ولی واقعا اینا کی بودن؟ با ما چی کار داشتند! صد در صد طرف حسابشون من بودم. چون با وسوسه این که هامون اینجاست من و کشوندن اینجا.
انگار خدا خوشش میاومد دم به دقیقه بدبختی های جور وا جور برام ردیف کنه.
چرا زندگیم انقدر چاله چوله داشت؟!
من دیگه خسته بودم که گریه ام بند نمیاومد؟ چشم غره های هامون خم اثر نداشت من دیگه کم آورده بودم!
– بس کن!
ناخواسته سرش داد کشیدم: چی و بس کنم؟ خسته شدم از این همه بدبختی.
دوباره چه گندی زدی که اینا ریختن سرمون!
چشماش گشاد شد و با تشر جواب داد:
– من اصلا نمیشناسمشون ساغر!
تمومش کن گفتم. نرو رو مغزم حوصله ندارم.
چشم غره ای بهش رفتم و سرم و به ستون تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم.
در به صدا اومد و حتی رقبت نداشتم سرم و بالا بیارم و نگاهش کنم!
– به به ببین اینجا کی هست ساغر خانم!
با شنیدن صدای علی پسر آقای بهرامی به معنی واقعی چشمام اندازه نعلبکی شد.
نفس هام یکی در میون شد و تند دست هامون و فشردم؛ تپش قلبم بالا رفته بود و داشتم از ترس میمردم.
باهام چی کار داشت؟! با هامون چی کار داشت؟! اصلا قیافه اش به خلافکارا میخورد؟ آدم ربایی کرده بود؟
باورم نمیشد! اون همچین کاری کرده بود؟! چرا؟ چی کار کرده بودم مگه؟!
– تو… تو اینجا چی کار میکنی؟!
لکنت زبان گرفته بودم از ترس! نمیدونستم باید چی کار کنم و همین ترسم و صد برابر میکرد.
هامون نیم نگاهی بهم انداخت و با دیدن رنگ پریده ام انگار اخم هاش در هم رفت.
– چیه تعجب کردی؟ انتطار نداشتی من و اینجا ببینی؟ عروسی مامانت با بابام چطور پیش میره؟! تو هم دعوتی یا نه؟
پس دردش این بود؟ صدام و بلند کردم و داد کشیدم
– خفه شو اشغال! چرا من و آوردی اینجا؟ چی کار به شوهرم داری؟ ولش کن بره.
از کجا داری میسوزی؟!
قهقه اش بلند شد و با لحن ترسناکی لب زد: چیه ترسیدی؟ شوهر جونت اتفاقی براش نمیفته! کارت دارم! میخوام بدونم…
بین حرفش پریدم و عصبی جیغ زدم:
ولم کن برم! تو روانی به چه جرئتی من و شوهرم و اینجا زندانی کردی!
نفهمیدم کی شد و چجوری شد فقط دیدم که طرفم اومد و محکم زیر گوشیم زد.
اروده هامون بلند شد و از ترس گریه ام گرفت.
– ولش کن هامون!
زیر گوشش به حرف اومدم.
– اونا تعدادشون زیاده خواهش میکنم درگیر نشو باهاشون هامون.
نفس خشمگینی کشید و عقب رفت.
– مرتیکه لاشی پام از این در بره بیرون زنده نمیمونی! حواست باشه با کی درمیفتی.
هامون و که با چشمای قرمز شده داشت این حرفارو میزد عقب کشیدم.
– دیونه شدی هامون؟ عقب وایسا درستش میکنم.
یا حالتی جنون آمیز و عصبی گفت:
– لازم نکرده تو حلش کنی! معلوم نیست چه گوهی خوردی و این یارو کیه!
علی مثل دیونه ها قهقه ای زد و سرش و عقب برد: چه صحنه های جالبی دارم میبینم از اولم میدونستم این پسر شوهرت نیست و مامانت داره دروغ بهم میبافه ؛ خب ساغر خانم بگو ببینم اینجا چه خبره! شوهر آدم که اینجوری جلوی همه نمیپره به ادم، هوم؟
دیگه وقتشه راست بگی و دو رو بازی درنیاری! آفرین دختر خوب.
نفسم کلافه بیرون دادم؛ این احمق چی داشت میگفت؟! اینجا چه خبر بود چرا نمیفهمیدم..! مادر من داشت با پدرش ازدواج میکرد و اون دیوانه از من چی میخواست؟!
– نمیفهمم چی میگی ولی قبل از این که کسی و بدزدی لااقل درباره اش تحقیق کن! من و هامون زن و شوهریم.
با این که نمیفهمم قصدت از این کار چیه ولی نقشه خوبی نکشیدی! من و هامون زن و شوهریم و مادرمم هر چی گفته درست بوده. این مسخره بازی و تمومش کن.
– میخوای بگی شوهرت اتقدر بی مصرف و آشغاله که جلو همه گند میزنه بهت؟!
– خفه شو عوضی!
بیشتر از خودم نگران هامون بودم گوش و دماغش به کبودی میرفت و مشخص بود چقدر عصبیه… خودش و کنترل میکرد که حرفی نزنه و چیزی نگه.
ولی از خشم قرمز شده بود و نفس های کشدار میکشید؛ صدای بلند دادش باعث شد این بار علی با اخم نگاهش کنه.
مثل بار قبل نخندید! اونم عصبی شده بود….
چه اتفاقی افتاده بود که علی داشت این کارا رو میکرد.
– بگو چی میخوای که من و شوهرم و کشیدی اینجا؟ ناراحتی بابات داره با مامانم ازدواج میکنه؟…
با این حرفم چشمای هامون گشاد شد.
– کی داره ازدواج میکنه؟
– مامانم!
– توهم باور نداری این و شوهر ساغر جان!
توی حرفش پریدم و کلافه سرم و تکون دادم: لطف کن جواب سوال من و بده!
نیشخندی زد و با آرامشی نچندان واقعی لب زد:
– مادرت اومد گوه توی زندگیم با اینش کار ندارم! تو سهم من بودی نه این بچه سوسول!
ناخواسته از لقبی که به هامون داده بود عصبی شدم و جیغ کشیدم:
– مگه من اسباب بازی توعم که مشخص کنی مال تو بودم یا نه؟ تموم کن این مسخره بازی و! تمومش کن…
جمله آخر و جوری جیغ کشیدم که هامون هم با چشمای گشاد شده برگشت و نگاهم کرد؛ واقعا به جنونی رسیده بودم که هیچ چیز دیگه برام مهم نبود…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ایول بابا عالیه ک فقط پارت بعدی رو زودتر بزارید مرسیییییی💖
چرا هروقت به این رمان سر میزنم روی پارت ۶۸ استوپ کرده
رمان جدید را خریداریم 🤓🤑
موهام سفید شد 🧑🦳🧑🦳🧑🦳👨🦳👨🦳👴👴
پارت جدید را با قیمت بیشتری خریداریم 🤓🥸
موهاتو رنگ کن مشکی شه
👍👍😂😂😂
نویسنده این رمان اسمش چیه؟
منم همین فکرو میکنم چون اکثر رمان های ترنم بخصوص اون سه جلدش استاد/دانشجویی ولی باید خودش بزاره چون فک کنم خانزاده رو خودش میزاره
چرا دیگه پارت نمیزاری اگه نقاشی روی بوم بود تا علاوه تموم شده بود
دانشگاه خر است!
گاو من است
خداروشکر بر من سه سال مونده هنو 😃😀
فلن با راهنمای دهنم …. شد
دبیرستان دهنم …. نشه صلوات
.
.
.
چه طوری آیلینی😋😋؟
اره خداروشکر!
.
.
خوبمم نباته من!
خودت خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ژوژو منی
منم خوبم 😀💙😋
اوم شیرین تر از نبات چیه؟
تو از اون خوشمزه تری 😋
لز بینی؟
وا😐😂
واسع چی باید منِ 1۴ ساله لزبین باشم؟
ولی ازشون خوشم میاد نمد چرا 😐😂
کلاس نهمی ؟؟
اگه ارع ؟؟پس خوشبختم منم کلاس نهمم😊
آره کلاس نهمیم
منم همین طور 😋😊
نره خر است😂👍🏿
رمانت قشنگه موفق باشی
ب سایت منم سر بزنید
http://Lifestorypro.blogfa.com
وایی رمان خودتم که عالیه💕
به سایتت سر زدم خوب بود
نویسنده تورو خدا پارت ۶۹رو بزار امشب بدون رمان خوابم نمیبرهههه😥😥😥
من هیجانشو دوست داشتم فقط، پارت زودتر بزار
خیلی دور پارت میذارین و متن کم هس لطفا بیشترش کنین و زودتر پارت بزارین دیگه داره خیلی مسخره میشع
نویسنده جان جدت زودتر پارت بعدی رو بزار 😣😣😥😥😥
سلام با ارزوی موفقیت برای شما محتواتون بسیار عالیه ایدا شریفی هستم از کاربران وبسایت خرید بلیط هواپیما کیش زوم ممنون که نظرم رو میبینید🌹🙏🏻
الکی تعریف نکنین.واقعیتو بگید برا خود نویسنده بهتره.و سازنده تره
قطعا که این بهتره ولی اگه هرچندم رمان بد باشه البته اصلااااا اینطوری نیس بر حسب مثال میگم اگر رمان بد باشه حتما نکته مثبتی داره نکته بد رمان رو به نویسنده دوستانه بگید ولی از نکته مثبت هم تقدیر کنید تا کییی اینهمه هست میدید واقعا خوتون عذاب نمیگیرید خودتون بودید چی یکم انرژی بدید
الکی تعریف نکنین.واقعیتو بگید برا خود نویسنده بهتره.و سازنده تره
چه خبره اینجا عایا 🤨🤔 دارم به فاک میرم با این رمان😒🙄🙄😬😬اما خب بیکاری ید دردیع🥴🥴😵😵
نذری میدن جانیم!
اینهمه هیت دادید
اینهمه میگید این از کجا پیدا شد اون از کجا پیدا شد نکنه واقن انتظار دارید همه چی رو همون اول ب بسم الله شروع رمان بگه نویسنده 😐
ن ایول خوشمان آمد یکی اومد حرف دلمون رو گفت واقعا تا کی میخوایید یه هیتر بی مصرف باشید
مخلصیم آبجی 😎
یکمی پراکنده نوشتی پسره یه دفعیاومد وسط رمان ولی این ساغر چن شخصیتی شده یه بار میگه از هامونمتنفرم یه بارازعشق زیادش داره میمیره بنظرم ضعیف شده نوع نوشتن و واقعا داری خیلییییی الکی کشش میدییه جمعبندی قشنگ انجام بده خداقوت🤗خیلییی کیلیشه شده
عالی هم نکته ضعف رو گفت هم انرژی داد قابل توجه هیتران عزیز
ایول داداش😂♥️
این پسره دیگه از کجا پیداش شد تا حالا اصلا تو رمان نبوده😐😐😐از کجا ب کجا رسید این رمان از اون ازدواج و بدبختی و اتفاقات مشکوک خونه ساغر رسید به این پسره که تا حالا اصلا پیداش نبوده
نویسنده اگه بلد نیستی بنویسی بده یکی دیگه بنویسه🤣
عیز من من خاک زیر پاتم با این کامنتت تو اگه یا درک و مفهوم بخونی صد در هزار میفهمی ینی خیلی خری اگه نفهمی پس عشقم با دقت بخون
(انگار معلم ادبیاتم باااا دقتتت بخوننن😂😂)
فقط میتونم بگم خیلی بد بود اصلا پسر بهرامی تو داستان نبود چیشد یهو اومد و عاشق ساغر شد😐 نمیدونم چرا بعضیا تو رمان توهم میزنن که همه پسرا باید عاشق یه نفر باشن 😐 و شما نویسنده عزیز با توهم داری رمانو پیش میبری خیلی رمان مزخرف شده اوایل خوب بود اما در ادامه ضعیف شد نمیدونم مشکلت کجا بود وچرا اما اینو از من به گوشت آویز کن قبل اینکه بنویسی خب یکم درموردش فکر کن چه چجوری بنویسی که رمان حالت واقعی بگیره و ماهم تصورش کنیم 🌺یا علی
اسمتو زدی کهکشانی 🤓
یاد کهکشان راه شیری افتادم که یکی از هزاران کهکشان کهکشان راه شیری که یه ستاره به اسم خورشید (اینقدر اجتماعی رو خوردم تا اسم کشهکشانو نصف النهارو اینا میاد حالت تهوع میگیرم)🤓🤓
😂😖👌👌👍
بابا ایول فدایی داری چه رمانو داری خفن می نویسی
فقط یکم زودتر پارت بزار مرسی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پارت گذاریتو بیشتر کن نویسنده و سریع جمع کن این داستانو
داری بیراهه میری مثل فیلم ترکیا داره بی سر وته میشه داستانت.جنس خوبی داشت ولی داری حیفش میکنی ما اینهمه وقت پیگیر رمانت نمیمونیم که چرت وپرت به خوردمون بدیم موضوع گروگان گیری رو تموم کن مثلا هامون ساغر جداشن بعد هامون بفهمه چه کسیو از دست داده
افتضاح بود چقدر قلم نویسنده بد شد ه اوایل خیلی بهتر بود .
هققق!
بابا ایول فدایی داری چه رمانو داری خفن می نویسی
فقط یکم زودتر پارت بزار مرسی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️