رمان عشق با چاشنی خطر پارت 10

5
(1)

 
بعدشم لباش به شکل پوزخند کج شد و خودش و کشید عقب نگام افتاد به دستم که خانم دکتر ازم خون گرفته بود این کی از من خون گرفت که من نفهمیدم. این خانم دکترم که همچین با خنده نگام میکرد که نگو از این ورم همچین این قلبم تند میزد که دیگه تحمل نکردم و سریع بلند شدم که سرم گیج رفت دوباره نشستم که حالم جا بیاد وقتی یکمی حالم جا اومد بلند شدم و همراه اشکان اومدیم بیرون که یه خانم دیگه جلومون سبز شد خانم:بفرمایید از این طرف برای……
اشکان پرید وسط حرفش و گفت:لازم نیست
بعدم جلوتر از من راه افتاد
_اون خانمه چیکارمون داشت چرا نزاشتی حرفشو کامل بزنه
اشکان:چیز مهمی نبود
_بگو
اون پوزخندی که رو لباش بود بیشتر کش اومد که لج منم بیشتر دراومد
اشکان:اون مربوط به زن و شوهرای واقعی بود ما بهش نیاری نداریم اگه نیاز داریم برگردیم
_نه
تازه فهمیدم منظورش چی بود چقدر من احمقم. برای اینکه راحت بشم تا نشستیم تو ماشین گفتم:تعهد من کو
اشکان:بریم خونه بهتون میدم
_اون وقت من چرا باید همراه تو بیام خونت
اشکان:خونه من نه خونه مامان بابام، مامانم گفت شما رو ببرم خونه واس ناهار بعدم قرار شد به مادرتون خبر بده
_باشه. ولی میشه اینقدر با من رسمی حرف نزنی
اشکان:بعد از ازدواج دیگه باهاتون رسمی حرف نمیزنم
_خودتون میدونی که اون ازدواج صوریه
اشکان:بعله میدونم ولی همه هم میدونم من با تمام دخترای غریبه همین جوری حرف میزنم
_آهان پس رسمی حرف بزن
اشکان:رسمی حرف میزنم شما نگران نباشید
قشنگ لجم گرفت هر چی من میگم این یه چیز دیگه میگه. دیگه هیچی نگفتم که رسیدین خونشون وای حیاط خونشون محشر بود ولی خونه خودمون بهتر بود.
بعدم دریا و یه دختر چهار پنچ ساله که کنارش وایساده بود و همین طور مامان اشکان
_اشکان اسم مامانت چیه؟
اشکان:افسانه
_چه اسم قشنگی
اشکان:اوهوم
دختر بچه:سلام عشقم
بعدم دوید سمت اشکان. وایسا ببینم عشقققققم بابا این دختر چهار پنچ سال بیشتر نداره بعد چطوری عاشق این اشکان شده😐😐

اشکان روی پاهاش خم شد و دختره خودشو انداخت تو بغلش
اشکان: چطوری تو دلی؟
دختر بچه:خوبم عشقم
اشکان اخم بامزه ای کردو گفت:خوبه تا دیروز منو حتی به عنوان خرتم قبول نداشتی حالا چطوری شدم عشقت
ایشششش این اشکانم برای این بچه چه بانمک میشه واس ما کوه غرور
دختر بچه خیلی آروم گفت اما بازم شنیدم
دختر بچه:ساکت باش فعلا نقش بازی کن
اشکان:چی کار کنن؟
دختر بچه:نقش بازی کن مثلا عاشق منی
اشکان:لازم نیست نقش بازی کنم من همین جورم عاشقتم
دختر بچه:خوبه الان بوسم کن
اشکان بوسش کرد. اصلا این جنبه اشکان برام غریبه بود با این که فقط دیشب تا حالا هست که میشناسمش اما همش اخم بوده اما الان اون خنده و شیرین کاریشاش واقعا برام عجیب بود
دریا:دلربا دایی و ولش کن
جان این دختر دریا هستش اصلا به دریا نمی خوره یه بچه چهار پنچ ساله داشته باشه
دلربا:مامان این دختره به درد اشکانم نمی خوره ببین با این که بغلم کردو بوسم کرد بازم حسودی نکرد تازه ببین داره با لبخند به ما نگاه میکنه
تا این و شنیدم زدم زیر خنده این کارا رو کرده بود که من حسودی کنم ای خداااا
اشکان یه نگاه عجیب بهم انداخت که من نفهمیدن والا من هر وقت به این نگاه میکردم تو سیاه چال چشماش فرو میرفتم و هیچ هم از چشماش نمیفهمیدم
اشکان:آرام باهوشه میدونه من با یه دختر بچه ازدواج نمی کنم
دلربا:صد و یک بار من بچه نیستم
بعدم قهر کردو رفت
افسانه جون:بچه ها بیاید تو خونه
با افسانه خانم و دریا سلام و احوالپرسی کردیم و رفتیم داخل
بابای اشکانم که میدونم اسمش علی هست داخل بود باهاش احوالپرسی کردم و نشستم.
_دریا اصلا بهت نمیخوره یه بچه چهار پنچ ساله داشته باشی
دریا:این حرفیه که همه بهم میزنند
_از اینجایی که من میدونم از اشکان کوچک تری چرا اینقدر زود ازدواج کردی؟
دریا: به خواطر عشق عزیز دلم من ۱۸ سالم بود که ازدواج کردم و بعدش با کمک داریوش درس خوندم
_داریوش شوهرته
دریا:اوهوم
_پس چرا این دو دفعه که اومدی خونه ما آقا داریوش و دلربا نبودند
دریا:خب نخواستم خونتون و شلوغ کنم بعدم این دلربا زیاد حرفی میزنه
اشکان:درمورود تو دلی من درست حرف بزن
این اشکان برا همه بد بود به غیر دلارام
دریا:برو بابا
دلربا نمیدونم کجا بود یهو جلوم سبز شد
دلربا:با اشکان من خوب رفتار میکنی هیچ وقتم بهش خیانت نمیکنی فقط عاشق اشکان من میشی فهمیدی
لبم و گزیدم تا نخندم منم بچه بودم اصلا نمیدونستم عشق چیه که بدونم خیانتش چی هست اما برای اینکه ضایع نشم و نقشم و خوب بازی کرده باشم
_باشه
دلربا:بلند تر نشنیدم
_باشششههه
دلربا بهم یه لبخند زدو گفت خوبه
بعدم رفت پیش اشکان
دلربا:دیگه به من نمیگی بچه ها فهمیدی؟
اشکان:بله عشقم تو بزرگی خیلی بزرگ حالا بیا بغلم ببینم
دلربا:نمی خوام تو زن داری زنتو بغل کن
اشکام با حالت مظلومانه ای گفت:هنوز که زنم نشده نامحرمیم بهم
دلربا:به من چه
بعدم رفت کنار دریا نشست دلربا هم مثل دریا چشاش آبی بود اما بقیه اجزای صورتش فکر کنم به باباش رفته بود افسانه خانمم که چشماش آبی بود بابای اشکانم که چشماش قهوه ایه ولی چشمای اشکان مشکی هستش درست همرنگ داییش اشکان کلا شبیه داییش بود هم ظاهر هم باطن. تو همین فکرا بودم که
افسانه خانم اومد به دریا اشاره کرد بره کمکش تا سفره رو بچینن واس ناهار منم بلند شدم همراهشون رفتم
افسانه:اِ تو کجا دخترم
_می خوام بهتون کمک کنم
افسانه خانم:ولی..
دریا:مامان ولش کن بزار کمک کنه
_از الان داری خواهر شوهر بازی در میاری
دریا:بله پس چی فکر کردی؟
افسانه خانم اومد بغل مو دست انداخت دور شونم
افسانه خانم: اگه جرئت داری با عروس من بد رفتار کن
برای دریا چشم و ابرو بالا زدم و مشغول شدم
افسانه خانم:به داریوش گفتی بیاد
دریا:آره الانا دیگه میاد
افسانه خانم سرشو تکون دادو دوباره مشغول شد. اووم غذا لازانیا بود با قیمه وای نه من قیمه دوست ندارم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

خیلی قلم تون فان دوسش دارم بله دلارام خانم باید قیمه بخوری همیشه مامانم میگه خا میری خونه مادرشوهرت غذایی رو که نمیخوری میزار جلوت ، حالا جرعت داری نخور ، مرسیییی از قلم تون

فاطی
فاطی
1 سال قبل

وااایی عاشق اینجور رمانام لطفا پارت های بیشتری بزار
رمانت عالیه❤

Nahar
Nahar
1 سال قبل

اییششششششششش واییییی😒😒

M.h
M.h
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

چراااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رمان به این خوبی بهم برخورداااااا😒😒😒😒😒

Nahar
Nahar
پاسخ به  M.h
1 سال قبل

حرفی برام نیومد گفتم اینو بگم😂

M.h
M.h
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

آهان گفتم واس رمان گفتی منم گفتم برخورد کنم باهات🤨🤨🤣

Nahar
Nahar
پاسخ به  M.h
1 سال قبل

گناه دارما🥺😂🦋

M.h
M.h
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

باشه😁

silvermoon
silvermoon
1 سال قبل

اصن سم سم این رمانه خدای خندس

M.h
M.h
1 سال قبل

عالی❤
همه ی این پسرای مغرور موقع حرف زدن با یه دختر بچه بانمک میشن

Nahar
Nahar
پاسخ به  M.h
1 سال قبل

😂😂😂😂 تا سال ۱۴۰۳ حق😂

زهره
زهره
1 سال قبل

اسم بچه دریا دلارام بود یا دلربا؟

M.h
M.h
پاسخ به  زهره
1 سال قبل

همه جا گفته دلربا ولی این آرام خله گفت دلارام

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x