رمان عشق با چاشنی خطر پارت 3

4
(1)

 
حتی چشماشم دیده نمیشه و زیر دست یه نفر تربیت شده اونم داییش سرهنگ راشد که هیچ کس جلوش جرئت نفس کشیدنم نداره و توی تیراندازی و کونگ فو رقیب نداره به اژدهای دیوونه آموزش میده و اژدها تو سن ۱۸ سالگی وارد اداره پلیس میشه و تا الان که ۷ سال میشه سخت ترین ماموریت ها رو قبول میکنه و با موفقیت به اتمام میرسونه و البته بگم تنها کسی که تا الان تونسته سرهنگ راشد و شکست بده همین اژدهای دیوونه هست
_چهره داییش چی؟کسی تا حالا چهرشو دیده
امید:نه
_الان اژدها ۲۵ سالشه؟
امید:آره
باید آدم باحالی باشه
ماهان:خبر جدیدی که در موردش داری چیه حالا؟
امید:الان دنبال یه فراری هستش
ماهان:همین؟
امید:آره خب
ماهان:مسخره مون کردی امید چنان گفتی یه خبر جدید. گفتم حالا چی هست
امید:میدونی همینا هم چقدر زحمت کشیدم تا فهمیدم
محمد:بیخیال بریم سر بحث بعدی
بدون توجه بهشون بلند شدم برم دستشویی که امیر لب زد
امیر:کجا میری؟
_دستشویی
از اونجایی که همیشه دستشویی زنونه و مردونه را اشتباه میرم با دقت نگاه کردم که یه با اشتب نرم آبروم جلو امیر بره رفتم تو دستشویی زنونه و خودم و که تخلیه کردم و اومدم بیرون
نمیدونم چرا اینقدر از بیرون سر و صدا میومد قبل از اینکه من بیام خبری نبودا
سریع دستامو شدم و اومد بیرون که دیدم تمام افراد داخل رستوران دستاشون و گرفتن بالای سرشون حتی امیر و عسل هم همینطور داشتم میرفت سمتشون ببینم چخبره که دستم کشیده شد و افتادم تو بغل یکی و یه چیز سرد گذاشته شد رو پیشونیم
سرم و یه ذره کج کردم دیدم تفنگه یه لحظه جا خوردم ولی سری خودمو جمع و جور کردم
یعنی چی یعنی این مرده الان منو گروگان گرفته(وجی:برو بابا حالا انگار چه تحفه ای هستی)خفه شو وجی تا ببینم چه خبره
خواستم از بقلش بیام بیرون که
گروگانگیر:تکون نخور و گرنه شلیک میکنم
خشکم زد بابا من هنوز جوونم ازدواج نکردم هنوز کلی آرزو دارم
امیر چند قدم اومد جلوتر
امیر:آقا اون و ولش کن بجاش منو گروگان بگیر
گروگانگیر:تکون نخور
امیر دیگه تکون نخورد
بعد همون موقع یه مرد که نقاب داشت و حتی چشماشم پیدا نبود وارد رستوران شد
نمی دونم تاثیر حرفای امید بود یا هر چیز دیگه نگاهم کشیده شد سمت دستش که دیدم همون انگشتر عجیبی که امید ازش حرف میزد تو دستشه پس این اژدهای دیوونه هستش
اژدها:چطوری غلام بوقی بالاخره گیرت اوردم
با شنیدم اسم مرد پوقی زدم زیر خنده
همون موقع غلام بوقی چنان بد بهم نگاه کرد که نیشمو بستم
_چیه خب اسمت خیلی باحاله😁
غلام بوقی:نکنه هوس کردی بمیری
_نه🥺
غلام بوقی:پس خفه شو
_چشم
غلام بوقی:گفتم خفه شو
رفتم دوباره بگم چشم که
اژدها:بیخیال اون عشقم این چند روزی چرا همش از دستم فرار میکنی عزیزم نمیگی دلم برات تنگ میشه؟
اینقدر این رو با لحن بدی گفت که یه لحظه چندشم شد
غلام بوقی:چیه نکنه توقع داشتی همونجا وایسم تا بیای بگیریم
اژدها:نمی خوای اون دختر و ول کنی
غلام بوقی:ولش کنم که بکشیم
اژدها:نمیکشمت نترس
غلام بوقی:هر وقت از مرز رد شدم ولش میکنم
_جااااااااان میخوای اون موقع هم ولم نکن
غلام بوقی:نکنه عاشقم شدی می خوای باهام بیای
خونم به جوش اومد مرتیکه عوضی اومدم یه جواب دندون شکن بهش بدم که
اژده یهو پرید رو میز بقلش و سرشو تا جایی که میتونست خم کرد
اِ وا این چرا همچین میکنه؟ انگار از تیمارستان فرار کرده
اژدها:بهتره اون و ولش کنی تا اون روی روانیم بالا نیومده غلام در ضمن بچه های اداره تو راه هستن
رنگ غلام به آنی پرید
غلام بوقی:هی هی آروم باش من که بالاخره دستگیر میشم و سرم میره بالای دار چه این دختره رو بکشم چه نکشم اگه بهم یه قول بدی این دختره رو ولش میکنم
اژدها:واقعا
غلام بوقی:آره
اژدها:چه قولی
غلام بوقی:چطوره بهم قول بدی وقتی این دختره رو ول کردم نقابتو برداری
اژدها:هر کسی چهره ی من و دیده عواقبی هم دیده مثلا تو چهره مو بین ولی دیگه تضمین نمیکنم دختر کوچولوت زنده بمونه
لحنش بدجوری تمسخر آمیز بود این واقعا روانیه. یعنی فقط به خواطر دیدن اون قیافش میخواد یه دختر بچه رو بکشه واقعا که
غلام:دیدن چهره ات لذتی نداره چطوره شانسمونو امتحان کنیم
اژدها:چطور؟
غلام بوقی:جلیقه ضد گلوله تو بیرون بیار و تفنگ تو بزار رو قلبتو شلیک کن اگه تا اون موقع همکارات اومدن که منو دستگیر میکنن و تو هم میبرن بیمارستان خوب میشی ولی اگه همکارات تا اون موقع نرسیدن من فرار میکنم و تو میمیری قبوله
_نه
امید:نه
اژدها:قبوله ولی یادت باشه باید این دخترو ول کنی و گرنه فکر نکن بتونی دوباره دختره تو ببینی
غلام بوقی:رو قولم هستم
شروع کرد به باز کردن جلیقش که داد زدم
_تو مگه دیوونه ای اگه این کارو کنی میمیری اینم فرار میکنه بعد از کجا معلوم منو ازاد کنه هان
اژدها:ساکت شو
جلیقه شو در آوردو انداخت اون ور هنوزم رو میز وایساده بود و بعدم اسلحه شو گذاشت رو قلبش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

دخترو باش منم بودم میخندیم انقدری که همون جا از خنده یه گلوله نوش‌جان میکردم مرسی خیلی قشنگ

Reyhine
Reyhine
1 سال قبل

چه جوری میشه اینجا رمان گذاشت؟

M.h
M.h
1 سال قبل

با این که میخوای روزی دوتا پارت بزاری پارت هات نسبت به بعضی رمان ها خیلی خوبه امیدوارم همینجوری بمونه

سپیده Sepideh
سپیده Sepideh
1 سال قبل

عالی😍

M.h
M.h
1 سال قبل

مردم از خنده غلام بوقی هم شد اسم آخه🤣🤣

Nahar
Nahar
1 سال قبل

عهه غلام بوقی؟😂😂😂 این چ اسمی بود عجب اسم سمی 😂😂😂😂
این اژدها خود اشکان فروزندس

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
silvermoon
silvermoon
1 سال قبل

سم اندر سم اسید شد داستان قشنگه ول یکم‌قلمه طنز داره و بیتش طنزش کرده تا جنایی
ول خب بازم باحاله

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x