اشکی:چته هی زنگ میزنی
_خودت بگو چته این چه طرز حرف زدنه چرا صدات اینجوریه خوبی تو؟
اشکی:آره چطور؟
_دروغ میگی پس آقاجون چی میگه که از پهلوت خون میومده. کیان زخمیت کرده؟
اشکی:هه اون جوجه حتی نمیتونست شلوارشو بکشه بالا بعد بخواد منو زخمی کنه
_پس اون خون های روی پیرهنت چی بودن
اشکی:به تو ربطی نداره
_درسته به من ربطی نداره اما بخواطر من زخمی شدی
اشکی:من قبلا زخمی شدم ن…..
بالاخره تونستم از زیر زبونش بکشم
_خب الان کجایی
اشکی:میخوای بدونی چیکار؟
_میگم کجاییی
اشکی:دارم میرم خونم
_آدرس بده بیام
اشکی:نمیترسی تنها باهام تو یه خونه باشی
_برای چی باس بترسم هاننن
اشکی:بالاخره یه دختر و پسر تنها شخص سومم که شیطونه نمیدونم چی پیش میاد
_ولی تو به من تعهد دادی که بهم دست نزنی
اشکی:اون تعهد برای بعد عروسیه در ضمن اون شب تعهد و با خودت نبردی و الانم تو ماشین منه
_برام مهم نیست آدرس بده
اشکی:نه
_میدی یا برم از مامانت بگیرم
اشکی:خیلوخب خیابان…………
سری لباسامو عوض کردم و دوییدم بیرون
آقاجون:کجا به سلامتی زنگ زدی؟
_آره الانم دارم میرم پیش اشکان خدافظ
و بدون اینکه منتظر حرفی باشم سری سوییچ ماشین آراد و برداشتم و با تمام سرعتم روندم سمت خونه اشکی.
خودم ماشین نداشتم. بابام همیشه بهم میگه من خیلی بد رانندگی میکنم و امنیت نمیکنه برام ماشین بخره
رسیدم به در آپارتمانش خواستم برم تو که نگهبان جلومو گرفت
نگهبان:کجا
_با آقای فروزنده کار دارم
نگهبان:اسمت چیه
_آرام…….آرام رستگار
نگهبان:بیا برو
انگاری اشکان از قبل بهش گفته بود که میام
سری رفتم پشت در خونش که از این دوربین هایی که تشخیص چهره میده بعد در باز میشه داشت ولی اسمشو نمیدونم چیه منم ازینا خیلی دوست دارم ولی خب از اونجایی که خونه مون تو باغ آقاجونه خب امکان پذیر نیست که ازینا داشته باشیم. زنگ و زدم که اشکی بعد از دو ساعت درو باز کرد
سرمو بلند کردم که اوه اوه بالا تنه لخته لخت عجب بدنی داره همینجوری داشتم درسته قورتش میدادم که
اشکی:خوردیم
سری چشمامو دزدیدم
_من که چیزی ندیدم
اشکی:آره جون عمت
_میخواستی اینجوری نیای دم در به من چه
اشکی:میخواستم زخمم و ببندم که اومدی
نگام کشیده شد سمت پهلوش که یه دستمال روش گذاشته بودو دستماله پر از خون بود
_نمی خوای بری کنار
اشکی رفت کنار منم رفتم تو و درو بستم اما این چه خونه ایه که هیچی توش نیست دارم میگم هیچی یعنی هیچییا. برگشتم سمت اشکی که ازش بپرسم ولی خبری ازش نبود
_کجا رفتی هوی؟
اشکی:بیا سمت راست تو اتاقم
رفتم همون سمتی که گفته بود و رسیدم به چند تا در که در یکیش باز بود رفتم تو اون اتاق که توش وسیله بودو اشکان روی تختش نشسته بود.
_خونت چرا اینجوریه؟چرا به جز این اتاق جاهای دیگه هیچی توش نیست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خوچرا پارت نمیزاری موندیم تو خماری
کاش عکساشونو میذاشتی🥺🥺
عااااااااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللییی💃💃😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍💃💃💃💃💃💃💃😍😍😍😍💃💃💙
میشه عکس زوج قشنگمون رو بزاری 🥰🥰
پلیززززززز
راست میگه عکسشون بزار
هق پارت می خوم
اشکی رو خوردش بعد میگه من که چیزی ندیدم🤣
واااااااای عاشق رمانت شدم حرف نداره 😍😍❤❤❤❤🥰🥰
چون مجردیه 😁😁😁😁😅😅😅🤭🤭🤭🤭
خونه مجردی بیشتر بهم ریخته هست نه اینکه هیچی توش نباشه
وایی الفرار میدونم حرصی شدی 😁
خب یه چیزی پروندم خب پیش پدر مادرش زندگی میکنه
حق😂