رمان عشق با چاشنی خطر پارت 112 - رمان دونی

 

با خوردن نفس هاش به صورتم لای چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم که غرق خواب بود. میدونستم با کوچکترین حرکت من بیدار میشه. اما بازم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دستم رو بلند کردم و اول موهای بهم ریخته اش رو بیشتر بهم ریختم و بعد دستم رو کشیدم روی ابروهاش و بعد بینیش تا رسیدم به لب هاش که بوسه ای روی دستم زد و چشماش رو باز کرد.به چشمای مشگیش نگاه کردم چشمایی که اون اولا جرات نگاه کردن بهشون رو نداشتم ولی الان عاشقشون بودم. چشمایی که از همون اولین باری که دیدمشون منو تو سیاهیش حل کرد. لبخندی زدم و

_صبح بخیر

اشکی:صبح تو هم بخیر هناسکم

لبخندم عمیق تر شد که دوباره چشماش رو بست.

_تازگیا خیلی خوابالو شدیا

اشکی:تقصیر توئه

با تعجب لب زدم

_چرا؟

اشکی:چون من فقط کنار تو آرامش دارم و میتونم یه خواب راحت داشته باشم و تمام کم خوابی های این چند سال رو جبران کنم. از زمان مرگ میکائیل هر شب کابوس میدیدم که باعث شده بود از خوابیدن متنفر بشم اما از اون شبی که آقاجون اومد خونه و من کنارت خوابیدم اولین خواب آرومم بعد از چند سال بود و من دیگه از اون شب هیچ کابوسی ندیدم و این ها فقط بخاطر توئه. “دنیا بی تو بو من جییه کی جوان نییه”

از اینکه دیگه کابوس نمی بینه و کنارم آرامش داره لبخندی زدم و

_اونوقت جمله آخرت یعنی چی؟

اشکی:دنیا بدون تو برای من جای قشنگی نیست

_برای منم این دنیا بدون تو جهنمه. اما اشکی هر وقت کُردی حرف زدی خودت سریع معنیش رو برام بگو که دلم تموم میشه تا معنیش رو بفهمم

اشکی:نه اگه اونجوری باشه فکر میکنم برات مهم نیستم و اصلا برات مهم نیست معنیش رو بدونی یا نه. بخاطر همین همیشه ازم بپرس

_چشم

اشکی:بلند شو که باید برگردیم

سرم رو تکون دادم که حوله رو برداشت و رفت توی حموم

از اونجایی که منم میخواستم یه دوش بگیرم. همونجوری دراز کشیدم که اشکی با حوله ای که دور پایین تنش پیچیده بود اومد بیرون که منم حولم رو برداشت و سریع پریدم تو حموم.

خودم رو گربه شور کردم و بعد از یه دوش سریع از حموم اومدم بیرون که

اشکی لباس پوشیده بود و داشت همه چیز رو جمع میکرد.

سریع سشوار رو زدم به برق و مشغول خشک کردن موهام شدم که

اشکی:آرام؟

_جانم

اشکی:میدونی که آقاجونت کلی آدم داره که هر کدومشون مواظب اعضای خانوادت و خودت هستن؟

_آره اونروز که اومده بودی خونه و با کیان دعوا کردی و آخرش به آقاجونم گفته بودی که زمان هایی که من همراه تو هستم حق ندارن دنبالمون بیان آقاجونم هم بهمون گفت

اشکی:خوبه آقاجون منم مثل آقاجون توئه و کلی آدم داره و از اونجایی که نمیدونن این مدت کجا بودیم حواسشون هست که کی برمیگردیم و ما تا وارد خونه بشیم گوشیه من یا تو زنگ میخوره که یا میان خونه ما یا ما باید بریم خونه یکی از این دو تا، که بپرسن کجا بودیم، اما حواست باشه که یک کلمه هم نگی که کجا بودیم باشه؟

_اوکی حواسم هست

اشکی دیگه چیزی نگفت که بعد از خاموش کردن سشوار لباس پوشیدم و مشغول کمک به اشکی شدم

^^^^^^^^^^^^^^^^^^

وارد تهران شدیم که

_از اونجا که شاید بیان خونه و ما هم چند روزی خونه نبودیم اول بریم خرید کنیم.

اشکی:باشه

اشکی جلوی یه فروشگاه وایساد که پیاده شدیم.

خریدمون رو که کردیم دوباره نشستیم توی ماشین که اشکی راه افتاد و هنوز زیاد نرفته بود که

اشکی:شروع شد

_چی؟

اشکی:پیدامون کردن

_کیا؟

اشکی:آدمای آقاجونم

_ولی ما که هنوز خیلی از خونه دوریم اینا اینجا چیکار میکنند

اشکی:اینا تو کل شهر پخش شدن تا پیدامون کنند ولی نمیدونم که ما اصلا تو تهران نبودیم.

با رسیدن به خونه، اشکی ماشین رو برد تو پارکینگ که نایلون های خرید رو برداشتیم و وارد آسانسور شدیم که همون موقع صدای گوشیه من و اشکی با هم بلند شد، ولی چون هر دو تا دست هامون پر بود بیخیال جواب دادن شدیم.

وارد خونه شدیم

_وای چقدر دلم تنگ شده بود

اشکی:تو که نمیخواستی برگردی

_بخاطر این بود که مجبور بودم برم دانشگاه و تو هم بری شرکت

اشکی:هوممم

نایلون ها رو گذاشتیم روی میز که صدای زنگ گوشی ها قطع شد. دو ثانیه نگذشته بود که دوباره زنگ خوردن

اشکی:بیا با همدیگه جوابشون رو بدیم

_اوکی

دوتایی نشستیم روی مبل و گوشی ها رو گذاشتیم روی میز و با همدیگه تماس ها رو وصل کردیم که صدای داد آقاجون و صدای حرصی ناصر خان همراه هم بلند شد

آقاجون:کدوم گوری بودین تا حالا؟

ناصر خانم:بالاخره برگشتین هان؟

دوتایی به هم دیگه نگاه کردیم که صدای متعجبشون بلند شد

آقاجون:تو اونجایی ناصر؟

ناصر خان:نه من زنگ زدم به این پسره ی سرتق. تو چی اونجایی؟

آقاجون:نه منم زنگ زدم به آرام

داشتیم ریز ریز می خندیدیم که

آقاجون:ببند اون نیشتو آرام

 

لب هام رو بهم فشار دادم که

ناصر خان:اشکان دست زنتو میگیری میاری اینجا کارت دارم فهمیدی؟

آقا جون:نه بلند شید بیایید خونه من که حسابی کارتون دارم

ناصر خان:نخیر باید بیان اینجا

آقاجون:لج نکن ناصر دارم میگم میان خونه من بگو چشم

اشکی خم شد و محکم و جدی گفت

اشکی:هر وقت تصمیم گرفتین که کجا بیایم دوباره زنگ بزنید

و بعد هر دو تا تماس ها رو با هم قطع کرد و تکیه داد به مبل و دستش رو دورم حلقه کرد که صدای خنده مون با هم بلند شد

اشکی:الان آقا جونم داره بهم فحش میده

_الان من چیکار کنم اونجا؟

اشکی:هیچی فقط به کیان نزدیک نشو

بهش نگاه کردم که اخم کرده بود

_من بهش نزدیک نمیشم و همیشه اون میاد سمتم

اشکی:میدونم ولی اگه اومد سمتت این دفعه پاش رو میشکنم

_اِ اشکان… علاقه زیادی به شکستن داری نه؟

مظلوم نگام کرد و

اشکی:تقصیر توئه وگرنه من که بلد نبودم دعوا کنم

خنثی نگاش کردم که

_یه چیزی بگو با عقل جور در بیاد. تو بلد نبودی دعوا کنی؟ پس اون شوهر عمه ی من بود که همون شب اولی که منو دید حال سه نفر رو با هم جا اورد؟

اشکی:بلد نبودم دیگه و گرنه چاقو نمیخوردم

یاد زخمش افتادم که سریع لباسش رو بالا زدم و بهش نگاه کردم که هیچ جای زخمی نبود و جاش کاملا خوب شده بود به خاطر همین بود که این مدت یاد زخمش نیوفتاده بودم چون اثری ازش نبود

اشکی:جاش نمونده اینقدر نگاه نکن

_خوبه

اشکی خواست حرف بزنه که صدای هر دو تا گوشی ها بلند شد. دوباره تماس ها رو با هم وصل کردیم که همزمان گفتن

آقاجون:بلند میشید میایید خونه باغ

ناصرخان:بلند میشید میایید خونه باغ

اشکی:آقاجون یادته که چه قولی به من دادی درسته؟

ناصرخان:اوهوم

اشکی:پس بهش عمل کن چون ایندفعه دیگه هیچوقت بر نمیگردم و آرام هم با خودم میبرم

آقاجون:هر جا می خوای بری برو ولی حق نداری آرام رو جایی ببری

اشکی:اتفاقا اگه بخوام جایی برم آرام هم با خودم میبرم پس حرفی نزنین که به مزاجم خوش نیاد

اشکی بد جوری با این دو تا جدی حرف میزد که باعث شده بود سکوت کنم و فقط گوش بدم

آقاجون:تو چنین حقی رو نداری

اشکی:درسته نداشتم ولی از وقتی که آرام شده زنم چنین حقی رو دارم و هیچ کدوم از شما ها هم نمیتونه کاری بکنه

ناصر خان:بسه اشکان قول دادم حرفی نزنم پس روی حرفم هستم. بلند شید بیایید اونجا

اشکی:خیلوخب فقط به این آدم هاتون بگید دنبال ما راه نیوفتن که اصلا خوشم نمیاد

آقاجون:نمیشه باید باشن

اشکی:از همون اولم گفتم زمانی که با آرامم هیچ کدوم حق ندارن بیان دنبالمون به این زودی یادتون رفته؟

آقاجون:خیلوخب

اشکی:فعلا

و بعد تماس ها رو قطع کرد که

_اوه اوه چه جدی بودی تو

اشکی:من به غیر تو با همه همین قدر جدی هستم مشکلی داری خانم؟

_نه بابا اتفاقا عاشق این خصوصیاتتم

اشکی سرش رو تکون داد و یهویی گفت:اون تعهدی که من به تو دادم کو؟

_چیشد که یاد اون افتادی؟

اشکی:آقاجونت از دستم شکاره میترسم اگه پیداش کنه به زور طلاقت رو بگیره بلند شو بیار اشکی راست میگفت ولی اون که اینجا نیست

_اینجا نیست که خونه بابام ایناست

اشکی:همچین چیز مهمی رو گذاشتی خونه بابات؟

_خب چیه اون اولا بهت اعتماد نداشت

اشکی:خیلوخب قبل از اینکه بریم خونه باغ میریم و برش میداریم

سرم رو تکون دادم که

اشکی:من گشنمه آرام

_من حال ندارم آشپزی کنم

اشکی:ولی من گشنمه

_خب من چیکار کنم دقیقا؟

اشکی:زنم زنای قدیم که نمیزاشتن آب تو دل شوهرشون تکون بخوره بعد تو به من میگی چیکار کنم دقیقا؟

_خب اونا زنای قدیم بودن به من چه

اشکی بلند شد و دست منم کشید و بردم توی آشپزخونه که با اخم نگاش کردم.

دستم رو ول کرد و برگشت سمتم

اشکی:با هم آشپزی کنیم؟

آشپزی کنیم؟با هم؟ بله که موافقم

_اوهوم ولی چی درست کنیم

اشکی:یه چیز راحت

_ماکارانی، خوبه؟

اشکی:حله

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
1 سال قبل

جالب بود🤣🤣🤣🤣
بالاخره برگشتن تهران😌

رضا
رضا
1 سال قبل

آففففففرین،این سری زودتر گذاشتی،مرررررسی

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x