رمان عشق با چاشنی خطر پارت 103

4
(2)

 

 

با رفتن اشکی عسل اومد و کنارم نشست

عسل:بی معرفت تا این اشکان رو دیدی من رو یادت رفت هان؟

_عسل دلم گرفته

عسل:چرا چی شده؟

_اشکی رفت

عسل:جایی نرفت که فقط رفت بخوابه

_خب همین دیگه رفت بدون من بخوابه

عسل:چرت میگی دیگه؟

_نه اتفاقا جدی ام من همین الان هم دارم برای آغوشش له له میزنم

عسل به دور و اطرافش نگاه کرد و دید که بقیه بچه ها رفتن خیلی آروم گفت

عسل:آرام بهتره تمومش کنی که اگه همینجوری ادامه بدی واقعا نابود میشی و این افتضاحه چون اگه طلاق بگیرید این تویی که داغون میشی

اسم طلاق که اومد بهم ریختم و عصبی گفتم

_ما هیچ وقت طلاق نمیگیریم مطمئن باش

عسل:این نظر توئه، مطمئنی که نظر اشکان هم همینه؟

_آره مطمئنم چون اگه بهم حسی نداشت ما اینجا نبودیم

عسل:نمیفهمم

تمام اتفاقات مربوط به ناصر خان و حرف هاش را براش تعریف کردم که

عسل:آره شاید حق با تو باشه اما خودتم میدونی که اشکان به خاطر یه چیز اینجاست اونم اینه که، ناصر خانم دیگه تو زندگیش دخالت نکنه

_این امکااااااااااان نداره اون دوستم داره

عسل:خیلوخب…خیلوخب آروم باش من این ها رو نمیگم که ناراحت بشی این ها رو میگم که مواظب خودت باشی وگرنه خودتم میدونی که من از همون اول هم میخواستم تو با اشکان باشی نه با امیر ولی نگرانم آرام، نگران تو

بدون توجه از کنارش بلند شدم و راه افتادم سمت ساختمون.

حرف هاش حقیقت بود ولی من مطمئنم که اشکی هم یه حس هایی بهم داره حتی اگه اعتراف هم نکنه من میدونم.

دستم رو گذاشتم روی قلبم که اونم داشت بیقراری میکرد و این اولین باری بود که قلب و عقلم با هم بحث نمیکردن و هر دو به عشقی که داشتم اعتراف میکردن و قلبم هم حس کرده بود که اشکی دوستم داره.

وارد اتاق شدم و لباس هام رو عوض کردم که چند تقه به در خورد که

_کیه؟

اشکی:منم

در را سریع باز کردم و خواستم برم بیرون که

اشکی:نیا نیا

و بعد به لباسام اشاره کرد که همونجا وایسادم

اشکی:برای منم لباس برداشتی؟

_آره صبر کن

برگشتم که براش لباس بردارم که دیدم کیانا با عشوه لم داده روی تخت و داره بیرون رو نگاه میکنه. سریع در را بستم که

کیانا:برای چی در رو بستی؟

_فوضول و بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین به تو چه

و بعد تمام لباس های اشکی رو برداشتم و

_باز کن درو

اشکی در رو باز کرد که لباس ها رو دادم بهش که بدون اینکه چیزی بگه رفت

چرا اینقدر نامردی اشکی؟ یعنی تو دلت تنگ نمیشه؟

در رو بستم و دوباره خودم رو انداختم روی تخت که عسل و رها با هم دیگه اومدن تو اتاق که یهویی یاد تولد اشکی افتادم که پس فردا بود.

سریع گوشیم رو برداشتم و روشنش کردم و به میترا پی ام دادم که

_سلام؛ میخوای برای تولد اشکی چیکار کنی؟ آرامم

که همون موقع جوابم رو داد

میترا:سلام، نمیدونم والا من به تو گفتم ببینم نظرت چیه؟

_من میخوام یه چشن بزرگ بگیرم

میترا:نه

اخم هام رفت توهم که

_چرا؟

میترا:اشکان از این کار ها بدش میاد و اصلا کادویی قبول نمیکنه. منو میکائیل و پدر و مادرم هیچ کدوممون نتونستیم تا حالا بهش کادویی بدیم چون قبول نمیکنه پس تو یه کار متفاوت بکن یه کاری که ما تا حالا نتونستیم بکنیم مثلا کادوت یه چیزی باشه که واقعا دوستش داشته باشه

یکمی فکر کردم و با فکری که به ذهنم رسید سریع خوشگل ترین عکس تکی مو براش فرستادم و بهش گفتم که میخوام چی بگیرم البته من که نه میترا برام بگیره و من بعدا پولش رو حساب کنم چون اگه خودم میرفتم اشکی دنبالم میومد ومیفهمید

میترا:حله من عکس رو دارم فقط عکس اصلی چی باشه؟

جوابش رو دادم و بعد خدافظی کردیم که

رها:با کی چت میکنی شیطون؟

نمیتونستم اسمی از میترا ببرم چون عسل مجبورم میکرد که بگم کیه و منم به اشکی قول داده بود که راز خودش و میکائیل رو به هیچ کسی نگم، پس دروغ گفتم

_با اشکان

رها:اوهو

عسل اومد کنارم خوابید و

کیانا:رها برق رو خاموش کن که خستم

و بعد خوابید که رها برق رو خاموش کرد. منم خوابیدم که عسل خیلی آروم گفت

عسل:نگران نباش خودم بغلت میکنم و تو هم بهتر از هر وقتی می خوابی

چیزی نگفتم که بغلم کرد اما من آرامش نداشتم چون اشکی نبود.سعی کردم که خودم رو گول بزنم که الان تو آغوش اشکی ام ولی فایده نداشت که نداشت

نمیدونم چقدر گذشته بود که بلند شدم و به بقیه نگاه کردم که خواب بودن.

رفتم و کنار پنچره وایسادم و زل زدم به ماه. امشب ماه کامل بود و بهتر از هر شب دیگه ای میدرخشید.

دیگه خسته شدم که چشمام رو از ماه گرفتم و به حیاط نگاه کردم و خواستم که دیگه برم بخوابم که سایه یه آدمی افتاده بود تو حیاط،دقیق تر بهش نگاه کردم که اونم داشت به ماه نگاه میکرد و نور ماه افتاده بود توی صورتش و اون کسی نبود جز اشکی.اینقدر خوشگل شده بود که سریع گوشیم رو برداشتم و ازش عکس گرفتم و بعد با لب هایی که از دیدن اشکی کش اومده بودن سریع لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.

رفتم تو حیاط و آروم آروم قدم برداشتم که برگشت سمت.اصلا انگار نه انگار که من اینقدر زحمت کشیدم تا نفهمه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

کاش پارتا رو طولانی تر میکردی حیفه چقد منتظر بمونی بعد دو خط بیشتر نیس

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

یه دنیا ممنونم واقعا مرسیییی خیلی خوبه

خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
1 سال قبل

قطره چکون میدی ؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

تو رو خدا یه پارت دیگه بده

M.h
M.h
1 سال قبل

موقعیت جوره اشکی اعتراف کن

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x